سخت ترین روز کاری یک استاد خانم

? سخت ترین روز کاری یک استاد خانم

?زمانی که از استادمان پرسیدیم، استاد زیباترین و بدترین روز کاری ای که داشتید مربوط به چه زمانی است؛ درباره بدترین روزش چنین گفت:
?… گرچه سالها بود ک برای آقایان تدریس می کردم ولی این بار بسیار متفاوت بود. قبل از کلاس استرس شدیدی داشتم اصلا دوست نداشتم کلاسم جور بشه؛ دلم می خواست به هر بهانه ای که شده کلاسم رو لغو کنم اما چون اصرار کرده بودند و قول داده بودم، بالاخره با کراهت رفتم.
?هیچ کدام از آنها را نمی شناختم،فقط یکی از آنها به نام امیر… به من تلفن زده بود و کلاس را برای 4نفر هماهنگ کرده بود.
? امتحان پایان ترم ریاضی داشتند و چون خودشون خرج دانشگاهشون درمی آوردند سر کلاس نمی رفتند.
?توی آموزشگاه منتظرشان نشسته بودم و بی اختیار ذکر یاحافظ من لاحافظ له را زبر لب تکرار میکردم که یکی پس از دیگری وارد آموزشگاه شدند
?? سلام کردند ظاهر آرام و معقولی داشتند دلیلی برای ترس خودم ندیدم، و گفتم کدام یک از شما پشت تلفن با من کلاس رو هماهنگ کرده است؟
?امیر.. دوباره سلام کرد و گفت ببخشید استاد قرارمون بر4نفر بود الان 5نفریم و سه تای دیگر هم هستند که توی راه هستند که کم کم می رسند.?
⚖ گفتم: شما به من گفتید 4 نفرید، به خاطر همین من قبول کردم.
? امیر گفت استاد ببخشیدشما که می خواهید درس بدهید، تعداد که فرقی نمیکنید
? گفتم برای درس دادن که مشکلی نیست،شما پسر هستید و کنترل کردن و مدیریت کلاس آقایان متفاوت است. باشه؛ فقط به شرطی که همین جا تعهد بدهید که فقط درس گوش بدهید و از سر کله زدن به هم در کلاس من خودداری کنید.
وارد کلاس شدیم و بنده خداها آرام روی صندلی های خود نشستند.
✏️ ماژیک را برداشتم؛ تا خواستم به طرف تخته بروم، اون سه نفر جامانده از کلاس،خودشون رو به کلاس رسوندند و سلام کردند. و من سریع کار خودم رو شروع کردم
⏰ زمانی که پشت تابلو به نام خدا می نوشتم. اون سه نفر آمده بودند ردیف اول کلاس نشسته بودند.
? درسم را شروع کردم و حدود بیست دقیقه یک مبحث را درس دادم و یک مثال هم برایشان حل کردم.
? رفتم که سرجایم بنشینم تاآنها مطالب پشت تابلو را یادداشت کنند. که نشستن همانا و کلافه شدن من همانا…
? برای کنترل و مدیریت کلاس نمی توانستم مدام چشمانم را به زمین بدوزم بخصوص جلو دانشجو جماعت… . اما وضعیت این قدر برایم سخت و بغرنج شده بود که نمی دانستم کجا نگاه کنم!؟
? اون سه نفر جدید؛ که از قد و قامت بلندی برخوردار بودند، سدی در برابر نگاه من شده بودند که من پشت سر آنها را درست نمی دیدم. ? همین سه نفر پوششی داشتند که کار را برایم سخت می کرد.
⛔️ از بالا چند دکمه لباسشان را نبسته بودند؛نگاهم را کوتاه کردم که نگاهم به میانه تنشان افتاد که لبه لباسشان به کمرشان نمی رسید؛ باز نگاهم را کوتاه تر کردم که حالم از وضعیت پشت پایشان بهم خورد.-چون کفش نپوشیده بودند و با همان صندل اکتفا کرده بودند(!!) پشت پایشان گرد و خاک با عرقشان آمیخته شده بود و صحنه زشتی را به خود رفته بود-
? بدتر از همه این بود که مدام همین سه نفر سوال می پرسیدند و من مجبور بودم برای تفهیم مطلب هر از گاهی به آنها نگاه کنم.
????9⃣?…1⃣?1⃣

? بالاخره کلاس تمام شد؛ احساس خستگی شدیدی می کردم انرژی درونیم کاملا تحلیل رفته بود.
? راست می گفتند که پوشش ما، گرچه در محدوده خود ماست؛ اما می تونه حق الناس را بر گردنمون بیندازه.
چرا اینقدر ما غافل از مبانی دینمون هستیم که برای هر بخش از زندگی ما برنامه داره .
?☘???☘???☘
مکروه است باز کردن تکمه های قبا و پیراهن به جهت اینکه از عمل قوم لوط است.
منبع: وساءل الشیعه،ج3،ص286.

موضوعات: حجاب یا تبرج, داستان كوتاه  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...