دو تا کارگر گرفته بودم واسه اثاث کشی.
گفتن 40 تومن من هم چونه زدم شد 30 تومن…

?بعد پایان کار، توی اون هوای گرم سه تا 10 تومنی دادم بهشون.

?یکی از کارگرا 10تومن برداشت و 20 تومن داد به اون یکی.

?گفتم مگر شریک نیستید؟؟

?گفت چرا ولی اون عیالواره، احتیاجش از من بیشتره.

?من هم برای این طبع بلندش دوباره 10 تومن بهش دادم

?تشکر کرد و دوباره 5 تومن داد به اون یکی و رفتن.

?داشتم فکر میکردم هیچ وقت نتونستم اینقدر بزرگوار و بخشنده باشم
اونجا بود یاد جمله زیبایی که روی پل عابر خونده بودم افتادم

?بخشیدن دل بزرگ میخواد نه توان مالی…

?«همه میتونن پولدار بشن اما همه نمیتونن بخشنده باشن

?پولدار شدن مهارته اما بخشندگی فضیلت»

?«باسوادشدن مهارته اما فهمیدگی فضلیت..

?«همه بلدن زندگی کنن اما همه نمیتونن زیبا زندگی کنن

?زندگی عادته اما زیبا زیستن فضیلت…

موضوعات: داستان كوتاه  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...