زمهرير
 
 


Random photo
آنگاه شروع کردم به جنگیدن

با سلامٍ دوست عزيز از شمامتشكريم كه از اين وبلاگ ديدن مي كنيد ، نظرات يامطالب ارزشمندتان را براي ما بفرستيد وباپيشنهادات خود مارا ياري كنيد. من سرباز جنگ سايبري هستم . باتشكر


جستجو


آخرین نظرات
  • سیدمحمد در کارگران حضرت فاطمه‌ی زهرا
  • خانعلی زاده در کثرت جمعیت در صحیفه سجادیه:
  • کبری نظرزاده در ▪️متن سخنرانی دختر شهید سلیمانی
  • لبیک یا مهدی  در استحمام جانباز قطع نخاعی به وسیله حاج قاسم
  • سربازی از تبار سادات  در از نشانه های آخر الزمان


پربازدید


موضوعات




ج

زیبا سازی وبلاگ




le



ab
 



بیگودی های خواهر کاتبی!???
.
خواهر کاتبی، پرستار دوره جنگ بودند
تعریف میکرد که : حدودا 18.19ساله بودم
که مسجد محل یک شب حاج اقا،خانما رو جمع کرد و گفت رزمنده ها لباس ندارند و یه سری کارای تدارکاتی رو خواست که انجام بدیم،من و چند تا از خواهرا که پزشکی میخوندیم،پیشنهاد دادیم برای جبران نیروی پرستاری بریم بیمارستان های صحرایی
و ما چمدون رو بستیم و راهی جنوب شدیم،
من تصور درستی از واقعیت جنگ نداشتم و کسی هم برای من توضیح نداده بود
و این باعث شد که یک ساک دخترونه ببندم شبیه مسافرت های دیگه،و عضو جدانشدنی از خودم رو بذارم تو ساک، یعنی بیگودی هام?
? و چند دست لباس
و کرم دست و کلی وسایل دیگه? … غافل از اینکه جنگ، خشن تر از اینه که به من فرصت بده موهامو تو بیگودی بپیچم!!! یا دستمو کرم بزنم…
به منطقه جنگی و نزدیک بیمارستان رسیدیم…
نمیدونم چطور شد که
ساک من و بقیه خواهرا از بالای ماشین افتاد و باز شد و به دلیل باد شدیدی که تو منطقه بود، محتویاتش خارج شد و لباسا و بیگودی های من پخش شد تو منطقه? ما مبهوت به لباسامون که با باد این ور و اون ور میرفتن نگاه میکردیم…
و برادرا افتادن دنبال لباسا? ما خجالت زده ?
.
برادرا بعد از جمع کردن یه کپه لباس اومدن به سمت ما
.
دلمون میخواست انکار کنیم
اما اونجا جنس مونثی نبود? جز ما سه نفر که تو اون بیابون واساده بودیم
.
و بعد
.
بیگودی هام دست یه برادر دیگه بود و خانما اشاره کردند که اینا بیگودی های خواهر کاتبیه ?
از اون لحظه که بیگودی ها رو گرفتم، تصمیم گرفتم اونا رو منهدم کنم…?
شب تو کیسه انداختم و پرت کردم پشت بیمارستان☺️
صبح یکی از برادرا اومد سمتم با کیسه بیگودی
گفت در حال کشیک بودن، این بسته مشکوک رو پیدا کردند،گفتن بیگودی_های_خواهر_کاتبیه??
شب که همه خوابیدن ، تصمیم گرفتم چال کنم پشت بیمارستان صحرایی??
چال کردم و چند روز بعد یکی از برادرا گفت ما پشت بیمارستان خواستیم سنگر بسازیم ، زمین رو کندیم، اینا اومده بالا
گفتن اینا بیگودی های خواهر کاتبیه ??
و من
هر جور این بیگودی های لعنتی رو سر به نیست میکردم
دوباره چند روز بعد دست یکی از برادرا میدیدم که داره میاد سمتم?
خواهر کاتبی
خواهر کاتبی
بیگودی هاتون

موضوعات: دفاع مقدس  لینک ثابت
[شنبه 1396-06-18] [ 10:21:00 ب.ظ ]




بازتاب داستان زندگی«حسن جنگجو»

بازتاب داستان زندگی«حسن جنگجو» بسیجی13ساله تبریزی و مادرش که ساعاتی پس از بازگشت پیکر او پس از 34 سال، دعوت حق را لبیک گفت در روزنامه تایمز انگلیس

موضوعات: استاد رافعي پور  لینک ثابت
 [ 02:45:00 ب.ظ ]




استاد رائفی پور«عمل خود را برای امام زمان خالص کنید....»
موضوعات: استاد رافعي پور  لینک ثابت
[جمعه 1396-06-17] [ 11:11:00 ب.ظ ]




خدا وکیلی چقدر به مرگ فکر میکنیم!؟

خدا وکیلی چقدر به مرگ فکر میکنیم!؟

موضوعات: استاد رافعي پور  لینک ثابت
 [ 11:08:00 ب.ظ ]




الهم  عجل لوليك الفرج
موضوعات: استاد رافعي پور  لینک ثابت
 [ 11:07:00 ب.ظ ]




خدا وکیلی چقدر به مرگ فکر میکنیم!؟

خدا وکیلی چقدر به مرگ فکر میکنیم!؟

موضوعات: استاد رافعي پور  لینک ثابت
 [ 11:07:00 ب.ظ ]




الهم  عجل لوليك الفرج يعني گناه نكنيم
موضوعات: استاد رافعي پور  لینک ثابت
 [ 11:06:00 ب.ظ ]




استاد رائفی پور«عمل خود را برای امام زمان خالص کنید....»
موضوعات: استاد رافعي پور  لینک ثابت
 [ 11:05:00 ب.ظ ]




الهم  عجل لوليك الفرج
موضوعات: استاد رافعي پور  لینک ثابت
 [ 11:05:00 ب.ظ ]




الهم  عجل لوليك الفرج يعني گناه نكنيم
موضوعات: استاد رافعي پور  لینک ثابت
 [ 11:04:00 ب.ظ ]




الهم  عجل لوليك الفرج
موضوعات: استاد رافعي پور  لینک ثابت
 [ 11:04:00 ب.ظ ]




#امام#زمان من شوقم به ظهور از تو بیشتره...
موضوعات: استاد رافعي پور  لینک ثابت
 [ 11:03:00 ب.ظ ]