|
دل نوشته های کودکان خونین بال غزه با خدا
غزه، کودکان غزه، روزهایی غرق خون و آتش.
و اکنون دل نوشته های کودکان غزه.
البته پس از رسیدن به جوار همنشینان بهشتیشان.
این بار کودکان غزه برایمان مینویسند…
دلم می خواهد حرف بزنم، آنجایی که رفتم کسی حرفم را نشنید، یعنی راستش را بخواهی فرصت حرف زدن پیدا نکردم، من حتی نتوانستم حتی یک بار مادرم را ببینم، مزه آغوش گرم مادر را نچشیدم ، وقتی چشم باز کردم عده ای بالای سر من و مادرم گریه می کردند ، آنهایی که کاغذ و قلم دستشان بود نوشتند، کودکی از مادر شهید به دنیا آمد.
من خیلی خوش شانس بودم که زیاد بدون مادر نماندم، فقط پنج روز توانستم زیر آن دستگاه ها دوام بیاورم، برگشتم پیش تو و حالا در آغوش گرم مادرم هستم، فقط … فقط دلم برای پدرم می سوزد، طفلک معصوم بابایم …
نامه را می دهم این نوزاد مو مشکی، او هم حرف هایی دارد… سلام خدا، ممنون که فرشته هایت مواظب من هستند، آخر من فقط 20 روز توانستم بیرون از بهشت تو زندگی کنم، زندگی آنجایی که من بودم سخت بود، من چشمهایم را می بستم ولی صدای بنگ بنگ تفنگ ها و بوم بوم انفجارها نمی گذاشت بخوابم، وقتی خانه ما با صدای انفجارها می لرزید، مادرم مرا محکم در بغلش می فشرد و من لذت مهر مادری را وقتی صدای تاپ تاپ قلبش را می شنیدم بیشتر حس می کردم، آن روز وقتی یک تکه فلز داغ به پهلویم فرو رفت، وقتی مادرم مرا با فریاد صدا می زد و برای آخرین بار مرا در آغوش گرفت موهای نرم مشکی ام را بوسید ، خدا جون … به فرشته هایت بگو وقتی می خواهند موهای مرا شانه کنند مواظب باشند جای بوسه مادرم را دست نزنند.
من هم می خواهم حرف بزنم، من … من … خدایا ببخشید موهایم ژولیده است، لباس هایم پاره شده، خدایا … من تازه همین الان رسیدم، خدایا آنجا…
موضوعات: دنيا ي کودکان
لینک ثابت