« من پشیمانم » |
... |
خانه ما و آنها روبروی هم بود یک روز ناهار آنجا می خوردیم و یک روز اینجا. آن روز نوبت خانه ما بود. ناهار بود یا شام؛ یادم نیست؛ دیدم خانمش تنها آمده؛ همیشه با هم می آمدند. خانمش به نظر کمی دمق بود. پرسیدم: « چی شده ؟ »
چیزی نگفت: فهمیدیم که حتماً با یوسف حرفش شده است. بعد دیدم در می زنند. در را باز کردم. یوسف بود. روی یک کاغذ بزرگ نوشته بود. « من پشیمانم » و گرفته بود جلوی سینه اش .
همه تا او را دیدند زدند زیر خنده. خانمش هم خندید و جو خانه عوض شد .
این راحتی اش در اقرار به خطا برایم خیلی جالب بود .
شهید یوسف کلاهدوز
کتاب هالهای از نور، ص7
فرم در حال بارگذاری ...
[جمعه 1396-06-24] [ 09:14:00 ق.ظ ]
|