من تو را نمیشناسم .برو" |
... |
? یکی بود یکی نبود.پسر بچه کوچکی بود به نام شجاع ? که با مامانش? به رستوران رفته بود.روز خوبی بود و آنها با خوشحالی غذای خوشمزه ای سفارش دادند و منتظر آماده شدن غذایشان شدند. ??? ??مامان به دستشویی رفت و شجاع مشغول بازی با ماشین کوچولوی اسباب بازی ای شد که همیشه همراهش بود?.یکدفعه صدایی گفت:"سلام.دلت میخواد یکی از این پاندا کوچولوها مال تو باشه ؟ ? من اون بیرون توی ماشینم چند تایی دارم.میخوای اونها رو ببینی؟ ??? ” و داشت به ویدیوی یک پاندای بامزه در موبایلش اشاره میکرد.شجاع اول به مرد که چهره خندانی داشت?♂ و بعد به ویدیو نگاه کرد. پانداها واقعا بامزه بودند و او واقعا دلش میخواست که آنها را از نزدیک ببیند ???
? از کودکتان بخواهید داستان را ادامه داده به پایان برساند.از او بپرسید شجاع باید چه میکرد؟
? اگر کودک شما هم مثل اغلب بچه های معصوم دیگر سعی کرد برای شجاع قصه ، پاندایی دست و پا کند، نگرانی خود را بروز ندهید. خونسرد باشید و کم کم با پرسیدن سوالات ساده او را به پایان دلخواه نزدیک کنید.مثلا بپرسید: شجاع باید با مرد صحبت میکرد؟ مگر او را میشناخت؟ اگر مادرش می آمد و او را پشت میز نمی دید ناراحت نمیشد؟
? به تدریج او را به سمتی سوق دهید که در داستان، شجاع فریاد بزند"نه، من تو را نمیشناسم .برو” یا با قاشق روی میز بکوبد یا لیوان آب را به زمین بیندازد و کاری کند که توجه دیگران جلب شود.به او بگویید هر بچه ای در چنین شرایطی مجاز به این کار هست و این نشانه ی شجاعت اوست.
? قصه ی شجاع را خلاقانه تغییر داده و هر بار با همین مضمون قصه کودکی را در موقعیت های کمی متفاوت برای فرزندتان تعریف کنید.
☘ به امید روزی که جهان جای امن تری برای زیستن باشد و قصه ها جز مفهوم عشق ، امنیت و شادی
نمایش کمتر
سلام دوست من. طاعات قبول ممنونم زيبا بود….
فرم در حال بارگذاری ...
[یکشنبه 1397-03-20] [ 10:26:00 ب.ظ ]
|