?آخ جون گیلاس ???
حسینیهٔ گردان خصوصاً در زمستان و با سرد شدن هوا، حکم صحرای عرفات را داشت. خلوتی برای بیتوته کردن. در تمامی ساعتهای شبانهروز هر وقت به آنجا میرفتی در گوشه و کنار آن اورکت یا پتویی به سر کشیده در حال راز و نیاز با خدای خود بود. همراه دو نفر از دوستان (البته از سرما) به حسینیه پناه بردیم.
خلوت بود، جز یک نفر که در گوشهای چمباتمه زده و پشت به در ورودی مشغول ذکر و فکر بود. احدی نبود. سلامی دادیم و نشستیم. تازه چشممان داشت گرم میشد که یکمرتبه آن اخوی عابد و زاهد از جا جست و با صدای بلند و بیخبر از حضور ما گفت: «آخ جان گیلاس! اینیکی دیگر سیب نبود.»
??????
بله، کاشف به عمل آمد که رفیق ما از شر وسواس خناس به حسینیه گریخته و سرگرم کارشناسی کمپوتهای اهدایی بوده است.??
فرهنگ جبهه، شوخ طبعیها، ج3 ص
[شنبه 1396-06-18] [ 10:47:00 ب.ظ ]
|