هر بار که امتحان می گرفت باید
برگهء امتحانی را خودمان تصحیح می کردیم
آن هم در خانه ، دور از چشم همه.
اولین باری که برگهء امتحان خودم را تصحیح کردم پنج غلط داشتم نمی دانم ترس بود یا …
هر چه بود نگذاشت اشتباهاتم را نادیده بگیرم .
به خودم نمرهء 15 دادم
اما فردای آن روز در کلاس
وقتی همهء بچه ها برگه هایشان را تحویل دادند
فهمیدم همه بیست شده اند به جز من .
به جز من که از خودم غلط گرفته بودم.
من نمی خواستم اشتباهاتم را نادیده بگیرم و خودم را فریب بدهم .
بعد از هر امتحان آنقدر تمرین می کردم تا
در امتحان بعدی نمرهء بهتری بگیرم .
مدت ها گذشت تا اینکه یک روز
امتحان که تمام شد ، معلم برگه ها را جمع کرد و
برخلاف همیشه در کیفش گذاشت و
برای تصحیح ، با خود بُرد…
چهرهء هم کلاسی هایم دیدنی بود…
آنها فکر می کردند این امتحان را هم مثل همهء امتحانات دیگر خودشان تصحیح می کنند اما
این بار فرق داشت
این بار قرار بود حقیقت مشخص شود…
فردای آن روز وقتی معلم نمره ها را خواند
فقط من بیست شدم…
چون بر خلاف دیگران از خودم غلط می گرفتم ؛
از اشتباهاتم چشم پوشی نمی کردم و
خودم را فریب نمی دادم…

عزیزان من
زندگی پر از امتحان است…
خیلی از ماها اشتباهاتمان را نادیده می گیریم
تا خودمان را فریب بدهیم …
تا خودمان را بالاتر از چیزی که هستیم نشان دهیم
اما یک روز برگهء امتحانمان دست معلم می افتد..
آن روز است که چهره ها دیدنی ست…
آن روز حقیقت مشخص می شود و
نمره واقعی را می گیریم…

موضوعات: داستان كوتاه  لینک ثابت