زمهرير
 
 


Random photo
معجزه دعا بخصوص دعای مادر

با سلامٍ دوست عزيز از شمامتشكريم كه از اين وبلاگ ديدن مي كنيد ، نظرات يامطالب ارزشمندتان را براي ما بفرستيد وباپيشنهادات خود مارا ياري كنيد. من سرباز جنگ سايبري هستم . باتشكر


جستجو


آخرین نظرات
  • سیدمحمد در کارگران حضرت فاطمه‌ی زهرا
  • خانعلی زاده در کثرت جمعیت در صحیفه سجادیه:
  • کبری نظرزاده در ▪️متن سخنرانی دختر شهید سلیمانی
  • لبیک یا مهدی  در استحمام جانباز قطع نخاعی به وسیله حاج قاسم
  • سربازی از تبار سادات  در از نشانه های آخر الزمان


پربازدید


موضوعات




ج

زیبا سازی وبلاگ




le



ab
 



اثر زیبا باقی می ماند.

معلم مدرسه‌ای با اینکه ﺯﯾﺒﺎ بود ﻭ ﺍﺧﻼﻕ خوبی داشت، هنوز ازدواج نکرده بود.
ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯﺍﻧﺶ ﮐﻨﺠﮑﺎﻭ ﺷﺪند ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ:
«ﭼﺮﺍ ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﭼﻨﯿﻦ ﺟﻤﺎﻝ ﻭ ﺍﺧﻼﻗﯽ خوبی ﻫﺴﺘﯽ ﻫﻨﻮﺯ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻧﮑﺮﺩﻩﺍﯼ؟»

معلم گفت:

«ﯾﮏ ﺯﻧﯽ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﭘﻨﺞ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻮﺩ. ﺷﻮﻫﺮﺵ او ﺭﺍ ﺗﻬﺪﯾﺪ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﮔﺮ بار ﺩﯾﮕﺮ ﺩﺧﺘﺮ به دنیا بیاورد ﺁﻥ ﺭﺍ ﺳﺮ ﺭﺍﻩ خواهد ﮔﺬﺍﺷﺖ ﯾﺎ به هر ﻧﺤﻮﯼ شده ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽﺍﻧﺪﺍﺯد.
ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺁﻥ ﺯﻥ ﺩﺧﺘﺮﯼ به دنیا آورد.

ﭘﺪﺭﺵ ﺁﻥ ﺩﺧﺘﺮ را ﻫﺮ ﺷﺐ کنار میدان شهر ﺭﻫﺎ می‌کرد. ﺻﺒﺢ ﮐﻪ می‌آمد، ﻣﯽﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﮐﺴﯽ طفل ﺭﺍ نبرده ﺍﺳﺖ. ﺗﺎ ﻫﻔﺖ ﺭﻭﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺑﺮای ﺁﻥ ﻃﻔﻞ دعا می‌کرد ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ می‌سپرد. ﺧﻼﺻﻪ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪ ﻭ ﮐﻮﺩﮐﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ بازگرداند.

ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺷﺪ، ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺎﺭﺩﺍﺭ ﺷﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺧﯿﻠﯽ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺩﺧﺘﺮ به دنیا بیاورد ﺍﻣﺎ ﺧﻮﺍﺳﺖ خداوند ﺑﺮ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ فرزند هفتم ﭘﺴﺮ باشد ﻭﻟﯽ ﺑﺎ ﺗﻮﻟﺪ ﭘﺴﺮ، ﺩﺧﺘﺮ ﺑﺰﺭﮔﺸﺎﻥ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩ.

ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺣﺎﻣﻠﻪ ﺷﺪ ﻭ ﭘﺴﺮﯼ به دنیا ﺁﻭﺭﺩ ﺍﻣﺎ ﺩﺧﺘﺮ ﺩﻭﻣﺸﺎﻥ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩ.
ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﭘﻨﺞ ﺑﺎﺭ ﭘﺴﺮ به دنیا آورد ﺍﻣﺎ ﭘﻨﺞ ﺩﺧﺘﺮﺷﺎﻥ ﻫﻤﻪ فوت کردند.

ﻓﻘﻂ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺧﺘﺮﺷﺎﻥ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ می‌خواست ﺍﺯ ﺷﺮﺵ ﺧﻼﺹ ﺷﻮﺩ ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ ﻣﺎﻧﺪ. ﻣﺎﺩﺭ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﺧﺘﺮ ﻭ ﭘﺴﺮﻫﺎ ﻫﻤﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻧﺪ.»

ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺶﺁﻣﻮﺯﺍﻧﺶ ﮔﻔﺖ:

«می‌دانید آن ﺩﺧﺘﺮﯼ ﮐﻪ ﭘﺪﺭﺵ میخواست ﺍﺯ ﺷﺮﺵ ﺧﻼﺹ ﺷﻮﺩ که ﺑﻮﺩ؟ آن دختر ﻣﻨﻢ! ﻭ ﻣﻦ ﺑﺪﯾﻦ دلیل ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻧﮑﺮﺩﻩﺍﻡ ﭼﻮﻥ ﭘﺪﺭﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﭘﯿﺮ ﻫﺴﺖ ﻭ ﮐﺴﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺗﺮ ﻭ ﺧﺸﮏ ﻭ ﻧﮕﻬﺪﺍﺭﯼ ﮐﻨﺪ. ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺧﺪمت می‌کنم. آن ﭘﻨﺞ ﭘﺴﺮ، ﯾﻌﻨﯽ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻧﻢ، ﻓﻘﻂ ﮔﺎﻫﮕﺎﻫﯽ خبرش را می‌گیرند. ﭘﺪﺭﻡ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﮔﺮﯾﻪ می‌کند ﻭ ﭘﺸﯿﻤﺎﻥ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺑﺎ ﻣﻦ ﮐﺮﺩﻩ.»

اگر جای دانه هایت را که روزی کاشته ای فراموش کردی،
باران روزی به تو خواهد گفت کجا کاشته ای …
“پس نیکی را بکار،
بالای هر زمینی…
و زیر هر آسمانی….
برای هر کسی… “
تو نمیدانی کی و کجا آن را خواهی یافت!!

که کار نیک هر جا که کاشته شود به بار می نشیند …
اثر زیبا باقی می ماند.

موضوعات: بازی و سرگرمی  لینک ثابت
[پنجشنبه 1397-07-05] [ 04:14:00 ب.ظ ]




از موهومات بعد از حادثه کربلا

نعل اسب نماد خوش شانسی؟!!!!
یه سوال:
مگه امام حسین (ع) در گودال به شهادت نرسیدن،پس باید محل دفن حضرت هم همون گودال باشه.اونایی که رفتن کربلا میدونن بین محل گودال و ضریح مطهرفاصله هست.چرا؟
تو کربلا یه عده اومدن گفتند نه،براین پیکر باید اسب تاخته شه.
این “باید"رو کی تعیین کرده بود؟(نقش یهود در حادثه کربلا)
تو گودال نمیشد اسب تاخت.پیکر مطهر رو از گودال بیرون کشیدند بردند یه محل صاف و هموار و ده اسب که بهشون نعل زده بودندبراین پیکر تاختند…
واین چهل نعل اسب به عنوان تبرک از پای اسبهاجدا میشه.
بعدها که در دوره قاعونی بغدادمیشه مرکز یهودیان، نواده های همین اشقیا این نعل اسبها رو با افتخار درخونه هاشون میزدند که ما از هموناییم
اینا بعدها کوچ کردند به شبه جزیره ایبری در اسپانیا و همین سنت رو هم باخودشون بردندو نعل اسب رو کردند نمادخوش شانسی…
حالا یه عده از مردم خودمونم نا اگاهانه نعل اسب رو به عنوان نماد خوش شانسی استفاده میکنن!!!

ایت الله جوادی آملی:
تبرک جستن به نعل اسب از موهومات بعد از حادثه کربلاست.به این جهت که این اسبها نعوذ بالله بر آدمهای خارج از دین تاختند پس با ارزش میباشند.چنانچه برخی فرق اسلامی دهه اول ماه محرم را جشن میگیرند و متاسفانه فرهنگ ناشایست نعل اسب به میان مردم ما هم رواج یافته.
ابو ریحان بیرونی:
ستم هایی که بر حسین بن علی کردنددر هیچ ملتی با بدترین افراد نکردند.
او را با شمشیر ونیزه و سنگ باران از پای در اوردند سپس اسب بر بدنش تاختند…
بعضی از این اسبها به مصر رسید.بعضی مردم این نعل اسبها را کندند و برای تبرک بر در خانه های خود نصب کردندواین عمل در میان مردم مصر سنتی شد که بعد از ان هر کسی بالای در خانه خود نعل اسب نصب میکرد…
در تاریخ آمده : یزید (علیه لعنه) در عصر عاشورا بعد از به شهادت رساندن امام حسین (ع)و یارانش دستور داد اسب ها ( که نعل تازه شده بودند) را بر بدن شهدای کربلا تازاندند .
یزیدیان این روز را روز برکت و پیروزی نام نهادند که در زیارت عاشورا هم به آن اشاره می شود (…یوم تبرکت به بن امیه و ….)و برای افتخار بر این پیروزی (قتل خاندان مطهر پیامبر )و رواج تفکر شیطانی خودنعل اسبهای خود را کندند و در سراسر شهر ها و کشورها گرداندند…شهر به شهر و کشور به کشور به نشانه ی پیروزی .
در شامات در عراق در قسطنطنیه در روم در ایران و در سراسر جهان مدرن 1400 سال قبل…
و این شد سبب آنکه در سرتاسر جهان از 1400 سال پیش تاکنون نعل اسب را نشانه ی برکت و شانس و پیروزی می دانند
این خرافه به اروپا هم رسید شاید این اعتقاد از اسپانیا به اروپا رسیده (اندلس قدیم)به اندلسی ها هم از امویان این اعتقادرسیدهامویان به عنوان تبرک نعل اسب نگه میداشتن اما اروپایی ها چون معنی تبرک رونمی دونستن میگفتن شانس میاره
حالا امویان این اعتقادو از کجا آورده بودن ؟
تو عاشورا بعداین که 10 تا اسب روی پیکر امام حسین (ع) تاختتند 40 تا نعل اسب ها رو به عنوان تبرک در آوردن و بین خودشون تقسیم کردناین نعل ها رو از خونه هاشون آویزون می کردنو بعد از مدتی به عنوان یک شی با ارزش به هم می فروختند ، تا اینکه تقلبی این نعلها هم اومد و کم کم آویزون بودن یه نعل تو خونه ها یه رسم شد.
? پخش این پیام ….
? شلیک یک فشنگ است …
? به سوی جبهه دشمن در فضای مجازی

موضوعات: بازی و سرگرمی  لینک ثابت
 [ 06:42:00 ق.ظ ]




«مزه اش چطور بود؟»

? داستان کوتاه

روزی شاگرد یک راهب پیر هندو از او خواست که به او درسی به یاد ماندنی دهد. راهب از شاگردش خواست کیسه نمک را نزد او بیاورد. سپس مشتی از نمک را داخل لیوان نیمه پری ریخت و از او خواست همه آن آب را بخورد. شاگرد فقط توانست یک جرعه کوچک از آب داخل لیوان را بخورد، آن هم به سختی.

استاد پرسید: «مزه اش چطور بود؟»

شاگرد پاسخ داد: «خیلی شور و تند است، اصلاً نمی شود آن را خورد.»

پیر هندو از شاگردش خواست یک مشت از نمک بردارد و او را همراهی کند. رفتند تا رسیدند کنار دریاچه. استاد از او خواست تا نمکها را داخل دریاچه بریزد. سپس یک لیوان آب از دریاچه برداشت و به شاگرد داد و از او خواست آن را بنوشد. شاگرد براحتی تمام آب داخل لیوان رو سر کشید. استاد این بارهم از او مزه آب داخل لیوان را پرسید. شاگرد پاسخ داد: «کاملا معمولی بود.»

پیر هندو گفت: «رنجها و سختیهائی که انسان در طول زندگی با آنها روبرو می شود همچون مشتی نمک است و اما این روح و قدرت پذیرش انسان است که هر چه بزرگتر و وسیعتر می شود، می تواند بار آن همه رنج و اندوه را براحتی تحمل کند. بنابراین سعی کن یک دریا باشی تا یک لیوان آب.»

موضوعات: بازی و سرگرمی  لینک ثابت
 [ 06:40:00 ق.ظ ]




اینکه ما لباس مشکی میپوشیم درمراسمات عزا ، آیا ریشه مذهبی داره؟اصلا ازکجابه دین اضافه شده که لباس مشکی نماد عزا وماتمه؟؟

پاسخ به سوال:

️اوّلاً؛
سیاهپوشى برای عزا ، سنت منطقى بشر در طول تاریخ بوده و در ایران باستان، یونان و اعراب رواج داشته است.

شواهد تاریخى و ادبى نشان مىدهد رنگ سیاه از دیر باز در میان بسیارى از ملل و اقوام نشان عزا و اندوه بوده است. این امر به ایران یا دوران اسلام اختصاص ندارد و اعراب پیش از اسلام، ایرانیان و یونانیان باستان در عزا جامه سیاه یا کبود مىپوشیدند.(1)

️دوم، سیاهپوشى بر مصائب اهل بیت(علیهم السلام) تداوم سیره انسانى است.

گزارشهاى مستند تاریخى حکایتگر این حقیقت است که پیامبر و ائمه اطهار(علیه السلام) بر این سنت منطقى و رسم طبیعى مُهر تأیید گذاشته، در #عزاى عزیزانشان سیاه پوشیده اند. به روایت ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه، امام حسن(علیه السلام) در سوگ امیرمؤمنان على(علیه السلام) جامه سیاه پوشید و با همین جامه براى مردم خطبه خواند.(2)

️براساس حدیثى که اکثر محدثان نقل کرده اند، زنان بنى هاشم در سوگ اباعبدالله الحسین(علیه السلام) جامه سیاه پوشیدند(3).
از این حدیث شریف که مورد اعتماد و حجّت بوده و شخصیّت‌هایی از مشاهیر و ثقات اهل بیت آن را روایت نموده اند ـ استفاده میشود:

1ـ پوشیدن لباس سیاه در ماتم و عزا از صدر اسلام مرسوم بوده، بانوان بنی‌هاشم در ماتم حضرت سیّد الشّهدا(علیه السلام) لباس سیاه پوشیدند.

2ـ تشویق و ترغیب امام(علیه السلام) از این عمل، دلیل بر رجحان و مطلوبیت آن است؛ و فهمیده میشود که ادامه آن جهت فراموش نشدن این واقعة بسیار بزرگ تاریخی و بزرگداشت قیام سیّد الشّهدا مستحب است.

مرحوم کلینى نقل میکند که سلیمان بن راشد از پدرش نقل کرد: امام سجاد(علیه السلام) را دیدم که جبّه اى جلو باز و سیاه رنگ و طیلسانى کبود رنگ پوشیده بود.(4)

برخی نوشته اند که دختر “ام سلمه” و زنان انصار در عزای “حمزه” و شهیدان اُحد لباس سیاه پوشیدند و “اسما بنت عمیس” نیز در عزای “جعفر طیار” سیاه پوشید.(5)

منابع:
1- تمدن اسلامى در قرن چهارم هجرى، آداممتز، ترجمه علىرضا ذکاوتى قراگزلو، ج2،ص127؛ سیاهپوشى در سوگ ائمه نور، 53-93.
2- ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج 16، ص 22
3- بحارالانوار، ج 45، ص 188؛ وسائل الشیعه، ج 2، ص 890.

4-وسائل الشیعه، ج 3، ص 361.
5- حسین رجبی، پاسخ به شبهات عزاداری، ص 104.

ادامه »

موضوعات: بازی و سرگرمی  لینک ثابت
[چهارشنبه 1397-07-04] [ 09:38:00 ق.ظ ]




عکس دسته‌جمعی

عکس دسته‌جمعی اعضاء هیئت دولت پس از اجرای دقیق

قانون منع بکارگیری بازنشستگان در کشور

موضوعات: بازی و سرگرمی  لینک ثابت
[یکشنبه 1397-07-01] [ 04:40:00 ب.ظ ]




نان دو آتیشۀ خاش‌خاش

⭕️(*بی خبری از ملت* )

⭕️◾️میگویند روزی امیر کبیر که از حیف و میل شدن سفره‌های دربار به تنگ آمده بود.

به ناصرالدین شاه پیشنهاد کرد که برای یک روز آنچه رعیت میخورند میل کند
شاه پرسید مگر رعیت ما چه میخورند ❓
امیرکبیر گفت: ماست و خیار

ناصرالدین شاه سرآشپز را صدا زد گفت:که برای ناهار فردایمان ماست و خیار درست کنید.
سر آشپز دستور تهیه مواد زیر را به تدارک‌چی برای ماست خیار شاهی داد :

〰 ماست پر چرب اعلا
〰خیار قلمی ورامین
〰گردوی مغز سفید بانه
〰پیاز اعلای همدان
〰ڪشمش بدون ‌هسته
〰نان دو آتیشۀ خاش‌خاش
〰سبزی‌های بهاری اعلا و … .

? ناصرالدین شاه بعد از اینکه یک شکم سیر ماست و خیار خورد…

به امیرکبیر گفت:
رعایای پدرسوخته چه غذاهایی میخورند ما بی‌خبریم.
اگر کسی از این همه نعمت رضایت نداشت فلکش کنید.

ادامه »

موضوعات: بازی و سرگرمی  لینک ثابت
 [ 04:34:00 ب.ظ ]




هوس کردم یه پس گردنی بزنمش.

داستان کوتاه پس گردنی

یکی از اساتید حوزه نقل میکرد میگفت:روزی یکی از شاگرداش بهش زنگ میزنه که فورا استاد واسش یه استخاره بگیره استاد هم استخاره میگیره وبهش میگه:بسیار خوبه معطلش نکن و سریع انجام بده.
چند روز بعد شاگرد اومد پیش استاد وگفت:
میدونید استخاره رو برا چی گرفتم؟
استاد:نه!!!
شاگرد:تو اتوبوس نشسته بودم
دیدم نفر جلوییم، پشت گردنش خیلی صافه وباب زدنه؛
هوس کردم یه پس گردنی بزنمش.
دلم میگفت بزن . عقلم میگفت نزن هیکلش از تو بزرگتره میزنه داغونت میکنه.
خلاصه زنگ زدم واستخاره گرفتم وشما گفتین فورا انجام بده.
منم معطل نکردم وشلپ زدمش.
انتظار داشتم بلند شه دعوا راه بندازه امایه نگاهی به من انداخت وگفت استغفرالله.
تعجب کردم گفتم:ببخشید چرا استغفار؟!؟!؟!
گفت:چند دقیقه پیش از کنار یه امامزاده رد شدیم یه لحظه به ذهنم خطور کرد که این امامزاده ها الکی هستن ودکان باز کردن که پول جمع کنن.
به خدا گفتم:ای خدا،اگه اشتباه میکنم یه پس گردنی بهم بزن.
تااین درخواستو کردم تو از پشت سر محکم به من زدی!!!

موضوعات: بازی و سرگرمی  لینک ثابت
[شنبه 1397-06-31] [ 08:16:00 ب.ظ ]




با مداد يا تبلت ؟

یک دوره ای تو کرج داشتیم درباره ی اثرات فضای مجازی بر سلامت مغز.
یک خانم دکتر پروفسور که 20 سال تو آمریکا تدریس داشت درس میداد.
ایشون فعالیتهای مختلف مغز رو تشریح کرد و بعد فرمود
اینکه خدا فرموده نون و القلمو ما یسطرون برا خاطر این هست که نوشتن با مداد باعث رشد مغز میشه و تایپ کردن مغز رو تنبل میکنه و مغز تحلیل میره.
برا همین تاکید داشتند اصلا موبایل و تبلت دست بچه هاتون ندین که کودن میشن. عوضش مداد بدید رو کاغذ مدام بنویسه و نقاشی کنه
بر همین اساس هر چقدر با مداد بنویسید به پرورش ذهن تون و توان نوشتن کمک میکنید و مغز رها میشه تا بتونه به چیزهای عمیق تر فکر کنه.
اساسا برا همین گفته میشه هنگام ترس و نگرانی و استرس افکار خودتونو بنویسید روی کاغذ.
و تاکید دارم با مداد این کار رو انجام بدید.

اگر مجبورید زیاد در فضای مجازی باشید و با کامپیوتر و موبایل و تبلت زیاد سرو کار دارید حتما نوشتن با مداد رو ترک نکنید. اگرنه به زودی الزايمر سراغ تون میاد

سارا . ب

موضوعات: بازی و سرگرمی, گفته ها ونكته ها, ياد داشت ها  لینک ثابت
 [ 03:24:00 ب.ظ ]




تفكر يا تعبد ؟

✍ از علامہ شیخ انصاری پرسیدند:

چگونہ می شودیک ساعت فکر کردن،برتر از هفتاد سال عبادت باشد؟
فرمودند:فکری مانندفکر جناب حر در روز عاشورا…

موضوعات: بازی و سرگرمی  لینک ثابت
 [ 11:02:00 ق.ظ ]




اپلیکیشن محرم یزد

https://www.muharrameyazd.ir/

اپلیکیشن محرم یزد ر ا از سایت دانلود کنید

همراه با
پخش زنده
جدول پخش
آرشیو عزا داری های محرم استان يزد

#یزد_جهانی

موضوعات: گردشگري, مداحي, سفرنامه  لینک ثابت
[چهارشنبه 1397-06-28] [ 06:27:00 ب.ظ ]




ما در پر قو بزرگ نشدیم،

ما دهه شصتی ها عادت داریم!

وقتی به دنیا آمدیم، جنگ بود. موشک‌ها همچون شهاب سنگ از روی سر شهرها عبور می‌کردند و ما آنها را با دست نشان می‌دادیم گویی یک بازی کودکانه است.

پدرهایمان به جنگ رفته بودند و مادرها با طعم نگرانی، زندگی را بدون مرد اداره می‌کردند. بسیاری از ما کودکی‌مان را در اتاق بالای خانه پدربزرگ سپری کردیم. در جمع شلوغ خانواده.

اسم بسیاری از ما شبیه هم بود. کلی محمد، کلی علی، کلی حسین و فاطمه، زهرا و زینب در آن سال‌ها به دنیا آمدند.

ما کهنه به پا داشتیم و کمتر شیر خشک می‌خوردیم. ما در پر قو بزرگ نشدیم، شرایط جامعه نمی‌‌گذاشت ما عادی زندگی کنیم و بزرگ شویم.

ما دهه شصتی‌ها عادت کرده‌ایم!

دوران نوجوانی ما هم در مدارس شلوغ و دو شیفته سپری شد. هفته‌ای صبح و هفته‌ای ظهر به مدرسه می‌رفتیم. تمام سرگرمی ما در کوچه‌های تنگ و یک توپ پلاستیکی خلاصه می‌شد. اگر بچه پولداری هم در کوچه‌مان بود و توپ تنیسی هم داشت، هفت سنگ هم بازی می‌کردیم. ما با گاز گرفتن دست برای خود ساعت می‌ساختیم و ذوق می‌کردیم.

بسیاری از ما تجربه نشستن بر نیمکت های سه نفره یا چهار نفره را داریم. نیمکت‌هایی که آنقدر تنگ بود که در زمان امتحان، دانش آموز وسط نیمکت باید به پایین می‌رفت و امتحان می‌داد تا کسی نتواند تقلب کند.

آن روزها شلوار پاره مد نبود. شلوارمان که پاره می‌شد بعد از خوردن کتک، مجبور به پوشیدن شلوار وصله دار می‌شدیم.

ما در نوجوانی در صف نفت بودیم. کپسول‌های گاز را به در کف خیابان می‌غلتاندیم تا به ماشین گازی برسیم.

آن روزها برای ثبت نام در کنکور هم مجبور به ایستادن در صف بودیم. هنوز پاکت قهوه‌ای کنکور جلوی چشم‌هایمان رژه می‌رود.

بعضی از ما به دانشگاه رفتیم و برخی دیگر راهی سربازی شدیم. این یعنی نسل کهنه پوش، کم کم در حال بزرگ شدن بود. همه آن حسین‌ها، فاطمه‌ها، علی‌ها و … بزرگ شده بودند.

کار بود، کار نبود و زندگی برای ما ادامه داشت. بسیاری از ما فکر می‌کردیم دوران سخت کودکی؛ نوجوانی و جوانی حداقل در بزرگ‌سالی به پایان می‌رسد. حداقل فکر می‌کردیم می‌توانیم زندگی خوبی برای بچه‌هایمان بسازیم.

گویی اما داستان ما دهه شصتی‌ها قرار نیست روی خوش به خود ببیند. حالا که بسیاری از ما پدر و مادر شده‌ایم باید صبح را به شب برسانیم تا بتوانیم برای پسرمان و یا دخترمان پوشک بخریم. بسیاری از ما هنوز در استرس خرج ازدواج هستند. در استرس خرج زندگی.

آری، استرس؛
استرس بخشی مهم از زندگی ما دهه شصتی‌هاست. گویی قرار نیست استرس، پای زندگی خود را از زندگی ما بردارد. کودکی، نوجوانی، جوانی، میانسالی با استرس سپری و در حال سپری شدن است. به نظر می‌رسد اگر به پیری رسیدیم هم باید طعم زندگی با استرس را بچشیم. تصور انداختن پا روی پا در دوران بازنشستگی برای ما بیشتر شبیه یک رویاست.

ما دهه شصتی‌ها عادت کرده‌ایم. ما به کهنه پوشیدن، به کتک خوردن، به صف ایستادن، به گرانی، به بیکاری عادت کرده‌ایم.

(دویست هزار نفر که بسیاری از آنان متولد دهه چهل بودند وقتی هجده ساله بودند دانشگاه نرفتند اگر می خواستند بروند هم دانشگاه ظرفیت پذیرش نداشت اما زیر شنی تانک ها له شدند تا امید را به نسل های بعد تزریق کنند.
من دهه شصتی هستم و کمبودها را با جان و دل درک کرده ام و امیدوارم بچه های دهه هشتاد ببینند که روی شانه ها دهه شصتی ها ایستاده اند… همانطور که یک نسل خون داد(انقلاب و جنگ) و یک نسل خون دل خورد(دهه شصت) تا بچه های دهه هشتاد ببالند و بزرگ شوند…سربلند باشیم و نسل های گذشته را احترام کنیم.

البته خیلی از خاطرات دهه شصت کلی پر طرفدار است…اگر آیفون و آیپد نداشتیم در عوض همبازی های واقعی داشتیم و زندگی ساده که خیلی هم با ارزش بود… کلا نسل سوخته بودن رو قبول ندارم چرا که بعضی فرصت ها را داشتیم که از دست رفت و بچه های الان هم همینطور نعمت هایی را ندارند و فرصت هایی را از دست خواهند داد. درست مثل ما که هنوز جوانیم..)
ز بيگلري.

موضوعات: بازی و سرگرمی  لینک ثابت
 [ 05:42:00 ب.ظ ]




ﻣﻲﺧﻮﺍﻱ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﭼﻲ ﮐﺎﺭ ﮐﻨﻲ؟

مزایده الاغ مرده.

شخصی از کدخداى ده ﻳﮏ ﺍﻻﻍ به قیمت 15درهم خریدوقرارشدکدخدا الاغ رافردا به اوتحویل دهد.ﺍﻣﺎﺭﻭﺯﺑﻌﺪ کدخداﺳﺮﺍﻍ آن شخص ﺁﻣﺪﻭﮔﻔﺖ:
ﻣﺘﺄﺳﻔﻢ, ﺧﺒﺮﺑﺪﻱ ﺑﺮﺍﺕ ﺩﺍﺭﻡ.ﺍﻻﻏﻪ ﻣﺮﺩ.
شخص ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ:ﺍﻳﺮﺍﺩﻱ ﻧﺪﺍﺭﻩ . ﻫﻤﻮﻥ ﭘﻮﻟﻢ ﺭﻭ ﭘﺲ ﺑﺪﻩ.
کدخدا ﮔﻔﺖ : ﻧﻤﻲﺷﻪ ﺁﺧﻪ ﻫﻤﻪ ﭘﻮﻝ ﺭﻭ ﺧﺮﺝ ﮐﺮﺩﻡ.
شخصﮔﻔﺖ:ﺑﺎﺷﻪ. ﭘﺲ ﻫﻤﻮﻥ ﺍﻻﻍ ﻣﺮﺩﻩ ﺭﻭ ﺑﻬﻢ ﺑﺪﻩ.
کدخدا ﮔﻔﺖ: ﻣﻲﺧﻮﺍﻱ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﭼﻲ ﮐﺎﺭ ﮐﻨﻲ؟
شخصﮔﻔﺖ: ﻣﻲﺧﻮﺍﻡ ﺑﺎﻫﺎﺵ مزایده ﺑﺮﮔﺰﺍﺭ ﮐﻨﻢ.
کدخدا ﮔﻔﺖ: مگر میشه ﻳﻪ ﺍﻻﻍ ﻣﺮﺩﻩ ﺭﻭ ﺑﻪ مزایده ﮔﺬﺍﺷﺖ.
شخصﮔﻔﺖ: ﻣﻌﻠﻮﻣﻪ ﮐﻪ ﻣیشه. ﺣالا ﺑﺒﻴﻦ. ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﮐسی ﻧﻤﻲﮔﻢ ﮐﻪ الاﻍ ﻣﺮﺩﻩ.
ﻳﮏ ﻣﺎﻩ ﺑﻌد کدخدا آن شخص را ﺩﻳﺪ ﻭ ﭘﺮﺳﻴﺪ: ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺍﻻﻍ ﻣﺮﺩﻩ ﭼﻪ ﺧﺒﺮ؟

شخصﮔﻔﺖ:به مزایده ﮔﺬﺍﺷﺘﻤش واعلام کردم فقط با پرداخت 2 درهم درقرعه مزایده شرکت کنیدوبه قیدقرعه صاحب یک الاغ شوید.
به پانصد نفربلیت 2درهمی فروختم و 998 درهم سود کردم.
کدخدا ﭘﺮﺳﻴﺪ: ﻫﻴﭻ ﮐﺲ ﻫﻢ ﺷﮑﺎﻳﺘﻲ ﻧﮑﺮﺩ؟
شخصﮔﻔﺖ: ﻓﻘﻂ ﻫﻤﻮﻧﻲ ﮐﻪ ﺍﻻﻍ ﺭﻭ ﺑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ. من هم 2 درهمش ﺭﻭ ﭘﺲ ﺩﺍﺩﻡ.

موضوعات: بازی و سرگرمی  لینک ثابت
[چهارشنبه 1397-05-24] [ 03:10:00 ب.ظ ]