…محمدبن سهل قمی ( ره ) می گوید :
…☝️?در سفر مکه ، به مدینه رفتم ، و به حضور امام جواد"علیه السلام” مشرف شدم ، خواستم لباسی را از آن حضرت برای پوشاندن مطالبه کنم ، ولی فرصتی بدست نیامده و با آن حضرت خداحافظی کردم و از خانه او بیرون آمدم ، تصمیم گرفتم نامه ای برای آن حضرت بنویسم و در آن نامه ، لباسی را درخواست کنم ، نامه را نوشتم و به مسجد رفتم و پس از انجام دو رکعت نماز و استخاره ، به قلبم آمد که نامه را نفرستم ، از این رو نامه را پاره کردم ، و از مدینه بیرون آمدم
…??همچنان به پیمودن راه ادامه دادم ناگاه ، شخصی نزد من آمد و دستمالی که لباس در آن بود ، در دستش بود و از افراد می پرسید :
…✋?محمد بن سهل قمی ( ره ) کیست؟
…تا اینکه نزد من آمد ، وقتی که مرا شناخت ، گفت : مولای تو امام جواد “علیه السلام"این لباس را برای تو فرستاده است ، نگاه کردم دیدم دو لباس مرغوب و نرم است …!
……محمدبن سهل ( ره ) آن لباسها را گرفت ، و تا آخر عمر نزد او بود ، وقتی که از دنیا رفت ، پسرش احمد ، با همان دو لباس او را کفن کرد
مختارالخرائج ، ص 273
موضوعات: داستان طنز
لینک ثابت