زمهرير
 
 


Random photo
الهم  عجل لوليك الفرج

با سلامٍ دوست عزيز از شمامتشكريم كه از اين وبلاگ ديدن مي كنيد ، نظرات يامطالب ارزشمندتان را براي ما بفرستيد وباپيشنهادات خود مارا ياري كنيد. من سرباز جنگ سايبري هستم . باتشكر


جستجو


آخرین نظرات
  • سیدمحمد در کارگران حضرت فاطمه‌ی زهرا
  • خانعلی زاده در کثرت جمعیت در صحیفه سجادیه:
  • کبری نظرزاده در ▪️متن سخنرانی دختر شهید سلیمانی
  • لبیک یا مهدی  در استحمام جانباز قطع نخاعی به وسیله حاج قاسم
  • سربازی از تبار سادات  در از نشانه های آخر الزمان


پربازدید


موضوعات




ج

زیبا سازی وبلاگ




le



ab
 



ماحسینی گر شدیم از برکت نام رضاست...

درد بی درمان به مادادند و درمان ساختیم
اتش نمرود دادند و گلستان ساختیم

فقر ما محدودیت زایی نکردو خیر شد
با گلیم کهنه قالی سلیمان ساختیم

فکر مستخدم شدن بودیم اگر زود آمدیم
یک گداخانه کنار قصر سلطان ساختیم

کعبه هم سجاده را کج کرد وقتی دید ما
قبله را مایل به خورشید خراسان ساختیم

سایه امنیت ما در قیامت میشود
سایه امنی که ما در زیر ایوان ساختیم

ما نه از حالا که در دارالشفاییم از قدیم
دربدرهای علی موسی الرضاییم از قدیم

ما خوشیم اما زمان رفت و آمد خوشتریم
درشلوغی خیابان های مشهد خوشتریم

ماه با تابیدنش خودرا سبک کرده فقط
شب که می آید همه بانور گنبد خوشتریم

بین گوهرشاد و صحن کهنه حیران مانده ایم
دل اگر باشد دراین وادی مردد خوشتریم

ریسه بندانی که درصحن است مارا نور داد
اینچنین تکلیف ما روشن که باشد خوشتریم

آمدیم اینجا که سه دفعه بیاید پیش ما
قول اگرشد قول دیدار مجدد خوشتریم

در ازای درهم ما او طلا پرداخت کرد
خرج مشهد رفتن مارا رضا پرداخت کرد

تاکه شد حرف طلسم آقا به داد ما رسید
چه زمانهایی به داد ما پریشانها رسید

گاه آهوی بیابان و گهی سگ های پیر
خوب برحال همه از زشت و از زیبا رسید

هرکسی تیری دراینجا زد نشانش شد دوتا
هم به عقبایش رسید و هم براین دنیا رسید

زائرانت هرسحر از وحی بهره برده اند
بس که از نقاره ها آیات انزلنا رسید

درگدایی از پسر مادر وساطت میکند
یا رضا گفتیم و جانم از سوی زهرا رسید

جلوه شمس الشموسی شما با فاطمه ست
پیش تو سوگند من یا فاطر و یا فاطمست

درحرم خودرا به صید دام بستن بهتر است
به کراماتت امید تام بستن بهتر است

حج اگر حج فقیران است جای شبهه نیست
درطواف قبر تو احرام بستن بهتراست

اول صبح آخر شب به ضریحت میرسیم
کام را با بوسه صبح و شام بستن بهتراست

راه زائر با پر طاووس پیدا میشود
بند دل را به دل خدام بستن بهتراست

هرشب جمعه برات کربلا را میدهی
چشم امیدی به بار عام بستن بهتراست

تو اگر دعوت کنی ویزا نداده میرویم
یک زیارت اربعین پای پیاده میرویم

روضه یابن شبیبت روز مارا تارکرد
مادرت باروضه تو گریه بسیار کرد

گوسفندی را مثال آوردی و این کار تو
کل چوپان های ده را تاابد بیمار کرد

گفتی از خنجر که هرگز از جلو کاری نشد
شاه وقتی پشت و رو شد تیغ دیگر کار کرد

وقت مثله کردنش بالاسرش زهرا رسید
آمد و با یک تن غارت شده دیدار کرد

سربه خورجین رفت و آخر بی برادر بودنش
خواهری را همسفر با دسته اشرار کرد

اینهمه شال و کتیبه یادگاری از شماست
ماحسینی گر شدیم از برکت نام رضاست…

#سید_پوریا_هاشمی
#امام_رضا_ع_مدح
——————————————
کوتاه کن کلام… بماند بقیّه اش
مرده است احترام… بماند بقیّه اش
از تیرهای حرمله٬ یک تیر مانده بود
آن هم نشد حرام… بماند بقیّه اش
هر کس که زخمی از علی و ذوالفقار داشت
آمد به انتقام… بماند بقیّه اش
شمشیرها تمام شد و نیزه ها تمام
شد سنگ­ها تمام… بماند بقیّه اش
گویا هنوز باور زینب نمی شود
بر سینه ی امام…؟ بماند بقیّه اش
پیراهنی که فاطمه با گریه دوخته
در بین ازدحام… بماند بقیّه اش
راحت شد از حسین همین که خیالشان
شد نوبت خیام….بماند بقیّه اش
رو کرد در مدینه که یا ایّهاالرّسول
یافاطمه! سلام… بماند بقیّه اش
از قتلگاه آمده شمر و ز دامنش
خون علی الدّوام… بماند بقیّه اش
سر رفت آه، بعد هم انگشت رفت، کاش
از پیکر امام …. بماند بقیّه اش
بر خاک خفته ای و مرا می­برد عدو
من می­روم به شام… بماند بقیّه اش
دلواپسم برای سرت روی نیزه ها…
از سنگ پشت بام… بماند بقیّه اش
دلواپسی برای من و بهر دخترت
در مجلس حرام… بماند بقیّه اش
حالا قرار هست کجاها رود سرش؟
از کوفه تا به شام… بماند بقیّه اش
تنها اشاره ای کنم و رد شوم از آن
از روی پشت بام … بماند بقیّه اش
قصّه به “سر” رسید و تازه شروع شد
شعرم نشد تمام… بماند بقیّه اش

شب یلدا چنان باشـــ
که خرابـــَت نکننـــد
غافـــل از واقعهـــ
کرب و بلایت نکننــد
شبــ یلدا چنینــ باشـ
ک در لـــُطف و کــــرم
مـــهدی فاطمهـــ . .
جوابــ. .ـت نکـــُنـــد…

عصر یک جمعه دلگیر دلم گفت بگویم

عصر یک جمعه دلگیر دلم گفت بگویم

بنویسم که چرا عشق به انسان نرسیده است

چرا آب به گلدان نرسیده است

چرا لحظه باران نرسیده است

هر کس که در این خشکی دوران

به لبش جان نرسیده است به ایمان نرسیده است

و هنوزم که هنوز است ، غم عشق به پایان نرسیده است

بگو حافظ دلخسته ز شیراز بیاید

بنویسد که هنوزم که هنوز است

چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده است

چرا کلبه احزان به گلستان نرسیده است

خداوند گواه است دلم چشم به راه است

ودرحسرت یک پلک نگاه است

ولی حیف نصیبم فقط آه است

تویی آئینه ،روی من بیچاره سیاه است

وجا دارد از این شرم بمیرم که بمیرم

عصر این جمعه دلگیر وجود تو کنار

دل هر بی دل آشفته شود حس

===================
باز باران…

با ترانه…

میخورد بر بام خانه

خانه ام کو؟خانه ات کو؟

آن دل دیوانه ات کو؟؟؟

روزهای کودکی کو؟

فصل خوب سادگی کو؟

یادت آید روز باران

گردش یک روزدیرین؟

پس چه شد دیگر"کجارفت؟

خاطرات خوب وشیرین…

درپس آن کوی بن بست

دردل تو"آرزوهست؟

کودک خوشحال دیروز

غرق در غم های امروز…

یادباران رفته ازیاد…

آرزوهارفته برباد…

بازباران” بازباران

میخورد بربام خانه

بی ترانه… بی بهانه

شایدم ” گم کرده باشه….
======================
بخون….ارزش داره!!
ما شیعه ایم اما فقط درثبت احوال!!

آقای من امشب غزل تغییر کرده

شعرم فضای تازه ای تصویر کرده

شعرم همیشه گفتن «آقا بیا» بود

ذکر قنوتم خواندن «آقا بیا» بود

امشب ولی دیدم که اینجا جای تو نیست

بین تمام قال ها آوای تو نیست

دیگر میا اینجا کسی در فکرتان نیست

اصلا نیاز هیچکس صاحب زمان نیست

زن ها گرفتار اصول خاله بازی

مردان پی راهی برای پول سازی

در اولویت کسب و کار است و تجارت

حالا اگر فرصت زیاد آمد ،عبادت!

روزی هزارو خورده ای دعوا سرِ پول

اصلا تمام حرص و جوش ما سر پول

این سینما هم که طرفدارش زیاد است

بیچاره مامور بلیت کارش زیاد است

یا “مش ماشالا” یا “وفا” یا “کیفر” و “آل”

این تازه بحث سینما منهای فوتبال

هی اِل کلاسیکو، پلی آف، لیگ برتر

یک جمعه ی حساس و شهرآورد دیگر

کنسرت موسیقی پاپ و رپ ، کلاسیک

میز و موبایل و ماشین و ویلا و پیک نیک

جشن تولد ، سیسمونی ، عقد و عروسی

آهنگ تازه ، تیپ نو، موی تیفوسی!

شیطان ملعون لشکری کرده مهیا

ذهن منو امثال من درگیر اینها

حالا تو اصلا جای من ، با این مشقت

وقت دعای ندبه میماند برایت؟!

جمعه که تعطیل است و دائم خواب ماندیم

خیلی هنر کردیم اگر یک عهد خواندیم!

ما شیعه ایم اما فقط در ثبت احوال!

ما بی بخاریم و گرفتاریم و بی حال

ما را هوای نفسمان بیچاره کرده

با هر گناهی بینمان افتاده پرده

عیسی نفس ! جانی بده این مرده ها را

لطفی کن و دستی بکش روی دل ما

آقای من بیدارمان کن این چه حالی است؟

ولله در افکارمان جای تو خالی است!

مردیم از بس حرص و جوش پول خوردیم!

آقا ببخشم جان تو!جان عمویت!

شرمنده از روی توام قربان رویت

پایان شعرم را عوض کردم دوباره

از شعر های قبلی ام خواندم دوباره

«دق کردم از بس گریه کردم کی میایی؟»

امیدوارم جمعه ی دیگر بیایی..

..اللهم عجل لولیک الفرج..

ادامه »

موضوعات: دركوچه باغ شعر  لینک ثابت
[شنبه 1396-06-11] [ 06:40:00 ب.ظ ]




در طلاییه

سه شهید پیدا کردیم

پاهایشان با سیم تلفن کلاف شده بود
و دستهایشان از پشت بسته شده بود
خاک ها را کنار زدند متوجه شدند

استخوانهای سینه و جمجمه این بچه ها روی زمین کتاب شده است
بعد معلوم شد که دست و پای این شهدای عزیز را قبل از شهادت بستند و کنار هم خواباندند

با شنی تانک از روی سینه و جمجمه بچه ها رد شدند
این نوع جان کندن آسان است که انسان تقاضای بازگشت کند؟

اینجا سِری در کار است که چنین جان کندن بسیار سخت و دشوار ، دوباره طلب می شود

موضوعات: سیره شهدا  لینک ثابت
 [ 05:06:00 ب.ظ ]




مردی از امام حسن (ع) پرسید:

چرا مرگ را ناخوش داریم و آن را دوست نداریم؟

حضرت فرمودند: زیرا شما آخرت خود را ویران و دنیایتان را آباد کرده اید و دوست ندارید از آبادانى به ویرانه منتقل شوید.

معانی الأخبار: 390/29.

بنابراین اگه در دلمون نسبت به مرگ ترس و وحشت هست به این معناست که آخرت ما آباد نیست و آمادگی لازم رو کسب نکردیم،
پس به جای کوچک جلوه دادن مرگ و قیامت، به دنبال کسب آمادگی لازم و آباد کردن آخرتمان باشیم،

چرا که با نادیده گرفتن آیات و روایات قیامت،‌ چیزی از بزرگی و عظمت آن کم نمی‌شود و مرگمان هم به تأخیر نمی‌افتد.

موضوعات: سيره معصومين  لینک ثابت
 [ 05:05:00 ب.ظ ]




تو اتوبوس پیرمرد به دختره که کنارش نشسته بود ! گفت :
دخترم این چه حجابیه که داری ؟
همه ی موهات بیرونه ؟
دختره با پررویی گفت: تو نگاه نکن !

بعد از چند دقیقه پیرمرد کفشش را درآورد، بوی جوراب در فضا پخش شد !!!

دختره درحالی که دماغشو گرفته بود به پیرمرد گفت : اَه اَه اَه این چه کاریه می کنی خفمون کردی ؟
پیرمرد باخونسردی گفت: تو بو نکن !

موضوعات: حجاب یا تبرج, سيره معصومين  لینک ثابت
 [ 05:04:00 ب.ظ ]




معرفی چند کانال حوزوی
https://t.me/tollabkarime
http://t.me/itdmcbot?start=rasanewsagency
https://t.me/makhowzeh
https://t.me/jame_droose_howze
https://t.me/Hawzahnews
https://t.me/womenhc
چند کانال حوزوی برای طلاب »
دانلود صوت و کتاب های رهبری و مورد نظر رهبر

کتابای رهبری رو رایگان دانلود کنید
https://t.me/Khamenei_book

موضوعات: اقيانوس پژوهش  لینک ثابت
 [ 05:02:00 ب.ظ ]




عکاسی از دخترکی دستفروش ک زیرباران جوراب میفروخت عکسی گرفت…

آن عکس بهترین عکس سال شد…
عکاس بهترین عکاس سال شد و جایزه گرفت…
کتابی درمورد آن عکس نوشته شد… نویسنده اش بهترین نویسنده شد و جایزه ای گرفت…
از آن کتاب فیلمی ساخته شد…آن فیلم پر بیننده ترین فیلم شد…

تمام عوامل سازنده آن فیلم جوایزی گرفتند و تحسین شدند…
ولی آن کودک دستفروش هنوز دستفروشی میکند!!!!!

موضوعات: تربیت فرزند  لینک ثابت
 [ 03:52:00 ب.ظ ]




?تــو بـا همـــه فــرق داری…
?وقتی با هم میخواستیم بریم بیرون مقنعه مو پوشیدم،چادرمو گذاشتم سرم،گفتم آماده م…اومدی
جلو..مقنعه مو اوردی جلوتر …بهم گفتی میشه رو بگیری؟دلم میخواد خوشگلیهات فقط برا خودم
باشه
?اونجا بود که فهمیدم تو با همــه مردهــا فــرق داری
?وقتی اون روز تو باغ همه ی خانومها رو جو گرفته بود و جلوی همه قهقهه می زدن
وشوهراشون هم بی خیال نشسته بودن و تماشا می کردن وقتی منو هم به جمعشون دعوت کردن؛
آروم تو گوشم گفتی:
«مواظب وقار و متانتت باش عزیزم» ?اونجا بود که فهمیدم تو با همــه مردهــا فــرق داری
?وقتی رفته بودیم دریا…مردای دیگه رو که میدیدم دیدم از هرفرصتی دارن استفاده میکنن تا
خانومایی که با وضع آنچنایی اونجا ایستاده ن رو دید بزنن…وقتی به تو دقت کردم دیدم فقط
چشات سمت منه…خیلی خوشم اومد ?اونجا بود که فهمیدم تو با همــه مردهــا فــرق داری
?وقتی اون روز تو مجلس عروسی یهو همه رو جو گرفت و زن و مرد قاطی شدن و…مردهای
دیگه با چه لذتی به تماشا نشسته بودن تو مثل برق از جا پریدی و زدی بیرون. پشت سرت اومدم
گفتی: «متشکرم که اونجا نموندی» ?اونجا بود که فهمیدم تو با همــه مردهــا فــرق داری
?وقتی درعین حال که منو به فعالیت اجتماعی و درس خوندن و فعالیت در دانشگاه تشویق می
کردی؛ هرازچندگاهی یاد آوری می کردی
که:«غرور زن در مقابل مردان غریبه بجا و خوبه» ?اونجا بود که فهمیدم تو با همــه مردهــا فــرق داری
?وقتی اون روز آقای همسایمون اومده بود دم در. چادر سر کردم و رفتم قبض ها رو ازش گرفتم
برگشتم دیدم با لبخند بهم خیره شدی.
گفتی :«خوشم اومد چه مردونه برخورد کردی,بدون عشوه و طنازی» ?اونجا بود که فهمیدم تو با همــه مردهــا فــرق داری
?وقتی خانمهاازمشکوک شدنشون نسبت به همسراشون بعدازرفتنشون ازخونه میگفتندومن مطمئن
بودم که پدرِبچه هام، الان یه گوشه ی دنج پیداکرده وباخودشوخداش خلوت کرده ?اونجا بود که فهمیدم تو با همــه مردهــا فرق داری
?وقتی عروسی دخترخاله م بود چون میدونستی تو عروسی موسیقی و چیزای حرامه…بهم گفتی
خانومی نرو عروسی…به جاش منو بردی گلزار شهدا ،بهم گفتی چرا به خاطر بقیه آخرت
خودمونو خراب کنیم؟خودمو خودتو عشقه خانوم….بیخیال حرف مردم ?اونجا بود که فهمیدم تو با همــه مردهــا فــرق داری

موضوعات: حجاب یا تبرج  لینک ثابت
 [ 03:51:00 ب.ظ ]




پدر و مادرت را خوشنود کن

اگر گرفتاری و حاجت داری, پدر و مادرت را خوشنود کن
و اگر زنده نیستند برایشان صدقه بده
چون مردگان زنده‌اند وما توانایی دیدنشان را نداریم

آیت‌الله بهجت (ره)

موضوعات: خانواده اسلامي  لینک ثابت
 [ 03:49:00 ب.ظ ]




ﺣﻤﻮﻡ ﺭﻓﺘﻦ ما تو ﻛﻮدکیمون

ﺍﻭﻟﺶ می رﻓﺘﻴﻢ ﺗﻮﺣﻤﻮﻣﻲ ﻛﻪ ﻧﻪ ﺁﺏ ﺳﺮﺩﺵ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺑﻮﺩﻧﻪ آب ﮔﺮﻣﺶ،ﻳﻬﻮ ﺁﺏ ﻣﻴﺸﺪ٢٠ﺩﺭﺟﻪ ﺯﻳﺮﺻﻔﺮو ﻳﻪ ﻭﻗﺘﺎﻫﻢ٧٠ ﺩﺭﺟﻪ ﺑﺎﻻﻱ ﺻﻔﺮ

ﺑﻌﺪﻣﺎﺩﺭﮔﺮﺍﻣﻲ ﺑﺎﺷﺎﻣﭙﻮ ﭘﺎﻭﻩ ﺗﺨﻢ ﻣﺮﻏﻲ ﭼﻨﺎﻥ ﻣﻴﺎﻓﺘﺎﺩ ﺭﻭﺳﺮﻣﻮﻥ ﻛﻪ ﺗﻤﻮﻡ ﺳﻠﻮﻟﻬﺎﻱ ﻣﻐﺰمون٤ﺳﺎﻧﺖ ﺟﺎﺑﺠﺎ ﻣﻴﺸﺪ،ﻫﺮﭼﻘﺪﺭﻫﻢ ﺟﻴﻎ ﻭ ﺩﺍﺩﻣﻴﻜﺮﺩﻳﻢ ﺍﻧﮕﺎﺭﻧﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ

ﺑﺪﺗﺮﻳﻦ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﻭﻗﺘﻲ ﺑﻮﺩ که ﺑﺎﻛﻴﺴﻪ ﻛﻠﻔﺖ ﻭ ﺿﺨﻴﻢ ﻣﻴﺎﻓﺘﺎﺩﺑﻪ ﺟﻮﻧﻤﻮﻥ،٢ ﻻﻳﻪ ﺍﺯﭘﻮﺳﺘﻤﻮﻥ ﻛﻨﺪﻩ ﻣﻴﺸﺪ ﻭ ﺗﺎﺯﻩ ﻣﺎﻣﺎﻧﻪ ﻓﻜﺮ ﻣﻴﻜﺮﺩ ﭼﺮﻛﻪ ﻭ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻣﻴﺪﺍﺩ
ﺑﻤﺎﻧﺪ ﺍﻭﻥ ﻭﺳﻂ ﻳﻪ ﻛﺘﻜﻲ ﻫﻢ ﻣﻴﺨﻮﺭﺩﻳﻢ که چرااینقدر وول می خوری؛(اصلا وول نمی خوردیما،شدت فشارکیسه کشی مارو اینوراونورمی کشوند)

ﺁﺥ ﺁﺥ ﻣﻮﻗﻊ ﺳﻨﮓ ﭘﺎزﺩﻥ ﻛﻪ ﺩﻳﮕﻪ ﻫﻴﭽﻲ، ﺩﻗﻴﻘﺎ ﺑﻌﺪاﺯﻫﺮﺑﺎﺭسنگ پاﺯﺩﻥ2ﺳﺎﻧﺖ ﺍﺯ ﻗﺪمون ﻛﻮﺗﺎﻩ ﻣﻴﺸﺪ

ﻭﻗﺘﻲ ﺣﻤﻮﻡ ﺗﻤﻮﻡ ﻣﻴﺸﺪ ﻛﻠﻲ ﻟﺒﺎﺱ ﺗﻨﻤﻮﻥ ﻣﻴﻜﺮﺩﻥ ﻭ ﻳﻪ ﻳﻘﻪ ﺍﺳﻜﻲ ﻫﻢ ﺭﻭﺵ،ﺑﻌﺪﺵ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﺧﺴﺘﮕﻲ ﻭ ﺩﺭﺩﺧﻮﺍﺑﻤﻮﻥ ﻣﻴﺒﺮﺩ

آخرش ﻫﻤﻪ میگفتن:ﺁﺧﻲ ﻧﻴﮕﺎﺵ ﻛﻦ.تمیز شدﭼﻪ ﺭﺍﺣﺖ ﺧﻮﺍﺑﻴﺪﻩ
نمی دونستن بیهوش شدیم

موضوعات: خانواده اسلامي  لینک ثابت
 [ 03:48:00 ب.ظ ]




الف;همه انسان هایی که به این دنیا می ایند روزی از دنیا می روندوبرترین مرگ ها نزد خداوند شهادت می باشدائمه معصومین هم که علم غیب داشتنداز راه شهادت از دنیا رفته اندبه هرحال بایدتوجه داشت که علم شخصی مانع ازمرگ یاشهادت نمیشودونمیتواند برای همیشه جلوی اورا بگیرد.
ب:قضا وقدر خداوند اگرحتمی باشدبه هیچ عنوان قابل تغییر نیست.
ج;ائمه معصومین هم علم غیب به امور داشته اندبطوری که تاوقتی که می دانستند قضا وحکمت خداوند به این تعلق نگرفته است که به شهادت برسندازهروسیله برای نجات خود ازمرگ استفاده میکردند.
د;چنین شهادتی که انسان ازقبل مطلع باشدوبرای رضای خداوندوتسلیم امراووبخاطررعایت مصالح مهم ترخووچیزی جزارتقای رتبه ودرجه برای انسان نیست.
نتـــــیجه:
درمواردی که ائمه به قضای حتمی خداوندعلم داشتندبخاطرمقام تسلیم ورضایی که داشتندبه این امور راضی بودندودرغیر این مواردازجان شریفشان محافظت میکردند
منبع:قران
اصول کافی جلد1

موضوعات: پاسخ به شبهات  لینک ثابت
 [ 03:41:00 ب.ظ ]




عارفی که ﺩﺭ ﻣﺴﯿﺮ ﻣﺴﺎﻓﺮﺕ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﻬﺮﯼ ﺷﺪ، می‌گوید:
ﺩﯾﺪﻡ ﺑﭽﻪﻫﺎﯼ ﺷﻬﺮ، ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺑﺎﺯﯼ ﻫﺴﺘﻨﺪ…
ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ: ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺯﯼِ ﺑﭽﻪﻫﺎ ﺣﮑﻤﺘﯽ ﺩﺍﺭد، ﺗﺎ ﻏﺮﻭﺏ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻡ.
ﻏﺮﻭﺏ ﯾﮑﯽیکی ﺑﭽﻪﻫﺎ ﺭﻓﺘﻨﺪ.
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﭽﻪﻫﺎ خانه‌شان نزدیک ﻣﯿﺪﺍﻥ ﺑﻮﺩ…
ﺩﺭِ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺯﺩ…: ﻣﺎﺩﺭ، ﻣﻨﻢ ﺩﺭ ﺭا باز ﮐﻦ!
مادر: باز نمی‌کنم!
- ﭼﺮﺍ ﻣﺎﺩﺭ؟!
چون‌که هرشب دیر میای خانه با لباس‌های کثیف و پاره که هی باید بشورم و بدوزم، ﻣﻦ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﻡ..

- ﺩﺭ را باز ﮐﻦ، شب است ﻣﺎﺩر…
ﻫﺮ ﭼﯽ ﺍﯾﻦ ﺑﭽﻪ ﺩﺍﺩ ﺯﺩ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﻧﮑﺮﺩ.
پیش ﺭﻓﺘﻢ… ﺩﺭ را ﺯﺩﻡ…
- ﻣﺎﺩﺭ ﺩﺭ ﺭا باز ﮐﻨﯿﺪ ﻣﻦ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻋﻠﻤﺎ ﻫﺴﺘﻢ…
ﻣﺎﺩﺭ ﺩﺭ را باز ﮐﺮﺩ.
ﮔﻔﺘﻢ: ﻣﺎﺩﺭ، ﺍﯾﻦ ﺑﭽﻪ ﺭا ﺑﺮﺍﯼ ﭼﺭا راه ﻧﻤﯿﺪﯼ؟
ﮔﻔﺖ: آﻗﺎ خسته‌ام ﮐﺮﺩﻩ.. ﺍﺯ ﺑﺲ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﯾﺮ ﻣﯿﺎید خانه…

ﺑﻪ ﺑﭽﻪ ﮔﻔﺘﻢ: ﻗﻮﻝ میدی دیگه شب‌ها ﺩﯾﺮ ﻧﯿﺎیی خانه؟ لباست را آﻟﻮﺩﻩ ﻧﮑﻨﯽ؟
ﮔﻔﺖ: بلی…
ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺮﻭ خانه..

ﺑﭽﻪ ﺭﻓﺖ داخل خانه…
ﺻﺒﺢ ﮐﻪ آمدم در کنار میدان منتظر شدم.. ﺩﯾﺪﻡ ﺩﺭِ آن خانه ﺑﺎﺯ ﺷﺪ.. ﺑﭽﻪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ بیرون آمد، چیزی ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎﺩﺭش آورد و ﺭﻓﺖ ﺑﺎ ﺭفیق‌هایش بازى…!

ﯾﺎﺩﺵ ﺭﻓﺖ ﺩﯾﺸﺐ ﺷﻔﺎﻋﺖ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ!
دوباره ﺗﺎ ﻏﺮﻭﺏ ﺑﺎﺯﯼ کرد…

ﻏﺮﻭﺏ به رفیقش محمد گفت: ﻣﻦ ﺍﻣﺸﺐ ﺑﯿﺎیم خانه‌تان؟
ﺩﻭﺳﺘﺶ ﮔﻔﺖ: نه رفیق، پدرم ﺭﺍهت نمیده، خودم را هم ﺑﻪ ﺯﻭﺭ راه میده!
ﺑﻪ آن ﯾﮑﯽ ﮔﻔﺖ: ﺣﺴﯿﻦ ﺍﻣﺸﺐ ﻣﻦ ﺑﯿﺎیم خانه‌تان؟
ﮔﻔﺖ: نه! نکنه ﻣﯿﺨﻮﺍهی مادرم من را ﺑﮑﺸﻪ؟!
هیچ کس ﺑﭽﻪﯼ ﺁﻟﻮﺩﻩ ﺭا ﻧﺒﺮﺩ خانه‌اش..!

ﺑﺎ ﻏﺼﻪ ﻭ ﺗﺮﺱ یک ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺩﺭِ خانه ﻣﺎﺩﺭﺵ…
ﺭﻓﺖ طرف خانه… ﭼﯿﮑﺎﺭ کند ﺭﺍﻫﯽ ﺩﯾﮕر ﻧﺪﺍﺭﻩ!
ﻫﺮ ﭼﯽ ﺩﺭ ﺯﺩ… ﻣﺎﺩﺭ اصلاً ﭘﺸﺖ ﺩﺭ نیامد…

این ﺻﺤﻨﻪ، من را ﺁتش ﺯﺩ… ﺩﯾﺪﻡ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﺎﻻ ﭘﺸﺖ بام .. ﺍﺯ آن بالا گریه می‌کند..
ﺑﭽﻪ در پایین ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﻨﻪ..

ﻣﺎﺩﺭ ﺑﺮﺍی ﺑﭽﻪ .. ﺑﭽﻪ ﺑﺮﺍی ﺧﺎﻧﻪ ..
ﺑﭽﻪ نمی‌داند ﻣﺎﺩﺭ ﭼﻘﺪﺭ ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺭﻩ..
ﭼﯿﮑﺎﺭﺵ کنه بالأخره وقتى آدم نمیشه؟!! ..
ﺩﯾﺪﻡ، ﺑﭽﻪ ﺭﻭﯼ ﺷﮑﻤﺶ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪ.. صورتش را روی خاک گذاشته!
او ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ به ناله ﺯﺩﻥ…

ﻣﺎﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﺭا ﺩﯾﺪ. نتوانست ﺗﺤﻤﻞ کند..
ﺩﻭﯾﺪ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺩﺭ ﺭا باز ﮐﺮﺩ.. ﺑﭽﻪ ﺭا ﺑﻐﻞ ﮐﺮﺩ.. ﺍﯾﻦ ﺧﺎﮎ‌ﻫﺎ ﻭ ﮔِﻞﻫﺎ ﺭا ﺍﺯ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﭘﺎﮎ ﮐﺮﺩ…
ﺑﭽﻪ ﮐﻪ کمی ﺁﺭام ﺷﺪ..
ﮔﻔﺖ: ﻣﺎﺩﺭ؟
ﮔﻔﺖ: ﺟﺎﻧﻢ…
ﮔﻔﺖ: ﻣﺎﺩﺭ، ﻣﻦ ﺍﻣﺸﺐ یک ﭼﯿﺰﯼ ﺭا ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺣﺎﻻ نمی‌فهمیدم..
ﮔﻔﺖ: ﻣﺎﺩﺭ، ﭼﯽ ﺭا ﻓﻬﻤﯿﺪﯼ؟!!
ﮔﻔﺖ: ﻣﺎﺩﺭ ﺟﺎﻥ، ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺩﯾﺮ آمدم خانه، غذا نده.. ﺷﻼﻗﻢ ﺑﺰﻥ.. ﺍﺯ ﻏﺬﺍ ﻣﺤﺮﻭﻣﻢ ﮐﻦ.. ﺍﻣﺎ ﻣﺎﺩﺭ، ﺩﯾﮕﻪ در را برویم ﻧﺒﻨﺪ..
ﻣﻦ ﺍﻣﺸﺐ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺟﺰ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ خانه؛ خانه‌ای ﻧﺪﺍﺭﻡ.

موضوعات: تربیت فرزند  لینک ثابت
 [ 03:40:00 ب.ظ ]




داستان در مورد فرو بردن خشم :
بچه ی بد اخلاقی بود روزی پدرش کیسه ای پر از میخ و یک چکش به او داد و گفت :هر وقت عصبانی شدی یک میخ به دیوار رو به رو بکوب . روز اول پسرک مجبور شد 37 تا به دیوار بکوبد .در روزها و هفته های بعد که پسرک توانست خلق و خوی خود را عوض کند و کمتر عصبانی شود تعداد میخ هایی که به دیوار کوبیده بود رفته رفته کمتر شد .پسرک متوجه شد آسان تر است که عصبانیت خود را کنترل کند تا آن که میخ هارا به دیوار سخت بکوبد و بالاخره به روزی رسید که پسرک دیگر عادت عصبانی شدن را ترک کرده بود و موضوع را به پدرش یاداوری کرد .
پدر به او پیشنهاد کرد که حالا به ازای هر روزی که عصبانی نشود یکی از میخ هایی را که در طول مدت گذشته به دیوار کوبیده بود از دیوار بیرون بکشد .
روزها گذشت تا بالاخره یک روز پسر به پدرش رو کرد و گفت:همه میخ ها رااز دیوار بیرون آورده است .پدر دست پسرش را گرفت و به آن طرف دیوار که میخ ها بر روی آن کوبیده شده و سپس در آورده شده بودند برد .
پدر رو به پسر کردو گفت:"دستت درد نکند کار خوبی کردی “ولی سوراخ هایی که در دیوار به وجود آورده ای نگاه کن .این دیوار هیچ وقت دیوار قبلی نمیشود .پسرم وقتی در حال عصبانیت چیزی میگویی یا کاری را انجام میدهی مانند میخی است که بر دیوار دل طرف مقابل میکوبی یا چاقویی است که به شخص بزنی و آن را در آوری .
بعد از این کار مهم نیست چند مرتبه به شخص رو به رو بگویی :معذرت میخواهم .
بر گرفته از کتاب فقط 3 دقیقه

موضوعات: تربیت فرزند  لینک ثابت
 [ 03:37:00 ب.ظ ]
 
   
 
مداحی های محرم