زمهرير
 
 


Random photo
استاد رائفی پور«عمل خود را برای امام زمان خالص کنید....»

با سلامٍ دوست عزيز از شمامتشكريم كه از اين وبلاگ ديدن مي كنيد ، نظرات يامطالب ارزشمندتان را براي ما بفرستيد وباپيشنهادات خود مارا ياري كنيد. من سرباز جنگ سايبري هستم . باتشكر


جستجو


آخرین نظرات
  • سیدمحمد در کارگران حضرت فاطمه‌ی زهرا
  • خانعلی زاده در کثرت جمعیت در صحیفه سجادیه:
  • کبری نظرزاده در ▪️متن سخنرانی دختر شهید سلیمانی
  • لبیک یا مهدی  در استحمام جانباز قطع نخاعی به وسیله حاج قاسم
  • سربازی از تبار سادات  در از نشانه های آخر الزمان


پربازدید


موضوعات




ج

زیبا سازی وبلاگ




le



ab
 



پیامبر_اکرم(ص):

?هیهات، هیهات!!
اگر به عدد ریگ های بیابان و قطره های باران در خدمت مادر بایستید
معادل یک روزی که در شکم او بوده اید،نخواهد بود.
?مستدرک ج15،ص204
#سلامتی_همه_مادران_صلوات

موضوعات: پدر ومادر،برکت زندگی  لینک ثابت
[شنبه 1396-08-13] [ 11:30:00 ق.ظ ]




« صداى_پدر_و_مادرتان_را_بشنوید »

پسرک در حالى که از خانه دور شده بود ، چشمش به شىء درخشانى افتاد که در آن سوى خط راه‌آهن مى‌درخشید.
به سوى آن رفت … او یک سکه پیدا کرده بود.
با خوشحالى سکه را برداشت و براى آنکه با آن چیزى بخرد ، به راه افتاد.

وقتى مى‌خواست از ریل عبور کند ، سکه از دستش رها شد و بین سنگریزه‌ها و ریل راه‌آهن افتاد.
کودک مصمم بود سکه را به دست بیاورد ، بنابراین روى ریل نشست تا سکه را هر طورى که شده از زیر ریل بیرون بکشد .

در همین لحظه‌ها که کودک روى ریل نشسته بود ، مادر صداى سوت قطار را شنید که نزدیک مى‌شد .
کنار پنجره رفت تا از فرزندش بخواهد به داخل خانه برگردد ، اما دید که فرزندش روى ریل نشسته است و به صداى سوت قطار توجهى نمى‌کند !

سرآسیمه از خانه بیرون آمد تا فرزندش را از روى ریل کنار بکشد ، اما با فرزندش خیلى فاصله داشت و ممکن نبود بتواند زودتر از قطار به فرزندش برسد. در همین لحظه بود که تمام لحظاتى را که او با فرزندش گذرانده بود ، جلوى چشمانش ظاهر شد …

ناگهان او تصمیم بزرگی گرفت
به جاى اینکه به سمت کودک خود بدود ، روى ریل ایستاد و خواست هرطور که شده قطار را متوقف کند.

او در حالى که بلند فریاد مى‌زد ، از پسرش مى‌خواست تا زودتر از روى ریل کنار برود ، ولى کودک همچنان بدون توجه به فریادهاى مادرش در تکاپوى یافتن سکه بود …

راننده قطار با دیدن زن بلافاصله ترمز را کشید، اما دیگر دیر شده بود …

قطار به بهاى خون مادر ، در چند قدمى کودک ایستاد …

#مــــــبادا ما نیز همچون کودکى باشیم که به بهانه سکه‌اى ، مادر و پدرمان را در حالى که با تمام وجود براى ما و به‌خاطر ما از خودشان گذشته و مى‌گذرند ، نادیده بگیریم .⚠️‼️

موضوعات: پدر ومادر،برکت زندگی  لینک ثابت
 [ 11:23:00 ق.ظ ]




مردی نزد امیرالمومنین (ع) آمده و گفت: از هفتاد فرسنگ دور به اینجا آمده ام تا هفت سوال از شما بپرسم:

➊چه چیز «از آسمان عظیم تر» است؟
➋چه چیز «از زمین پهناورتر» است؟
➌چه چیز «از کودک یتیم ناتوان تر» است؟
➍ چه چیز «از آتش داغ تر» است؟
➎ چه چیز «از زمهریر سردتر» است؟
➏ چه چیز «از دریا بی نیازتر» است؟
➐ چه چیز «از سنگ سخت تر» است؟

☀️امام علے علیه السلام فرمودند :

➊ «تهمت به ناحق» از آسمان عظیم ترست.
➋ «حق» از زمین وسیع تر است.
➌ «سخن چینی» شخص تمام ازکودک یتیم ضعیف تر است.
➍ «آز و طمع» از آتش داغ تر است.
➎ «حاجت بردن به نزد بخیل» از زمهریر سردتر است.
➏ بدن شخص با «قناعت» از دریا بی نیازتر است.
➐ «قلب کافر» از سنگ سخت تر است.

?جامع الاخبار، فصل 5، فضائل امیرالمومنین (ع)

أللَّھُـمَ؏ َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج

موضوعات: پدر ومادر،برکت زندگی  لینک ثابت
 [ 05:33:00 ق.ظ ]




کسی که گهواره ات را تکان داد؛
میتواند با دعایش
دنیایت را هم تکان بدهد؛
مراقب گرانبهاترین الماس زندگیت باش،
که برای خوشبختی ات محتاج
دعای خیرش هستی

#مادر

موضوعات: پدر ومادر،برکت زندگی  لینک ثابت
[جمعه 1396-08-12] [ 11:18:00 ب.ظ ]




#مادر
#تقدیم ب فرشته های زمینی

❤️مادر یعنی: ناز هستی در وجود❤️‌
❤️مادر یعنی:یک فرشته در سجود❤️
❤️مادر یعنی: یک بغل آسودگی❤️
❤️مادر یعنی: پاکی از آلودگی❤️
❤️مادر یعنی: هدیه ی مرد از خدا❤️
❤️مادر یعنی:همدم و یک هم صدا❤️
❤️مادر یعنی: عشق و هستی؛ زندگی❤️
❤️مادر یعنی: یک جهان پایندگی❤️
❤️مادر یعنی:لطیف؛ فصل بهار❤️
❤️مادر یعنی:زندگی در لاله زار❤️
❤️مادر یعنی: عاشقی؛ دلدادگی❤️
❤️مادر یعنی: راستی و سادگی❤️
❤️مادر یعنی: عاطفه؛ مهر و وف❤️ا
❤️مادر یعنی: معدن نور و صفا❤️
❤️مادر یعنی: راز؛ محرم؛ یک رفیق❤️
❤️مادر یعنی: یار یکدل؛ یک شفیق❤️
❤️مادر یعنی: مادر مردان مرد❤️
❤️مادر یعنی: همدم دوران درد❤️
❤️مادر یعنی:حس خوش؛ حس عجیب❤️
❤️مادر یعنی: بوستانی پر نصیب❤️
❤️مادر یعنی: باغهای آرزو❤️
❤️مادر یعنی:نعمتی در پیش رو❤️
❤️مادر یعنی: بنده ی خوب خدا❤️
❤️مادر یعنی: نیمی از مردان جدا❤️
❤️مادر یعنی: همسری خوب و شفیق❤️
❤️مادر یعنی: بهترین یار و رفیق❤️
❤️مادر یعنی: انفجار نورها❤️
❤️مادر یعنی: نغمه ی روح و روان❤️
❤️مادر یعنی: ساز موسیقی جان❤️
❤️مادر یعنی: مرهم هر خستگی❤️
❤️مادر یعنی: بهترین وابستگى… ❤️
#سلامتی_همه_مادران_صلوات

موضوعات: پدر ومادر،برکت زندگی  لینک ثابت
 [ 11:10:00 ب.ظ ]




مادری نابینا کنار پسرش در شفاخانه نشسته بود و مى گریست…
فرشته ى فرود آمد و رو به طرف مادر گفت:
اى مادر من از جانب خدا آمده ام. رحمت خدا بر آن است که فقط یکى از آرزو هاى ترا براورده سازد، بگو از خدا چه مى خواهـى؟
مادر رو به فرشته کرد و گفت:
از خدا مى خواهم تا پسرم را شِفا دهد.
فرشته گفت:
پشیمان نمى شوى؟
مادر پاسخ داد:
نه!
فرشته گفت:
اینک پسرت شِفا یافت ولى تو مى توانستى بینایى چشمان خود را از خدا بخواهى…
مادر لبخند زد و گفت تو درک نمى کنى!
*
سال ها گذشت و پسر بزرگ شد و آدم موفقى شده بود و مادر موفقیت هاى فرزندش را با عشق جشن مى گرفت.
پسرش ازدواج کرد و همسرش را خیلى دوست داشت…
پسر روزى رو به مادرش کرد و گفت:
مادر نمى توانم چطور برایت بگویم ولى مشکل اینجاست که خانمم نمى تواند با تو یکجا زندگى کند. مى خواهم تا خانه ى برایت بگیرم و تو آنجا زندگى کنى.
مادر رو به پسرش کرد و گفت:
نه پسرم من مى روم و در خانه ى سالمندان با هم سن و سالهایم زندگى مى کنم و راحت خواهم بود…
مادر از خانه بیرون آمد، گوشه ى نشست و مشغول گریستن شد.
فرشته بار دیگر فرود آمد و گفت:
اى مادر دیدى که پسرت با تو چه کرد؟
حال پشیمان شده یى؟
مى خواهى او را نفرین کنى؟
مادر گفت:
نه پشیمانم و نه نفرینش مى کنم. آخر تو چه مى دانى؟
فرشته گفت:
ولى باز هم رحمت خدا شامل حال تو شده و مى توانى آرزوى بکنى. حال بگو میدانم که بینایى چشمانت را از خدا مى خواهى، درست است؟
مادر با اطمینان پاسخ داد نه!
فرشته با تعجب بسیار پرسید: پس چه؟
مادر جواب داد:
از خدا مى خواهم عروسم زن خوب باشد و مادر مهربان باشد و بتواند پسرم را خوشبخت کند، آخر من دیگر نیستم تا مراقب پسرم باشم.
اشک از چشمان فرشته سرازیر شد و اشک هایش دو قطره در چشمان مادر ریخت و مادر بینا شد…
هنگامى که زن اشک هاى فرشته را دید از او پرسید:
مگر فرشته ها هم گریه مى کنند؟
فرشته گفت: بلى!
ولى تنها زمانى اشک مى ریزیم که خدا گریه مى کند.
مادر پرسید:
مگر خدا هم گریه مى کند؟!
فرشته پاسخ داد:
خدا اینک از شوق آفرینش موجودى به نام مادر در حال گریستن است…

هیچ کس و هیچ چیز را نمى توان با مادر مقایسه کرد.
#سلامتی_همه_مادران_صلوات

موضوعات: پدر ومادر،برکت زندگی  لینک ثابت
 [ 11:09:00 ب.ظ ]




#بی_مادریم
#حوصله_ی_شرح_قصه_نیست
ﻣﺎﺩﺭﯼ ﺧﻮﺭﺩ ﺯﻣﯿﻦ و ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺭﯾﺨﺖ ﺑﻬﻢ
ﻫﻤﻪ‌ی ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺷﯿﺮﺧﺪﺍ ﺭﯾﺨﺖ ﺑﻬﻢ

ﺩﺍﻏﯽ ﻭ ﺗﯿﺰﯼ ﻣﺴﻤﺎﺭ ﺍﺫﯾﺖ ﻣﯿﮑﺮﺩ
ﺗﺎﮐﻪ ﺑﺮﺧﻮﺍﺳﺖ ﺯ ﺟﺎ ﻋﺮﺵ ﺧﺪﺍ ﺭﯾﺨﺖ ﺑﻬﻢ

ﺛﻠﺚ ﺳﺎﺩﺍﺕ ﻣﯿﺎﻥ ﺩﺭ ﻭ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺍﻓﺘﺎﺩ
ﻧﺴﻞ ﺳﺎﺩﺍﺕ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺿﺮﺑﻪ‌ی ﭘﺎ ﺭﯾﺨﺖ ﺑﻬﻢ

ﺑﺸﮑﻨﺪ ﭘﺎﯼ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻟﮕﺪﺵ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﺑﻮﺩ
ﺗﺎ ﮐﻪ ﺯﺩ ﺳﻠﺴﻠﻪ‌ی ﺁﻝ ﻋﺒﺎ ﺭﯾﺨﺖ ﺑﻬﻢ

ﭘﺸﺖ ﺩﺭﺳﯿﻨﻪ‌ﯼ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﺷﺪﻩ‌ﺍﻡ ﺍﺭﺛﯽ ﺷﺪ
ﮔﯿﺴﻮﺍﻥ ﭘﺴﺮﺵ ﮐﺮﺑﺒﻼ ﺭﯾﺨﺖ ﺑﻬﻢ

ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺁﻣﺪﻩ ﮔﻮﺩﺍﻝ ﻧﭽﺮﺧﺎﻥ ﺑﺪﻧﺶ
ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥﻫﺎﯼ ﮔﻠﻮﯾﺶ ﺯ ﻗﻔﺎ ﺭﯾﺨﺖ ﺑﻬﻢ

پسرِ اول گفت:
➖مادر جون برم جبهہ؟
گفت:
➖ برو عزیزم.
رفت و والفجر مقدماتی شهید شد! ( #شهید_احمد_تلخابی )

پسر دوم گفت:
➖مادر، داداش کہ رفت من هم برم؟
گفت:
➖ برو عزیزم.
رفت و عملیات خیبر شهید شد! ( #شهید_ابوالقاسم_تلخابی )

همسرش گفت:
➖ حاج خانم بچه‌ها رفتند،
ما هم بریم تفنگ بچه‌ها روی زمین نمونہ،?
رفت و والفجر 8 شهید شد! ( #شهید_علی_تلخابی )

مادر به خدا گفت:
➖همه دنیام رو قبول کردے،
خودم رو هم قبول کن?
رفت و در حج خونین شهید شد! ( #شهیده_کبری_تلخابی )

موضوعات: پدر ومادر،برکت زندگی  لینک ثابت
 [ 11:09:00 ب.ظ ]




مادر
?پیامبر_اکرم(ص):

?هیهات، هیهات!!
اگر به عدد ریگ های بیابان و قطره های باران در خدمت مادر بایستید
معادل یک روزی که در شکم او بوده اید،نخواهد بود.
?مستدرک ج15،ص204

موضوعات: پدر ومادر،برکت زندگی  لینک ثابت
 [ 11:07:00 ب.ظ ]




پرفسورحسابی نقل می کند:
در سالهای پیش از انقلاب در یکی از روستاهای نیشابور مشغول گدراندن دوران خدمت سربازی در سپاه بهداشت بودم. یکی از روزها سوار بر ماشین لندرور به همراه دکتر درمانگاه از جاده ای میگذشتیم که دیدم یک چوپان از دور چوبدستش را تکان میداد و به سمت ما میدوید، در آن منطقه مردم ماشین درمانگاه را می شناختند،
ماشین را نگه داشتیم، چوپان به ما رسید ونفس نفس زنان و با لهجه ای روستایی گفت آقای دکتر مادرم سه روزه بیماره…
به اشاره ما درب عقب لندرور را باز کرد و رفت عقب ماشین نشست…
در بین راه چوپان گفت که دیشب از تهران با هواپیما به فرودگاه مشهد آمده و صبح به روستایشان رسیده و دیده مادرش مریض است…
من و دکتر زیر چشمی به هم نگاه کردیم و از روی تمسخر خنده مرموزانه کردیم و به هم گفتیم: چوپونه برای اینکه به مادرش برسیم برای خودش کلاس میذاره…
به خانه چوپان رسیدیم و دیدیم پیرزنی در بستر خوابیده بود، دکتر معاینه کرد وگفت سرما خوردگی دارد دارو و آمپول دادیم و یکدفعه دیگر هم سر زدیم و پیرزن خوب شد…
دو سه ماه از این جریان گذشت و ما فراموش کردیم…
یک روز دیدیم یک تقدیرنامه از طرف وزیر بهداری آن زمان آمده بود و در آن از اینکه مادر پروفسور اعتمادی، استاد برجسته دانشگاه پلی تکنیک تهران معالجه نموده اید، تشکر میکنیم…
من و دکتر، هاج واج ماندیم، و گفتیم مادر کدام پروفسور را ما درمان کرده ایم؟
تا یادمان به گفته های چوپان و معالجه مادرش افتادیم…
با عجله به اتفاق دکتر در خانه پیرزن رفتیم، واز او پرسیدیم مادر کدام پسرت استاد و پروفسور است؟
پیرزن گفت همانکه آن روز با شما بود…
پسرم هروقت به اینجا میاید، لباس چوپانی میپوشد و با زبان محلی صحبت میکند…
من و دکتر شرمنده شدیم و من از آن روز با خودم عهد کردم، هیچکس را دست کم نگیرم!
و از اصل و خاک و ریشه خودم فرار نکنم…

عشق را بیمعرفت ‘ معنا مکن
زر نداری ‘ مشت خودرا وا مکن
گر نداری ‘ دانش ترکیب رنگ
بین گلها ‘ زشت یا زیبا مکن
خوب دیدن ‘ شرط انسان بودن است
عیب را در این وآن ‘ پیدا مکن
دل شود روشن ‘ زشمع اعتراف
با کس ار بد کرده ای ‘ حاشا مکن
ای که از لرزیدن دل ‘ آگهی
هیچ کس را ‘ هیچ جا رسوا مکن
زر بدست طفل دادن ‘ ابلهیست
اشک را ‘ نذر غم دنیا مکن
پیرو خورشید ‘ یا آئینه باش
هرچه عریان دیده ای افشا مکن
نمایش کمتر

موضوعات: پدر ومادر،برکت زندگی  لینک ثابت
 [ 10:59:00 ب.ظ ]




الهی هیچ پدری شرمنده خانواده نشه

الهی هیچ پدری شرمنده خانواده نشه

موضوعات: پدر ومادر،برکت زندگی  لینک ثابت
 [ 10:31:00 ب.ظ ]




خدایا هیچ خانه ای رو بی مادر نکن...

??وقتی پشت سر #پدرت از پله ها پایین
می روی
و می‌بینی چقدر آهسته می رود
تازه می‌فهمی چقدر پیر شده !

وقتی #مادر بعد از غذا، پنهانی مشتی دارو را می‌خورد ، تازه می‌فهمی چقدر درد دارد اما چیزی نمی گوید..
.
در 10 سالگی : ” #مامان ، #بابا عاشقتونم ”
در 15 سالگی : ” ولم کنین ”
در 20 سالگی : ” #مامان و #بابا همیشه میرن رو اعصابم ”
در 25 سالگی : ” باید از این خونه بزنم بیرون ”
در 30 سالگی : ” حق با شما بود ”
در 35 سالگی : “ میخوام برم خونه #پدر و #مادرم ”
در 40 سالگی : ” نمیخوام #پدر و #مادرم رو از دست بدم ! ”
در شصت سالگی : ” من حاضرم همه زندگیم رو بدم تا #پدر و #مادرم الآن اینجا باشن …
.
✍️و این رسم زندگی است….
چه آرامشی دارد قدردان زحمات #پدر و #مادر بودن و هیچ زمانی دیر نیست حتی همین الآن….

موضوعات: پدر ومادر،برکت زندگی  لینک ثابت
 [ 08:22:00 ب.ظ ]




بانویی که شما باشی...

?بانویی که شما باشی…??

بانو…
می دانم شاید دلت میخواست زمان #جنگ بودی و به میدان #جنگ می رفتی…
در دلت می گویی که کاش می توانستی بروی و #مدافع_حرم حضرت زینب(س) باشی…
اصلا دلت می خواهد که #شهید بشوی…بله راه #شهادت هنوز باز است…راه #جهاد بسته نمی شود…جنگ هم همیشه هست….
اصلا می خواهم تو را به یک جنگ دعوت کنم …به یک جنگ #سخت اما اسمش را میگویند #جنگ_نرم …بانو…گول نرمی اش را نخوری باید در این جنگ سفت و سخت باشی…
باید الگویت بانوی دو عالم …#بانو_فاطمه_(س) باشد…او #دختر نمونه بود…#همسر نمونه بود…#مادر نمونه بود…#شهید هم شد…و حال مادر همه هم هست….
و تو هم دختر…همسر… و مادر نمونه باش….اینگونه تو #مجاهد می شوی…شهید می شوی اصلا اگر شهید هم نشوی اجر شهید را داری… این را خود #خدا گفته است…
آماده ای بانو…مدت هاست که این جنگ نیرو می خواهد…#رزمنده می خواهد….
لباس رزمت را پوشیده ای؟!….لباس رزمت همان #چادر است…همان که رنگ سیاهش از سرخی # خون شهید می تواند بالاتر باشد….
حواست باشد بخاطر سیاهی چادرت خیلی ها سرخ شدند پس با رنگ های مصنوعی قرمزش نکن!
یا زهرا(سلام الله علیها)

موضوعات: پدر ومادر،برکت زندگی  لینک ثابت
 [ 08:17:00 ب.ظ ]