میثم بخوان دوباره…
(دل میرود زدستم صاحبدلان!خدارا)
حرفی نمی توان زد ارباب وکدخدارا

آزادی بیان کو؟فحش است نقدِبرجام
(قربون برم خدارا،یک بوم ودوهوارا)

ای شیخ جام دردست!یک لحظه ای خدارا
(بادشمنان مروّت،بادوستان مدارا)

بایدکه پا گذاری برقبر بی جنازه
روحی نماند وجسمی،برجام بی نوارا

آتش بزن به کاغذ،جزکاه نیست این کوه
این عهدِباعموسام،آتش زدآشنارا

ذلّت نمی پذیرد این ملّت خداجو
فرعون نمیشناسد،دستی که زدعصارا

آتش به اختیارند این قومِ سربِداران
یعنی مطیع بودن فرماندهِ قوا را

دیگرسکوت کافیست؛ازگلّه میبرد گرگ
باید که هی نمایید چوپان گلّه ها را

ملّت،سپاه وارتش یکدست باخدایند
ول کن توکدخدارا؛دریاب ناخدارا

پیرِمراد ما گفت:دشمن وفاندارد
جانانِ من مرنجان آقای باصفا را

تولید وکارواقدام؛اینست رمزِ وحدت
واردنکن به کشور،تسبیح وسنگ پارا

ازاختلاف وکینه،پرهیزکن؛ نترسان
ازجنگ ورزم وغیرت،این قومِ پارسارا

وقتی سپاه دارد موشک،ستاره باران
ازچه به سرکشیده آن شیخ ماعبارا

فریاد درگلوراباید نخورد ای دوست!
بایدکه تیشه ای زد آن ریشه ی بلا را

آن روز یک نفر، نَه؛یک ملّتی خروشید
ازهرطرف توبینی آن عطر جان فزا را

میثم ! بخوان دوباره،فریادکن برادر
هرگز مباد خاموش این بانگ واین صدا را

سراینده:نصراله بابامیر

ما همه میثم هستیم، ازنوع تمّارش

موضوعات: گلشن حديث  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...