طلبه بودازاین بچه مذهبیامن هم شیطان رجیم دوسال باهم بودیم نه ازاین باهم های پیچیده ازاون ساده ها اماقشنگ ؛عشق چیزمزخرفی بودبراما؛مایه چیزی بینمون بودازعشق خیلی بالاتر؛بهم رسیدیم باهزارتامشکل تاصیغه محرمیت خونده شدبی هواپیشونیموبوسید یهوچشم قفل شدتوچشاش خیلی خوشگل شده بود واااای که چقدکت وشلواربهش میومداگه میزاشتن حاضربودم ساعت هابشینموفقط بهش خیرشم.
باورم نمیشد.من…حسین…سفره عقد…چقدبهم میومداین منظره.فقط تودلم میگفتم کی تنهاشیم باتمام وجودم ببوسمش کی تنهاشیم بهش بگم چقدعاشقشم،مهمونارفتن ماهم رفتیم بیرون همون جایی که حسین میگفت من اینجافقط به توفکرمیکنم.ساعت هانشستیم وحرف زدیم اینقدگرم حرف زدن بودیم که خورشیدطلوع کرد…بهترین روزاروداشتیم 8ماه گذشت داشتیم واسه عروسیمون اماده میشدیم حسین شبانه روزی کردمیکردتابتونه یه عروسی ابرومندبگیره خیلی روزای خوبی بودخیلی خوب…
یه ظهرپنجشنبه گوشیم زنگ خورد آقایم بودجواب دادم باصدای بلندگفتم جااااان جاااااان عشقم یهودیدم مامانشه وااای اصلا صابقه نداشت؛ باصدای اروم بهم گف حسناجان میای خونه ما منم گفتم اتفاقی افتاده گف نه دخترم حسین یکم مریض احواله بیابالاسرش تلفنوقطع کردم اصلا نمیدونم چطوررسیدم درخونه شون وااااای خدایاچقدپرچم مشکی اینجازدن یعنی بابای حسین …بدورفتم توحیاط یه تابوت که روش پارچه کشیده بودن همه زارزارگریه میکردن انگارهمه منتظرمن بودن مامان وبابامم بودن تازه باخودم میگفتم حیف شدکه بابای حسین توجونی رفت یهوبابای حسین اومدپیشم گف حسنادخترم چن دیقه اینجا بشین بابا
دیشب حسینم تصادف کرده و… وااااای خدای من حسین من زیراون پارچه بودارزوهای من تواون تابوت بودغیرممکنه حسین بدون من هیچجانمیرفت چطور…
چقدقشنگ خوابیده بودهمیشه اروم بودولی اونوقت خیلی اروم ترخوابیده بود.
چقدارزوهای قشنگ داشتیم من
هیچوقت نتونستم ازته وجودم ببوسمش هیچوقت…حسین تمام وجودمن بود…
2سال ازاین ماجرامیگذره،یه دختر20ساله وکلی ارزوی پوچ ،من بعدحسین دیگه به زندگی برنگشتم ما قول دادیم باهم زندگی کنیم ولی حسین نامردی کرد…
بچه هاکسی رو که دوس دارین بغل کنیدباتمام وجودببوسینش بهش بگین عاشقشین بعضی وقتاخیلی زوددیرمیشه

موضوعات: داستان طنز  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...