زمهرير
 
 


Random photo
همه به پای بزرگترها بلند می‌شدند

با سلامٍ دوست عزيز از شمامتشكريم كه از اين وبلاگ ديدن مي كنيد ، نظرات يامطالب ارزشمندتان را براي ما بفرستيد وباپيشنهادات خود مارا ياري كنيد. من سرباز جنگ سايبري هستم . باتشكر


جستجو


آخرین نظرات
  • سیدمحمد در کارگران حضرت فاطمه‌ی زهرا
  • خانعلی زاده در کثرت جمعیت در صحیفه سجادیه:
  • کبری نظرزاده در ▪️متن سخنرانی دختر شهید سلیمانی
  • لبیک یا مهدی  در استحمام جانباز قطع نخاعی به وسیله حاج قاسم
  • سربازی از تبار سادات  در از نشانه های آخر الزمان


پربازدید


موضوعات




ج

زیبا سازی وبلاگ




le



ab
 



بهلول هارون را در حمام
دید و گفت: به من یک دینار بدهکاری، طلب خود را می خواهم.​

هارون گفت: اجازه بده از حمام خارج شوم؛ من که این جا عریانم و چیزی ندارم بدهم.

​بهلول گفت: در روز قیامت هم این چنین عریان و بی چیز خواهی بود، پس طلب دنیا را تا زنده ای بده. که حمام آخرت گرم است و دستت خالی❗️

موضوعات: تلنگر  لینک ثابت
[جمعه 1396-07-21] [ 04:29:00 ب.ظ ]




باز فراموش شون میکنیم

❌این شهدا تا #وباز فراموششون میکنیمقتی_زنده_بودن مثل یک شخص عادی باهاشون برخورد میشد

❌وقتی #شهید_شدن ، برامون حکم یک اسطوره رو پیدا کردن

❌از در و دیوار تا برنامه #رسانه تا #پروفایلهای_مجازی با عکس و اسمشون آذین بندی شد ولی دقیقا مثل #مدهای_لباس که سریع عوض میشن
با یه نگاه به #تاریخچه پروفایلها میشه خیلی قشنگ این موضوع رو حس کرد

?خیلی هامون اصلا شناختی از اون شهید نداریم ولی میخوایم تو این #مسابقه جا نمونیم واسه امتحان برید از اون کاربر چند سوال ساده در مورد شهیدی که رو پروفایلشه بپرسید ببینید چقدر با نمادی که به عنوان الگو انتخاب کرده آشنایی داره?

?تصور کنید این شهید به #حکم_خدا_و_مصلحت عمر دوباره پیدا کنه‼️

?برخورد ما با اون شهدا و #خانواده_هاشون چطور میشه؟؟؟

?⭕️? باز فراموششون میکنیم شک نکنید ?⭕️?

? #چند_دلیل_برای_اثبات_حرفم

1⃣ #شهید_زنده_سردار_سید_نورخدا_موسوی 9 ساله چشماش فقط سقف خونه رو نگاه میکنه?چند کاربر مجازی عکس این شهید رو روی پروفایلشون دارن یا چند برنامه تلوزیونی ازش ساختیم

2⃣از #بابا_رجب جانبازی که 28 سال با نی غذا خورد و شهید شد چی میدونیم

3⃣افرادی بودن که 8 سال جنگیدن چندین بار زخمی شدن ،حتی با نقص عضو باز برگشتن تا از حریم وطن دفاع کنن اسمشون رو گذاشتیم #جانباز ،از چندتاشون خبر داریم یا عکس چندتاشون رو بنر کردیم؟

4⃣ #خلبان_شهید_چاغروند رو به کدوم شهید میتونیم قیاس کنیم ؟

?بازم بگم؟

?⭕️ روز شمار میزنیم واسه #محرم،از روز اول محرم #مشکی میپوشیم و #عزاداری میکنیم ❌ظهر عاشورا بعد اذان ظهر وقتی که امام به شهادت میرسه یه نماز میخونیم جماعت و #والسلام…….
همه چی تموم میشه تا بریم روز شمار #اربعین رو شروع کنیم ایام اربعین که میشه همه دلشون هوای حرم میکنه فارغ از #محرم_و_نامحرم ، اصلا هواسمون به حضور #زن_و_بچه ها نیست با فشار سیل جمعیت از گیتها رد میشیم انگار هرکس زودتر رد بشه اجرش بیشتره و اون ور گیت تا برگشت یادمون میره دعای روز اربعین رو بخونیم،دریغ از……
#یادمون_میره قیام عاشورا برای چی بود

⭕️ بعضی وقتها فکر میکنم #ثواب و #تلنگر و #شهید و….. #ایام_خاص_داره برای بودنشون مثل نوشتن #دعای_شرف_الشمس
بعضی وقتها فکر میکنم عکس #پروفایلها یجور #کد دادنه که بگیم جماعت این بنده خدا هم رفت و دیگه خیالتون از بابتش راحت باشه بی خیال راه و رسم و منشش
بعضی وقتها خیلی بد #اسطوره‌های زنده رو میکشیم و واسه اونهایی که رفتن مراسم و #یادبود میگیریم
? #کاش_یادمون_نمیرفت #حداقل_به_نماد_پروفایهامون_احترام_بزاریم
چون #نه_عربی هست #نه_بهمون_تحمیل_شده

?حرف زیاده و مجال کم
ولی در حد حرفه که کسی ناراحت نشه #تلنگری هم اگر باشه 10 دقیقه بیشتر وقت و فکر کسی رو درگیر نمیکنه

بابت همون 10 دقیقه همخ #عذر_خواهی_میکنم
???
اینها که گفتم مخاطبش فقط #خودم هستم ،وگرنه همه اونجوری هستن که باید باشن
?حمید

موضوعات: تلنگر  لینک ثابت
 [ 04:27:00 ب.ظ ]




یکی از علت های اصلی شکست
اکثر آدما اینه که هیچ وقت
قاطعانه خودشون_نیستند
و همیشه با تغییر دادن خودشون
دنبال کسب رضایت_دیگرانند.

خودتو پیدا کن… گم شدی تو بین انتظارات دیگران.

خودت باش؛ تو خیلی منحصر به فردی
نمیتونی همه رو راضی نگهداری.

خودت باش

موضوعات: تلنگر  لینک ثابت
 [ 04:21:00 ب.ظ ]




الهم  عجل لوليك الفرج

از سلطان ظالمی پرسیدند: چه می خوری؟
گفت :گوشت ملت
گفتند با چه مینوشی؟گفت : خون ملت
گفتند چه میپوشی؟گفت: پوست ملت
گفتند اینها را از کجا می اوری؟
گفت : از جهل ملت…

موضوعات: تلنگر  لینک ثابت
 [ 04:18:00 ب.ظ ]




آری ای شهید در گمنامی مشترکیم تو پلاکت را گم
کرده ای ومن هویتم را…

موضوعات: تلنگر  لینک ثابت
 [ 04:17:00 ب.ظ ]




✍?از منزل که بیرون آمدیم کوچه شلوغ بود و خیلی‌ها لباس سیاه به تن داشتند متوجه شدم که پسر جوان یکی از همسایه‌ها در اثر تصادف فوت کرده است… .
تشییع جنازه آغاز شد و من نیز از باب وظیفه زیر گوشه ای از تابوت را گرفتم که ناگاه با خود اندیشیدم:
⚠️«فلانی! اگر الان خودت جای او در تابوت بودی چه حالی داشتی؟»
در آن شلوغی چشمانم را بستم و این نکته را تصور کردم؛ تصور این که الآن از درون تابوت در حال نظاره ی دیگرانم و … . تنها آرزو و درخواستی که داشتم این بود که:
?« خداوندا! یک بار دیگر به من فرصت بده تا خطاهای گذشته را جبران کنم» کارهای نیمه کاره ی فراوانی به ذهنم رسید که انجام نداده بودم؛ نمازهای قضا شده، حق الناس هایی که بر گردن داشتم؛ راضی کردن پدر و مادرم از رفتارهای ناشایستم و… .
? امام باقر علیه السلام می فرماید: «إِذَا حَضَرْتَ‏ فِی‏ جَنَازَةٍ فَکُنْ‏ کَأَنَّکَ الْمَحْمُولُ عَلَیْهَا وَ کَأَنَّکَ سَأَلْتَ رَبَّکَ الرَّجْعَةَ إِلَى الدُّنْیَا فَرَدَّکَ فَاعْمَلْ عَمَلَ مَنْ قَدْ عَایَنَ».
✨« هرگاه در تشییع جنازه ای شرکت کردی به گونه ای باش که گویا تو در حال حمل بر تابوت هستی و به گونه ای باش که گویا از خداوند متعال درخواست رجعت به دنیا را نموده ای و او تو را به دنیا باز گردانده است. پس مانند آن کسی رفتار کن که مرگ را یک بار دیده است.»
?(مستدرک الوسائل، ج 2، ص 374)
و خدا را شاکرم که یک بار دیگر مرا به دنیا برگرداند و به من فرصتی برای جبران داد. [ گرچه نمی دانم فرصتم تا چه زمانی است پس، باید عجله کنم]
همان به کاین نصیحت یاد گیریـــم
که پیش از مرگ یک نوبت بمیریم
ز محنت رست هر کو چشم بربست
بدین تدبیر طوطی از قفس رسـت
نظامی گنجوی

جرقه، الف-ف امیدوار، ص 89 و 90.

موضوعات: تلنگر  لینک ثابت
 [ 04:09:00 ب.ظ ]




چه فایده ای دارد قرآن میخوانی،

مرد بیسوادی قرآن میخواند ولی
معنی قرآن را نمی فهمید.
روزی پسرش از او پرسید:
چه فایده ای دارد قرآن میخوانی،
بدون اینکه معنی آن را بفهمی؟
پدر گفت: پسرم!
سبدی بگیر و از آب دریا
پرکن و برایم بیاور.
پسر گفت: غیر ممکن است که آب در سبد باقی بماند.
پدر گفت: امتحان کن پسرم.

? پسر سبدی که در آن زغال میگذاشتند
گرفت و به طرف دریا رفت.
سبد را زیر آب زد و به سرعت به
طرف پدرش دوید ولی همه آبها از
سبد ریخت و هیچ آبی در سبد
باقی نماند. پس به پدرش گفت؛
که هیچ فایده ای ندارد.
پدرش گفت:
دوباره امتحان کن پسرم.
پسر دوباره امتحان کرد ولی موفق
نشد که آب را برای پدر بیاورد.
برای بار سوم و چهارم هم امتحان کرد
تا اینکه خسته شد و به پدرش گفت؛
که غیر ممکن است…!
? پدر با لبخند به پسرش گفت:
سبد قبلا چطور بود؟
پسرک متوجه شد سبد که از
باقیمانده های زغال، کثیف و
سیاه بود، الان کاملاً پاک و تمیز
شده است.
پدر گفت:
این حداقل کاری است که قرآن
برای قلبت انجام میدهد.

٭٭دنیا و کارهای آن، قلبت را از
سیاهی ها و کثافتها پرمیکند؛
خواندن قرآن همچون دریا
سینه ات را پاک میکند،
حتی اگر معنی آنرا ندانی…!!٭٭

موضوعات: تلنگر  لینک ثابت
 [ 04:06:00 ب.ظ ]




سۆال های امتحانی آخر الزمان

سۆال های امتحانی آخر الزمان
نام: …………………
نام خانوادگی: …………………
مدت امتحان: تمام عمر
مقطع: تمامی انسان ها
تاریخ: عصر غیبت امام زمان

سوالات امتحان
1-تو انتخاب های زندگیت، نظر چه کسی برات از همه مهم تره؟
الف-خودم
ب-خانواده ام
ج-دوستان
د-خدای مهربون

2- معمولا چه موقع صبرت تموم میشه؟
الف-وقتی که برای کارهای شخصی خودت عصبانی می شی.
ب-وقتی که یکی رو که خیلی دوست داری از دستش می دی.
ج-وقتی کسی با انجام گناه فردی و اجتماعی دل امام زمان رو می رنجونه.
د-وقتی که تیم مورد علاقت شکست بخوره.

3-چقدر امام زمان (عج) رو دوست داری؟
الف-راستش تا حالا بهش فکر نکرده بودم.
ب-تو نمازام براش دعا می کنم.
ج-اگه دیدم یه جایی بهش توهین میشه ،حس غیرتم به جوش میاد.
د- اون قدر زیاد که برای تعجیل در ظهور هر کاری که لازمه حاضرم انجام بدم.

4-فکر می کنی وظیفت درباره امام زمان(عج) چیه؟
الف-هر روز بعد نمازها بهش سلام می دم و دعای فرج می خونم.
ب-باید تو عصر غیبت به حرف علما ی دین گوش بدم.
ج-باید مثل همه امامان که نیاز به یار داشتند، برای یاری آقا خودمو آماده کنم.
د-همه موارد

5-فکر کن الآن مشغول انجام گناه هستی،وضعت نسبت به امام زمانت چطوره؟
الف-سعی می کنم اصلا بهش فکر نکنم و گناه رو انجام بدم.
ب-گناه رو انجام می دم، بعد میام ار آقا معذرت می خوام،حتما منو می بخشه.
ج- خاکستر می شم تو خودم،گناه کنم و امام زمان(عج) منو ببینه؟ نه نمی شه.
د-اصلا به فکر گناه کوچیک هم نیستم؛ بابا من بیام با تیر بزنم تو دل امام زمان؟

6-اگه داشتی کاری برای امام زمان(عج) انجام می دادی و اون وقت یکی تو رو دید:
الف-خوشحال میشی و قند تو دلت آب می شه.
ب-بی تفاوت هستی و محل نمی گذاری.
ج-کمی خوشحال می شی،اما میگی: هدف اصلی من رضای خدا بوده.
د-ته دلت ناراحت می شی و می گی:خدایا اومدم یه کار رو خالص انجام بدم،باز نشد.

7-دوست داری بیشتر چه قیافه و تیپی بزنی؟
الف-تیپ روز(هر چی باشه)
ب-تیپ ایرونی
ج- تیپی که قشنگ تر باشه
د-تیپی که مورد پسند خدا و امام زمان(عج) باشه

8-بهت میگن:فقط یه آرزو کن تا برآورده بشه و تو میگی:
الف-ازدواج موفقی داشته باشم
ب-توی دانشگاه قبول بشم و یه کار خوب گیرم بیاد
ج- طوری زندگی کنم و بمیرم که امام زمانم از من راضی باشه
د-یک سفر به همه جاهای زیارتی

9-اگه بگن همین الآن می خواهیم شهادت رو نصیبت کنیم،چی میگی؟
الف-خدایا من زندگی دارم،به فکر زن و بچه و مادرو…هستم!
ب-هنوز جوونم و خیلی آرزو دارم باشه یه وقت دیگه!
ج-من از خدامه، ولی خب کمی حق الناس بر گردنم هست، بهشون برگردونم و حلالیت بطلبم،بعدش می آم
د-شهادت؟وای خدا جون، این چه سوالیه؟! یه عمر منتظر این لحظه بودم؛من آماده ام بریم که داره دیر می شه

10-اگه بگن دوست داری مرگت چطوری باشه،چی جواب می دی؟
الف-بازم حرف مرگ رو پیش کشیدی،چرا هی دم از ناامیدی می زنی؟یه جوری می میرم دیگه.
ب-دوست دارم مسلمون از دنیا برم و وقت مرگ، شیطون گولم نزنه.
ج-دوست دارم شب بخوابم و بدون درد،صبح از دنیا رفته باشم.
د.دوست دارم در رکاب آقا شهید بشم، قطعه قطعه بشم، تازه دردش هم شیرینه.

11-اگه در حال مرگ باشی یا مرده باشی وتقاضا کنی یه فرصت بهت بدن و دوباره به زندگی برگردی،این طرف چی کار می کنی؟
الف-خب می آم و دوباره زندگی میکنم و آرزوی عمر هزار ساله رو دارم.
ب-دیگه یه بنده صالح خدا می شم، از هر جهت.
ج- یک بار!؟ اگه هزار بارم بگن می تونی برگردی، زندگی خدا پسند رو انتخاب می کنم ودلم می خواد هزار بار در راه خدا شهید بشم
د-حق مردم رو بر می گردونم و از کسانی که بهشون ظلم کردم حلالیت می طلبم.

12-سوال اختیاری: اگه بر فرض بگن اینا شرط های پذیرفتن یاران امام زمانه، فکر می کنی قبول می شی؟
الف-نه بابا،من اگه اینطور بودم تا حالا شهید شده بودم.
ب-خب !بعضی ها رو دارم و بعضی هارو نه.
ج-بعضی مواردش خیلی سختن، فکر نکنم امام زمان(عج) اینقدر سخت گیر باشن،احتمالا تک وتوکی رو ندارم
د.قبول می شم، مطمئن مطمئن خودمو برای اینا آماده کردم،پس یه عمر برا چی زندگی کردم؟

موضوعات: تلنگر  لینک ثابت
 [ 03:34:00 ب.ظ ]




از کجا بفهمیم در خواب غفلتیم یا نه؟؟

از عارفی پرسیدند…

از کجا بفهمیم در خواب غفلتیم یا نه؟؟

گفت:
?اگر برای امام زمانت کاری می کنی یا تبلیغی انجام میدهی و خلاصه قدمی برمی داری و به ظهور آن حضرت کمک میکنی بدان که بیداری؛ و الّا اگر مجتهد هم باشی درخواب غفلتی!

?اللهُمَّ عَجِّـــلْ لِوَلِیِّکَ الْفَـــرَج?

موضوعات: تلنگر  لینک ثابت
 [ 03:32:00 ب.ظ ]




هیچ وقت قبل از نماز ناهار نخورم

یکی از دوستان نزدیک شهید_رجایی چنین می‌گوید:روزی حدود ظهر نزد شهید بزرگوار رجائی بودم صدای اذان شنیده شد، در حالی که ایشان از جایشان حرکتی کرده، می‌خواستند خود را برای اقامه‌ی نماز آماده کنند، یکی از خدمتگزاران وارد اتاق شد و گفت:غذا آماده است، سرد می‌شود، اگر اجازه می‌فرمایید بیاورم، شهید رجائی فرمودند:‌خیر بعد از نماز.
وقتی که خدمتگزار از اتاق خارج شد،‌ایشان با چهره‌ای متبسم و دلی آرام خطاب به من فرمودند: عهد کرده‌ام هیچ وقت قبل از نماز ناهار نخورم اگر زمانی ناهار را قبل از نماز بخورم. یک روز روزه می‌گیرم.

موضوعات: تلنگر  لینک ثابت
 [ 03:30:00 ب.ظ ]




مرگ راقبلش یادآوری کن

ساختمان رو کج دار و مریز ساخت و خلاصه بالا آورد ، برگشت به در ودیوار یه نگاه معناداری انداخت و‌دست به کمر گذاشت وگفت:
ببین.. جون من هروقت خواستی آوار بشی روی سرمون یه لطفی کن قبلش یادآوری کن، یادت نره؟!
مدتها و سالها گذشت ، چشمش افتاد به یه ترک کوچیک زاویه خونه …
سریع پرید یه مشت گل آورد آماده کرد چپوند و ترک رو ازبین برد…چندوقت دیگه دوباره همین اتفاق افتاد وبازم ترک رو پوشوند…ولی انصافا وضعیت خونه بخاطر فرسودگی احتیاج به بازسازی اساسی داشت نه فقط یک مشت گچ و گل….
تا اینکه یه روزی که طوفان نسبتا شدیدی اومد و بنای بخت برگشته بیرون خونه بود ، ساختمان فروریخت وآوارشد…
.
تابرگشت وصحنه رو دید محکم کوبید به پیشونیش و به خودش بدوبیراه گفت.
اومدیکی از این آجرها رو برداشت وباغرور گفت :
مگه قرار نبود قبل ازاینکه آوار بدی یه تذکری بدی ؟؟مگه قرار نبود یادآوری کنی؟؟
.
آجر هم بازبان بی زبانی گفت والا ما هرچی اومدیم دهن بازکنیم وتذکر بدیم سریع دهنمون رو گل گرفتی!
. .
پ.ن : نتیجه اخلاقی اینکه حضرت عزرائیل هزاران بار تاحالا به من وشما هم تذکر داده منتهی منکر میشیم! میگین نه؟؟
.

چندبار تو مراسم ختم شرکت کردی؟؟
چندبار تو مراسم تشییع پیر وجوون حاضر بودی؟؟
چندبار مریض شدی؟؟
چندبار باتعجب گفتی : ای بابا این که جوان بود…
.
پس یادمون نره همه ما مردنی هستیم..یا_علی

موضوعات: امر به معروف ونهی از منکر, تاریخ، آیینه عبرت, تلنگر, تلخند  لینک ثابت
[یکشنبه 1396-05-15] [ 12:01:00 ب.ظ ]




حاج آقا باید برقصه!!!

این خاطره را همان سال 87 در اتوبوسی که راهی نور بود، از یکی از راویان نورانی شنیدم که خواندنش بعد از سه سال هنوز مو به تنم سیخ می‌کنه… بخونیدش که قطعا خالی از لطف نیست:

“چند سال قبل اتوبوسی از دانشجویان دختر یکی از دانشگاه‌های بزرگ کشور آمده بودند جنوب. چشم‌تان روز بد نبیند… آن‌قدر سانتال مانتال و عجیب و غریب بودند که هیچ کدام از راویان، تحمل نیم ساعت نشستن در آن اتوبوس را نداشتند. وضع ظاهرشان فوق‌العاده خراب بود. آرایش آن‌چنانی، مانتوی تنگ و روسری هم که دیگر روسری نبود، شال گردن شده بود.

اخلاق‌شان را هم که نپرس… حتی اجازه یک کلمه حرف زدن به راوی را نمی‌دادند، فقط می‌خندیدند و مسخره می‌کردند و آوازهای آن‌چنانی بود که…

از هر دری خواستم وارد شوم، نشد که نشد؛ یعنی نگذاشتند که بشود…

دیدم فایده‌ای ندارد! گوش این جماعت اناث، بده‌کار خاطره و روایت نیست که نیست!

باید از راه دیگری وارد می‌شدم… ناگهان فکری به ذهنم رسید… اما… سخت بود و فقط از شهدا بر‌می‌آمد…

سپردم به خودشان و شروع کردم.

گفتم: بیایید با هم شرط ببندیم!

خندیدند و گفتند: اِاِاِ … حاج آقا و شرط!!! شما هم آره حاج آقا؟؟؟

گفتم: آره!!!

گفتند: حالا چه شرطی؟

گفتم: من شما را به یکی از مناطق جنگی می‌برم و معجزه‌ای نشان‌تان می‌دهم، اگر به معجزه بودنش اطمینان پیدا کردید، قول بدهید راه‌تان را تغییر دهید و به دستورات اسلام عمل کنید.

گفتند: اگر نتوانستی معجزه کنی، چه؟

گفتم: هرچه شما بگویید.

گفتند: با همین چفیه‌ای که به گردنت انداخته‌ای، میایی وسط اتوبوس و شروع می‌کنی به رقصیدن!!!
حاج آقا باید برقصه!!!
اول انگار دچار برق‌گرفتگی شده باشم، شوکه شدم، اما چند لحظه بعد یاد اعتقادم به شهدا افتادم و دوباره کار را به آن‌ها سپردم و قبول کردم.

دوباره همه‌شون زدند زیر خنده که چه شود!!! حاج آقا با چفیه بیاد وسط این همه دختر و…

در طول مسیر هم از جلف‌بازی‌های این جماعت حرص می‌خوردم و هم نگران بودم که نکند شهدا حرفم را زمین بیندازند؟ نکند مجبور شوم…! دائم در ذکر و توسل بودم و از شهدا کمک می‌خواستم…

می‌دانستم در اثر یک حادثه، یادمان شهدای طلائیه سوخته و قبرهای آن‌ها بی‌حفاظ است…

از طرفی می‌دانستم آن‌ها اگر بخواهند، قیامت هم برپا می‌کنند، چه رسد به معجزه!!!

به طلائیه که رسیدیم، همه‌شان را جمع کردم و راه افتادیم … اما آن‌ها که دست‌بردار نبودند! حتی یک لحظه هم از شوخی‌های جلف و سبک و خواندن اشعار مبتذل و خنده‌های بلند دست برنمی‌داشتند و دائم هم مرا مسخره می‌کردند.

کنار قبور مطهر شهدای طلائیه که رسیدیم، یک نفر از بین جمعیت گفت: پس کو این معجزه حاج آقا! ما که این‌جا جز خاک و چند تا سنگ قبر چیز دیگه‌ای نمی‌بینیم! به دنبال حرف او بقیه هم شروع کردند: حاج آقا باید برقصه

برای آخرین بار دل سپردم. یا اباالفضل گفتم و از یکی از بچه‌ها خواستم یک لیوان آب بدهد.

آب را روی قبور مطهر پاشیدم و…

تمام فضای طلائیه پر از شمیم مطهر و معطر بهشت شد… عطری که هیچ جای دنیا مثل آن پیدا نمی‌شود! همه اون دخترای بی‌حجاب و قرتی، مست شده بودند از شمیم عطری که طلائیه را پر کرده بود. طلائیه آن روز بوی بهشت می‌داد…

همه‌شان روی خاک افتادند و غرق اشک شدند! سر روی قبرها گذاشته بودند و مثل مادرهای فرزند از دست داده ضجه می‌زدند … شهدا خودی نشان داده بودند و دست همه‌شان را گرفته بودند. چشم‌ها‌شان رنگ خون گرفته بود و صدای محزون‌شان به سختی شنیده می‌شد. هرچه کردم نتوانستم آن‌ها را از روی قبرها بلند کنم. قصد کرده بودند آن‌جا بمانند. بالاخره با کلی اصرار و التماس آن‌ها را از بهشتی‌ترین خاک دنیا بلند کردم …

به اتوبوس که رسیدیم، خواستم بگویم: من به قولم عمل کردم، حالا نوبت شماست، که دیدم روسری‌ها کاملا سر را پوشانده‌اند و چفیه‌ها روی گردن‌شان خودنمایی می‌کند.

هنوز بی‌قرار بودند… چند دقیقه‌ای گذشت… همه دور هم جمع شده بودند و مشورت می‌کردند…

پرسیدم: به کجا رسیدید؟ چیزی نگفتند.

سال بعد که برای رفتن به اردو با من تماس گرفتند، فهمیدم دانشگاه را رها کرده‌اند و به جامعه‌الزهرای قم رفته‌اند … آری آنان سر قول‌شان به شهدا مانده بودند …”
ف.اطمینانی
کهنوج

موضوعات: روایت وداستان, تلنگر, يك سبد خاطره, پندهاي روزگار, دانشگاه, گفته ها ونكته ها  لینک ثابت
[یکشنبه 1396-05-08] [ 11:57:00 ق.ظ ]
1 3 4