هرچه کُنی،به خود کُنی…
✳️زن زیبایی به عقد مرد زاهد و مومنی در آمد.
مرد بسیار قانع بود و زن تحمل این همه ساده زیستی را نداشت.
? روزی تاب و توان زن به سر رسید و با عصبانیت رو به مرد گفت:
حالا که به خواسته های من توجه نمی کنی، خود به کوچه و خیابان می روم تا همگان بدانند که تو چه زنی داری و چگونه به او بی توجهی می کنی!
?مرد در خانه را باز کرد و روبه زن می گوید: برو هر جا دلت می خواهد!
? زن با ناباوری از خانه خارج شد، زیبا و زیبنده!
? غروب به خانه آمد.مرد خندان گفت: خوب! شهر چه طور بود؟ رفتی؟ چه سود که هیچ مردی تو را نگاه نکرد.
⚡️ زن متعجب گفت: تو از کجا می دانی؟
مرد جواب داد: و نیز می دانم در کوچه پسرکی چادرت را کشید!
? زن باز هم متعجب گفت : مگر مرا تعقیب کرده بودی؟ مرد به چشمان زن نگاه کرد و گفت: تمام عمر سعی بر این داشتم تا به ناموس مردم نگاه نیاندازم، مگر یکبار که در کودکی چادر زنی را کشیدم…
? نکته: گاهی آثار اعمال ما نه به زودی،بلکه در طی روزها و حتی سالهای به ما برمیگردد،همیشه اینطور نیست که سریعا منتظر نتیجه و جواب کار خود باشیم…
?حکایت های عبرت آموز
موضوعات: از گوشه و کنار دنیا
لینک ثابت