زمهرير
 
 


Random photo
اینفوگرافیک وگالری عکس عبدالعظیم

با سلامٍ دوست عزيز از شمامتشكريم كه از اين وبلاگ ديدن مي كنيد ، نظرات يامطالب ارزشمندتان را براي ما بفرستيد وباپيشنهادات خود مارا ياري كنيد. من سرباز جنگ سايبري هستم . باتشكر


جستجو


آخرین نظرات
  • سیدمحمد در کارگران حضرت فاطمه‌ی زهرا
  • خانعلی زاده در کثرت جمعیت در صحیفه سجادیه:
  • کبری نظرزاده در ▪️متن سخنرانی دختر شهید سلیمانی
  • لبیک یا مهدی  در استحمام جانباز قطع نخاعی به وسیله حاج قاسم
  • سربازی از تبار سادات  در از نشانه های آخر الزمان


پربازدید


موضوعات




ج

زیبا سازی وبلاگ




le



ab
 



محمدبن اسامه ، بیمارشد و در بستر مرگ افتاد، جمعی ازبنی هاشم همراه امام سجاد علیه السلام به عیادت و دیدار و احوالپرسی او رفتند، و در کنار بسترش نشستند و احوالپرسی کردند .

محمدبن اسامه ، به آنها گفت شما میدانید که من در صف شما هستم و به شما نزدیک بودم ،
اینک مبلغی وام ، برعهده من هست ، دوست دارم قبل از مرگم آن را از جانب من ادا کنید.

امام سجاد علیه السلام فرمود: یک سوم قرض تو، به عهده من ،که ادا میکنم سپس ساکت شد و دیگران هم سکوت کردند و چیزی نگفتند
بعد از چند لحظه سکوت ،
امام سجاد علیه السلام به محمد بن اسامه فرمود: ادای همه قرضهایت برعهده من .

سپس امام سجاد علیه السلام فرمود: اینکه من در آغاز همه قرض او را به عهده نگرفتم ، از این رو بود که بنی هاشم نگویند، فلانی ازماسبقت گرفت و گرنه در همان آغاز، همه دین او را به عهده میگرفتم

?روضه الکافی ص 332

موضوعات: سبک زندگی اسلامی, کتابسرا, روایت وداستان  لینک ثابت
[جمعه 1398-03-31] [ 03:43:00 ب.ظ ]




ارزشش رو داره این متن رو بخون…حتما دلت میگیره… ????? ? یادش بخیر قدیما اگه میگفتن کی خسته هست همه بلند جواب میدادند: دشمن،ولی حالا اینقدر مردم خسته هستن که چشم دیدن خودشونو هم ندارن، دشمن هم قبراق و سرحال ❤ ️یادش بخیر قدیما هرکه میگفت شرمنده در جوابش میگفتن دشمنت شرمنده ولی حالا تمام پدرها شرمنده زن و بچه هاشون میشن،دشمن هم هرروز بهتر و سرافرازتر ?

ادامه »

موضوعات: سبک زندگی اسلامی, روایت وداستان  لینک ثابت
[یکشنبه 1398-03-12] [ 09:09:00 ب.ظ ]




شخصی در یکی از مناطق کویری زندگی می‌کرد. چاهی داشت پر از آب زلال زندگی‌اش به راحتی می‌گذشت با وجود اینکه در همچین منطقه‌ای زندگی می‌کرد. بقیه اهالی صحرا به علت کمبود آب همیشه دچار مشکل بودند اما او خیالش راحت بود که یک چاه آب خشک نشدنی دارد.

ادامه »

موضوعات: کتابسرا, دركوچه باغ شعر, دلنوشته, مناجات نامه, دفاع مقدس, خلاقیت وکارآفرینی, نمازاول وقت, قرآن و محجوریت, روایت وداستان, پزشکی وبهداشتی, اقتصاد مقاومتی, سلام آقا, کلام گهر بار, امر به معروف ونهی از منکر, دنيا ي کودکان, راز موفقيت  لینک ثابت
[سه شنبه 1397-08-22] [ 12:38:00 ب.ظ ]




ماجرای تشییع جنازه

امام هشتم (ع) و ماجرای تشییع جنازه
موسی بن سیار که از یاران حضرت رضا علیه السلام است ،‌می‌گوید :
« ‌روزی همراه ایشان بودم همین که نزدیک دیوارهای طوس رسیدیم صدای ناله و گریه‌ای را شنیدم . من به جست و جوی آن رفتم . ناگاه دیدم جنازه‌ای را می آورند در این حال حضرت از مرکب پیاده شده و به طرف جنازه آمدند و آنرا بلند کردند و چنان به آن جنازه چسبیدند، همچون بچه‌ای که به مادرش می‌چسبد آنگاه رو به من نموده فرمودند :

« هر کس جنازه‌ای از دوستان ما را تشییع کند، مثل روزی که از مادر متولد شده، گناهانش پاک می‌شود »

وقتی جنازه کنار قبر گذاشته شد، حضرت کنار میت نشسته و دست مبارک خود را روی سینه‌ی او گذاشتند و فرمودند :« فلانی ! تو را بشارت می‌دهم که بعد از این دیگر ناراحتی نخواهی دید .» (1)

عرض کردم : فدایت شوم، مگر این مرد را می‌شناسید، در حالیکه اینجا سرزمینی است که تا کنون در آن گام ننهاده‌اید امام علیه السلام فرمود: موسی ! مگر نمی دانی که اعمال شیعیان ما هر صبح و شام بر ما عرضه می‌شود.

این چنین است که امامان علیهم السلام از احوال ما آگاهند و لذا هر حاجتمندی که رو به سوی آنان می‌کند، مورد توجه قرار می‌گیرد و حاجتش به نحو شایسته‌ای برآورده می‌گردد…
? منابع ?
(1) بحارالانوار 49/98.
(2) دارالسلام ، ج 1/267.
(3) کرامات رضویه ، ج 2 ، ص 64.
(4) کرامات الصالحین ، ص 216.

موضوعات: مصاحبه, سبک زندگی اسلامی, معرفی شخصیت ها, در چشمه سار ولایت, بصیرت در جنگ نرم, کتابسرا, دركوچه باغ شعر, دلنوشته, مناجات نامه, دفاع مقدس, خلاقیت وکارآفرینی, نمازاول وقت, قرآن و محجوریت, روایت وداستان, راز موفقيت  لینک ثابت
[دوشنبه 1397-08-14] [ 06:12:00 ب.ظ ]




آب و باد وخاک سرگردان ماست

این ماجرای واقعی در مورد شخصی به نام نظرعلی طالقانی است که در زمان ناصرالدین شاه، دانش اموزی در مدرسه ی مروی تهران بود و بسیار آدم فقیر و تنگدستی بود. یک روز نظرعلی به ذهنش می رسد که برای خدا نامه ای بنویسد. این نامه هم اکنون در موزه ی گلستان تهران تحت عنوان “نامه ای به خدا” نگهداری می شود. مضمون این نامه :
✨✨✨✨✨
بسم الله الرحمن الرحیم
خدمت جناب خدا !
سلام علیکم،
اینجانب بنده ی شما هستم. از آنجا که شما در قرآن فرموده اید:
“و ما من دابه فی الارض الا علی الله رزقها”
«هیچ موجود زنده ای نیست الا اینکه روزی او بر عهده ی من است.»
من هم جنبنده ای هستم از جنبندگان شما روی زمین! در جای دیگر از قرآن فرموده اید:
“ان الله لا یخلف المیعاد”
مسلما خدا خلف وعده نمیکند.
بنابراین اینجانب به چیزهای زیر نیاز دارم:
1-همسری زیبا و متدین
2-خانه ای وسیع
3-یک خادم
4-یک کالسکه و سورچی
5 -یک باغ
6-مقداری پول برای تجارت
7-لطفا بعد از هماهنگی به من اطلاع دهید.
مدرسه مروی-حجره ی شماره ی 16- نظرعلی طالقانی
✨✨✨✨✨
نظرعلی بعد از نوشتن نامه با خودش فکر کرد که نامه را کجا بگذارم؟ بعد با خودش میگوید، مسجد خانه ی خداست. پس بهتره بگذارمش توی مسجد. به مسجد بازار تهران(مسجد شاه آن زمان) میرود و نامه را در پشت بام مسجد در جایی پنهان میکند و با خودش میگوید: حتما خدا پیداش میکند! او نامه را پنجشنبه در پشت بام مسجد میگذارد. صبح جمعه ناصرالدین شاه با درباری ها عزم شکار میکند! کاروان او ازجلوی مسجد می گذشته و از آنجا که(به قول پروین اعتصامی) “نقش هستی نقشی از ایوان ماست آب و باد وخاک سرگردان ماست” ناگهان به اذن خدا یک بادتندی شروع به وزیدن می کند و نامه ی نظرعلی را از پشت بام روی پای ناصرالدین شاه می اندازد. ناصرالدین شاه نامه را می خواند و دستور میدهد که کاروان به کاخ برگردد. سپس یک پیک به مدرسه ی مروی می فرستد و نظرعلی را به کاخ فرا میخواند. وقتی نظرعلی را به کاخ آوردند دستور میدهد همه وزرایش جمع شوند و میگوید:
نامه ای که برای خدا نوشته بودید، ایشان به ما حواله فرمودند پس ما باید انجامش دهیم و دستور میدهد همه ی خواسته های نظرعلی توسط وزرا یک به یک اجراء شود.
♻ این نامه هم اکنون در موزه گلستان موجود است و نگهداری میشود.
? این مطلب را میتوان درس واقعی #توکل نامید. یادمان باشد وقتی میخواهیم پیش خدا برویم فقط باید صفای دل داشته باشیم…همین و بس

ادامه »

موضوعات: معرفی نرم افزار, مصاحبه, سبک زندگی اسلامی, معرفی شخصیت ها, در چشمه سار ولایت, بصیرت در جنگ نرم, حجاب یا تبرج, سیره شهدا, مدافعان حرم, کتابسرا, دركوچه باغ شعر, دلنوشته, مناجات نامه, دفاع مقدس, خلاقیت وکارآفرینی, نمازاول وقت, قرآن و محجوریت, روایت وداستان, پزشکی وبهداشتی, اقتصاد مقاومتی, سلام آقا, کلام گهر بار, امر به معروف ونهی از منکر, دنيا ي کودکان, دفاع سايبري, مسابقات و نظر سنجی, احکام تصویری, تاریخ، آیینه عبرت, خنده حلال, پدر ومادر،برکت زندگی, دانستنيهاي علمي, مناسبت ها, تصاوير تاثيرگذار, راز موفقيت  لینک ثابت
 [ 05:45:00 ب.ظ ]




«سفری در پیش دارم!»

?روزی عزرائیل نزد موسی آمد، موسی پرسید: برای زیارتم آمده ای یا برای قبض روحم؟
عزرائیل: برای قبض روحت. موسی: ساعتی به من مهلت بده تا با فرزندانم وداع کنم.
عزرائیل: مهلتی در کار نیست. ‼️موسی (ع) به سجده افتاد و از خدا خواست تا به عزرائیل بفرماید که مهلت دهد تا با فرزندانش وداع کند.

?خداوند به عزرائیل فرمود:
«به موسی (ع) مهلت بده!» عزرائیل مهلت داد.
موسی (ع) نزد مادرش آمد و گفت:
«سفری در پیش دارم!»
مادر گفت: «چه سفری؟»

?موسی (ع) گفت: «سفر آخرت»
مادر گریه کرد. موسی (ع) نزد همسرش آمد، کودکش را در دامن همسرش دید، با همسر وداع کرد، کودک دست به دامن موسی زد و گریه کرد، دل موسی (ع) از گریه کودکش سوخت و گریه کرد خداوند به موسی (ع) وحی کرد:
«ای موسی! دل از آنجا بکن من از آن‌ها نگهداری می‌کنم و آن‌ها را در آغوش محبتم می‌پرورانم»
دل موسی (ع) آرام گرفت.
به عزرائیل گفت: جانم را از کدام عضو می‌گیری؟
عزرائیل: از دهانت
موسی: آیا از دهانی که بی واسطه با خدا سخن گفته است جانم را می‌گیری؟
عزرائیل: از دستت
موسی: آیا از دستی که الواح تورات را گرفته است؟
عزرائیل : از پایت
موسی: آیا از پایی که با آن به کوه طور برای مناجات با خدا رفته‌ام؟
#عزرائیل نارنجی خوشبو به موسی داد، موسی آن را بو کرد و جان سپرد.

?فرشتگان به موسی (ع) گفتند:
«یا أهوَنَ الأنبیاء مَوتاً کیفَ وَجَدتَ المَوتَ؛
ای کسی که در میان پیامبران از همه راحت‌تر مردی، مرگ را چگونه یافتی؟ موسی (ع) گفت: «کَشَاه تُسلَخُ و هِیَ حَیَّه؛
#مرگ را مانند گوسفندی که زنده پوستش را بکنند، یافتم.»

? مناهج الشارعین (علامه میرداماد)، ص 590

ادامه »

موضوعات: مصاحبه, سبک زندگی اسلامی, معرفی شخصیت ها, در چشمه سار ولایت, بصیرت در جنگ نرم, کتابسرا, دركوچه باغ شعر, دلنوشته, مناجات نامه, دفاع مقدس, خلاقیت وکارآفرینی, نمازاول وقت, قرآن و محجوریت, روایت وداستان, راز موفقيت  لینک ثابت
 [ 05:34:00 ب.ظ ]




فردا نگاهی به آن بیندازید.

? قبل از خواب برای بیدار شدن به ذهنتان برنامه بدهید. برخی مسائل را یادداشت کنید تا فردا نگاهی به آن بیندازید.

? این رفتار ، شما را بر ذهنتان مسلط می کند و از این به بعد شما هستید که به ذهن تان برنامه میدهید.

موضوعات: مصاحبه, سبک زندگی اسلامی, معرفی شخصیت ها, در چشمه سار ولایت, بصیرت در جنگ نرم, مناجات نامه, دفاع مقدس, خلاقیت وکارآفرینی, نمازاول وقت, قرآن و محجوریت, روایت وداستان, راز موفقيت  لینک ثابت
[یکشنبه 1397-08-13] [ 06:40:00 ب.ظ ]




شما باید چند روزى قرآن نخوانید

‍ #قرآن در کلام و سیره علما

توجه ویژه #امام_خمینی (ره)به قرآن

امام خمینى (ره) توجه خاصى به قرآن داشتند، به ‏طورى که روزى، هفت ‏بار قرآن مى ‏خواندند!

امام در هر فرصتى که به ‏دست مى ‏آوردند، ولو اندک، قرآن مى‏ خواندند. بارها دیده شد که امام، حتى در دقایقى قبل از آماده شدن سفره - که معمولا به بطالت مى‏ گذرد - قرآن تلاوت مى‏ کنند! امام بعد از نماز شب تا وقت نماز صبح، قرآن مى ‏خواند. (1)

یکى اطرافیان امام مى‏ گوید: امام در نجف، چشم‏شان درد گرفت و به دکتر مراجعه کردند. دکتر بعد از معاینه‏ چشم امام گفت: «شما باید چند روزى قرآن نخوانید و به چشم‏تان استراحت ‏بدهید. »

امام خندیدند و فرمودند: «دکتر، من، چشم را براى قرآن خواندن مى ‏خواهم! چه فایده‏ اى دارد که چشم داشته باشم و قرآن نخوانم؟ شما یک کارى کنید که من بتوانم قرآن بخوانم. (2)»

و در ماه رمضان یکى از همراهان امام در نجف، اظهار مى ‏کرد که امام خمینى در ماه مبارک رمضان، هر روز ده جزء قرآن مى ‏خواندند ، یعنى در هر سه روز، یک بار قرآن را ختم مى‏ کردند. (3)

علاوه بر آن، هر سال چند روز قبل از ماه مبارک رمضان ، دستور مى‏ دادند که چند ختم قرآن براى افرادى که مد نظر مبارکشان بود، قرائت ‏شود. (4)
1- برداشت‏هایى از سیره‏ امام خمینى، ج 3، ص 198
2- همان، ص 7
3 - همان
4 - پا به پاى آفتاب، ج 1 ص 181 .
@masirekhodayi

موضوعات: در چشمه سار ولایت, دلنوشته, دفاع مقدس, قرآن و محجوریت, روایت وداستان, دنيا ي کودکان, دانستنيهاي علمي, زيارات, دانشگاه  لینک ثابت
[شنبه 1397-08-12] [ 08:58:00 ب.ظ ]




ازدنیاخسته ای؟ بگو

نقل از :حضرت آیت الله بهجت

✔ برای پیدا شدن گم شده حتی اگر انسان هم باشد این ذکر را زیاد بگویید:
«أصْبَحْتُ فی أمانِ اللهِ. أمْسَیْتُ فی جِوارِ اللهِ»

✔ درزندگیت موفق نیستی؟ بگو:
وَمَا تَوْفِیقِی إِلاَّ بِاللّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَإِلَیْهِ أُنِیبُ سوره هود ایه 88

✔ خوشحال نیستی؟ همیشه بگو:
حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکیلُ» سوره ال عمران ایه 173

✔ ازدنیاخسته ای؟ بگو:
َاَللّهم اجْعَل هَمّی الآخِرَة

✔ نمازهایت را به موقع ومداوم نمیخوانی؟ همیشه بگو:
رَبِّ اجْعَلْنِی مُقِیمَ الصَّلاَةِ وَمِن ذُرِّیَّتِی رَبَّنَا وَتَقَبَّلْ دُعَاء
سوره ابراهیم ایه 40

✔ میخواهی ازدواج کنی؟ بگو:
«رَبِّ لا تَذَرْنی‏ فَرْداً وَ أَنْتَ خَیْرُ الْوارِثینَ» سوره انبیا ایه 89

✔ تنهایی؟ همیشه بگو:
وَاجْعَل لِّی مِن لَّدُنکَ سُلْطَانًا نَّصِیرًا
سوره اسرا ایه 80

✔ خوشحالی؟ همیشه بگو:
الْحَمْدُلِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ اَلْحَمْدُ لِلّهِ حَمْداً کَثیراً

✔ درکارهایت سختی میبینی؟ بگو:
َ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی سوره طه ایه 25 و26

✔ دوست داری آرزویت برآورده شود؟همیشه بگو:
اَستَغْفِراللّه و اَتوبُ اِلَیه

✔ تو دلت ازدست کسی ناراحتی؟بگو:
اللّهم اجْعَلنی مِن َالْکَاظِمِینَ الْغَیْظَ وَالْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ
سوره ال عمران ایه 134

✔ میخواهی دایم قرآن بخونی؟بگو:
اللّهم اجْعَل القُرانَ رَبیعَ قَلبی و نورَ صَدْری

✔ خونه ای دربهشت میخواهی؟ بگو:
قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ اللَّهُ الصَّمَدُ لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولد وَلَمْ یَکُن لَّهُ کُفُوًا أَحَدٌ

✔ میخواهی غیبت نکنی؟بگو:
اللّهم اجْعَل کِتابی فی عِلیّین وَاحْفِظ لِسانی عَنِ العالَمین

✔ می خواهی خانه ات پر از گنج شود؟ بگو :
سُبحانَ اللّه و بِحَمْدِه و سُبحانَ اللّه العَظیم

موضوعات: سیره شهدا, دركوچه باغ شعر, دفاع مقدس, قرآن و محجوریت, روایت وداستان, روانشناسی وذهنی, مادر آينه خدا, كرسي آزاد انديشي, فرق ومذاهب, سيره معصومين, فلسفه وعرفان, مباحث كلامي, زبورآل محمد, زيارات, شهداي تفحص, لطايف, شهداي زنده, فروع دين, درنگستان, علوم هسته اي, شبكه هاي اجتماعي, كويرنوردي, فرهنگي اجتماعي, تفسير, تفسير الميزان, حفظ قرآن, تدبر در قرآن, ماه رجب, لينك هاي مفيد, مسافر ری, غدیر شناسی  لینک ثابت
[جمعه 1397-08-11] [ 08:04:00 ق.ظ ]




برج عقرب

? قمر در عقرب مهر ماه 97

? قمر در عقرب پدیدهٔ نجومی عبور کره ماه از زمینه صورت فلکی عقرب (کژدم) و یا از امتداد برج فلکی عقرب است

? در روایتی امام صادق(علیه السلام) می فرمایند: «هر کس در هنگامی که قمر در عقرب باشد، مسافرت یا ازدواج نماید، خیری نمی بیند»
? همچنین پیامبر اکرم ص فرمودند: هرکس در این ایام بر خدا توکل کند، خداوند او را یاری خواهد کرد بویژه اگر صدقه بپردازد. زیرا صدقه نحوست را از بین می برد. خواندن آیت الکرسی هم موثر است.

⁉️منظور از قمر در عقرب برج عقرب است یا صورت فلکی عقرب؟

◽️در مورد اینکه کدامیک از این دو می تواند منظور امام صادق علیه السلام در روایت فوق باشد بین علما اختلاف است
در این بین نظر علامه حسن زاده آملی که در زمان ما متبحر در علم هیئت و استاد این فن می باشند این است که ملاک همان صورت فلکی است و دلائلی برای آن ذکر می کنند. (دروس فی المعرفه الوقت و القبله، درس 25)
◽️اما در عین حال ایشان اینکه در هر دو مورد یعنی هم برج و هم صورت فلکی از مسافرت و ازدواج اجتناب شود را مطابق با احتیاط می دانند.

? ورود و خروج قمر به برج عقرب

✅ شروع : چهارشنبه 18 مهر 1397 ساعت 06:00

❌ خروج: جمعه 20 مهر 1397 ساعت 21:16

? ورود و خروج قمر به صورت فلکی عقرب

✅ شروع : جمعه 20 مهر 1397 ساعت 19:13

❌ خروج: دوشنبه 23 مهر 1397 ساعت 03:15

? در این ایام انجام کارهای مهم زیر کراهت دارد و بهتر است ترک شود:
◽️خواندن عقد ازدواج
◽️مسافرت
◽️اقدام برای بچه دار شدن (اعقاد نطفه)
◽️افتتاح کار و کسب و تجارت
◽️حجامت
◽️و…

❤️ جدول قمر در عقرب کل سال 1397

? ahlolbait.com/media/19656

موضوعات: معرفی نرم افزار, مصاحبه, سبک زندگی اسلامی, معرفی شخصیت ها, در چشمه سار ولایت, بصیرت در جنگ نرم, حجاب یا تبرج, سیره شهدا, مدافعان حرم, کتابسرا, دركوچه باغ شعر, دلنوشته, مناجات نامه, دفاع مقدس, خلاقیت وکارآفرینی, نمازاول وقت, قرآن و محجوریت, روایت وداستان, پزشکی وبهداشتی, اقتصاد مقاومتی, سلام آقا, کلام گهر بار, امر به معروف ونهی از منکر, دنيا ي کودکان, دفاع سايبري, مسابقات و نظر سنجی, احکام تصویری, تاریخ، آیینه عبرت, خنده حلال, پدر ومادر،برکت زندگی, دانستنيهاي علمي, مناسبت ها, تصاوير تاثيرگذار, وادي سياست, پاسخ به شبهات, اقليم ادبيات, ورود آقايان ممنوع, خانواده اسلامي, واردات فرهنگي, طبيعت،خانه ما, روانشناسی وذهنی, ياران سايبري, نقد وتحليل فيلم, پرسمان, بيانات رهبر, نوستالژي, انقلاب اسلامي, امام خميني, مادر آينه خدا, آيينه خدا, دوستي با عزراييل, كليپ, كاريكاتور, كاريكلماتور, كرسي آزاد انديشي, اقيانوس پژوهش, فرق ومذاهب, گلشن حديث, سيره معصومين, فلسفه وعرفان, مباحث كلامي, جنبش نرم افزاري, فرهنگ جبهه, نگين مهدويت, زبورآل محمد, نهج البلاغه خواهر قرآن, تلنگر, يك سبد خاطره, تربیت فرزند, ازدواج آسان, عكس نوشته, ادعيه, زيارات, شهداي تفحص, اينفوگرافيك, پوستر, سرزمين دانلود, گردشگري, هنرهفتم, تربيت بدني, تازه هاي فناوري, اصطلاحات يزدي, سخنراني, لطايف, نيويورك پست, قصص قرآني, قصص پيامبران, بازی و سرگرمی, از گوشه و کنار دنیا, ضرب المثل ها, مشاور ه, آيا مي دانيد؟, معما وسرگرمي, ديدنيهاي يزد, چكيده مقالات, پيامك هاي زندگي, نكات خانه داري, شهداي زنده, فروع دين, داستان كوتاه, رمان, درنگستان, تغذيه بهشتي, جملات نغز, وقايع نگار, پرسش ازشما پاسخ از ما, پندهاي روزگار, گزارش, نماهنگ, موضوعات پايان نامه, مداحي, هوا وفضا, علوم هسته اي, دنياي نانو, نكات اخلاقي, حرف حساب, شبكه هاي اجتماعي, بشقاب هاي سمي, حمايت از حيوانات, كويرنوردي, مطالب داغ, تازه هاي سلامت, انيميشن, صنايع دستي, عكس هفته, مشاهير, سيره علما, اخبار استان ها, فرهنگي اجتماعي, اطلاعات عمومي, آموزش زبان, راز موفقيت, رايانه ،تبلت ،موبايل, تفسير, تفسير الميزان, حفظ قرآن, تدبر در قرآن, استفتاءات مقام معظم رهبري, حوزه, دانشگاه, درسنامه, اسرار همسرداري, صندلي داغ, دشمن شناسي, طنز ،آقا ِ _ ي پيشنهاد!!!, آهنگ و موسيقي, آسيب هاي اجتماعي, تقويم شيعه, حرمت سالمندان, مسائل اعتقادي, استاد پناهيان, استاد رافعي پور, ماه رجب, تلخند, داستان طنز, سفرنامه, لينك هاي مفيد, گفته ها ونكته ها, اشعار طنز, ياد داشت ها, حكمت مطهر, سخنان ماندگار, شبنم هاي ذهن, تزيينات, تبلیغات, سند 2030, ASHURA, تربیت فرزند, بازي هاي بومي, تبليغ, ولايت عشق, مسافر ری  لینک ثابت
[سه شنبه 1397-07-17] [ 03:58:00 ب.ظ ]




حاج آقا باید برقصه!!!

این خاطره را همان سال 87 در اتوبوسی که راهی نور بود، از یکی از راویان نورانی شنیدم که خواندنش بعد از سه سال هنوز مو به تنم سیخ می‌کنه… بخونیدش که قطعا خالی از لطف نیست:

“چند سال قبل اتوبوسی از دانشجویان دختر یکی از دانشگاه‌های بزرگ کشور آمده بودند جنوب. چشم‌تان روز بد نبیند… آن‌قدر سانتال مانتال و عجیب و غریب بودند که هیچ کدام از راویان، تحمل نیم ساعت نشستن در آن اتوبوس را نداشتند. وضع ظاهرشان فوق‌العاده خراب بود. آرایش آن‌چنانی، مانتوی تنگ و روسری هم که دیگر روسری نبود، شال گردن شده بود.

اخلاق‌شان را هم که نپرس… حتی اجازه یک کلمه حرف زدن به راوی را نمی‌دادند، فقط می‌خندیدند و مسخره می‌کردند و آوازهای آن‌چنانی بود که…

از هر دری خواستم وارد شوم، نشد که نشد؛ یعنی نگذاشتند که بشود…

دیدم فایده‌ای ندارد! گوش این جماعت اناث، بده‌کار خاطره و روایت نیست که نیست!

باید از راه دیگری وارد می‌شدم… ناگهان فکری به ذهنم رسید… اما… سخت بود و فقط از شهدا بر‌می‌آمد…

سپردم به خودشان و شروع کردم.

گفتم: بیایید با هم شرط ببندیم!

خندیدند و گفتند: اِاِاِ … حاج آقا و شرط!!! شما هم آره حاج آقا؟؟؟

گفتم: آره!!!

گفتند: حالا چه شرطی؟

گفتم: من شما را به یکی از مناطق جنگی می‌برم و معجزه‌ای نشان‌تان می‌دهم، اگر به معجزه بودنش اطمینان پیدا کردید، قول بدهید راه‌تان را تغییر دهید و به دستورات اسلام عمل کنید.

گفتند: اگر نتوانستی معجزه کنی، چه؟

گفتم: هرچه شما بگویید.

گفتند: با همین چفیه‌ای که به گردنت انداخته‌ای، میایی وسط اتوبوس و شروع می‌کنی به رقصیدن!!!
حاج آقا باید برقصه!!!
اول انگار دچار برق‌گرفتگی شده باشم، شوکه شدم، اما چند لحظه بعد یاد اعتقادم به شهدا افتادم و دوباره کار را به آن‌ها سپردم و قبول کردم.

دوباره همه‌شون زدند زیر خنده که چه شود!!! حاج آقا با چفیه بیاد وسط این همه دختر و…

در طول مسیر هم از جلف‌بازی‌های این جماعت حرص می‌خوردم و هم نگران بودم که نکند شهدا حرفم را زمین بیندازند؟ نکند مجبور شوم…! دائم در ذکر و توسل بودم و از شهدا کمک می‌خواستم…

می‌دانستم در اثر یک حادثه، یادمان شهدای طلائیه سوخته و قبرهای آن‌ها بی‌حفاظ است…

از طرفی می‌دانستم آن‌ها اگر بخواهند، قیامت هم برپا می‌کنند، چه رسد به معجزه!!!

به طلائیه که رسیدیم، همه‌شان را جمع کردم و راه افتادیم … اما آن‌ها که دست‌بردار نبودند! حتی یک لحظه هم از شوخی‌های جلف و سبک و خواندن اشعار مبتذل و خنده‌های بلند دست برنمی‌داشتند و دائم هم مرا مسخره می‌کردند.

کنار قبور مطهر شهدای طلائیه که رسیدیم، یک نفر از بین جمعیت گفت: پس کو این معجزه حاج آقا! ما که این‌جا جز خاک و چند تا سنگ قبر چیز دیگه‌ای نمی‌بینیم! به دنبال حرف او بقیه هم شروع کردند: حاج آقا باید برقصه

برای آخرین بار دل سپردم. یا اباالفضل گفتم و از یکی از بچه‌ها خواستم یک لیوان آب بدهد.

آب را روی قبور مطهر پاشیدم و…

تمام فضای طلائیه پر از شمیم مطهر و معطر بهشت شد… عطری که هیچ جای دنیا مثل آن پیدا نمی‌شود! همه اون دخترای بی‌حجاب و قرتی، مست شده بودند از شمیم عطری که طلائیه را پر کرده بود. طلائیه آن روز بوی بهشت می‌داد…

همه‌شان روی خاک افتادند و غرق اشک شدند! سر روی قبرها گذاشته بودند و مثل مادرهای فرزند از دست داده ضجه می‌زدند … شهدا خودی نشان داده بودند و دست همه‌شان را گرفته بودند. چشم‌ها‌شان رنگ خون گرفته بود و صدای محزون‌شان به سختی شنیده می‌شد. هرچه کردم نتوانستم آن‌ها را از روی قبرها بلند کنم. قصد کرده بودند آن‌جا بمانند. بالاخره با کلی اصرار و التماس آن‌ها را از بهشتی‌ترین خاک دنیا بلند کردم …

به اتوبوس که رسیدیم، خواستم بگویم: من به قولم عمل کردم، حالا نوبت شماست، که دیدم روسری‌ها کاملا سر را پوشانده‌اند و چفیه‌ها روی گردن‌شان خودنمایی می‌کند.

هنوز بی‌قرار بودند… چند دقیقه‌ای گذشت… همه دور هم جمع شده بودند و مشورت می‌کردند…

پرسیدم: به کجا رسیدید؟ چیزی نگفتند.

سال بعد که برای رفتن به اردو با من تماس گرفتند، فهمیدم دانشگاه را رها کرده‌اند و به جامعه‌الزهرای قم رفته‌اند … آری آنان سر قول‌شان به شهدا مانده بودند …”
ف.اطمینانی
کهنوج

موضوعات: روایت وداستان, تلنگر, يك سبد خاطره, پندهاي روزگار, دانشگاه, گفته ها ونكته ها  لینک ثابت
[یکشنبه 1396-05-08] [ 11:57:00 ق.ظ ]




مقام ومنزلت مادر

مقام ومنزلت مادر
✍ در زمانهای قدیم مردمی بادیه نشین زندگی میکردند که در بین انها مردی بود که مادرش دچار آلزایمر و نسیان بود و می خواست در طول روز پسرش کنارش باشد و این امر مرد را آزار می داد فکر می کرد در چشم مردم کوچک شده است.

?هنگامی که موعد کوچ رسید مرد به همسرش گفت مادرم را نیاور بگذار اینجا بماند و مقداری غذا هم برایش بگذار تا اینجا بماند و از شرش راحت شوم تا گرگ او را بخورد یا بمیرد.

?همسرش گفت باشه انچه میگویی انجام میدهم! همه اماده کوچ شدند زن هم مادر شوهرش را گذاشت و مقداری اب و غذا در کنارش قرار داد و کودک یک ساله ی خود را هم پیش زن گذاشت و رفتند.

?آنها فقط همین یک کودک را داشتند که پسر بود و مرد به پسرش علاقه ی فراوانی داشت و اوقات فراقت با او بازی می کرد و از دیدنش شاد میشد.

?وقتی مسافتی را رفتند تا هنگام ظهر برای استراحت ایستاند و مردم همه مشغول استراحت و غذا خوردن شدند مرد به زنش گفت پسرم را بیاور تا با او بازی کنم

?زن به شوهرش گفت او را پیش مادرت گذاشتم.

?مرد به شدت عصبانی شد و داد زد که چرا اینکار را کردی همسرش پاسخ داد ما او را نمی خواهیم زیرا بعد او تو را همان طور که مادرت را گذاشتی و رفتی خواهد گذاشت تا بمیری.♨️

?حرف زن مانند صاعقه به قلب مرد خورد و سریع اسب خود را سوار شد و به سمت مادرش و فرزندش رفت زیرا پس از کوچ همیشه گرگ ها بسمت انجا می آمدند تا از باقی مانده وسایل شاید چیزی برای خوردن پیدا کنند.

?مرد وقتی رسید دید مادرش فرزند را بلند کرده و گرگ ها دور آنها هستند و پیرزن به سمتشان سنگ پرتاب می کند و تلاش می کند که کودک را از گرگها حفظ کند.

?مرد گرگها را دور کرده و مادر و فرزندش را بازمیگرداند و از ان به بعد موقع کوچ اول مادرش را سوار بر شتر می کرد و خود با اسب دنبالش روان می شد و از مادرش مانند چشمش مواظبت می کرد و زنش در نزدش مقامش بالا رفت.

?انسان وقتی به دنیا می آید بند نافش را می برند ولی جایش همیشه می ماند تا فراموش نکند که برای تغذیه به یک زن بزرگ وصل بود.

موضوعات: روایت وداستان, تلنگر  لینک ثابت
[یکشنبه 1396-01-13] [ 08:57:00 ق.ظ ]
1 2
 
   
 
مداحی های محرم