قبل ازدواج…
هر خواستگاری کہ میومد،
به دلم نمےنشست…
اعتقاد و ایمان همسر آیندم خیلی واسم مهم بود…
دلم میخواست ایمانش واقعی باشہ
نه بہ ظاهر و حرف…
میدونستم مؤمن واقعی واسه زن و زندگیش ارزش قائله…
شنیده بودم چله زیارت عاشورا خیلی حاجت میده…
این چله رو آیت الله حق شناس
توصیه کرده بودن…
با چهل لعـن و چهل سلام…
کار سختی بود
اما به نظرم ازدواج موضوع بسیار مهمی بود…
ارزششو داشت،
واسه رسیدن به بهترینا سختی بکشم.
40 روز به نیت همسر معتقد و با ایمان…
4،3روز بعد اتمام چله…
خواب شهیدی رو دیدم…
چهره ش یادم نیست ولی یادمہ…
لباس سبز تنش بود و رو سنگ مزارش نشسته بود…
دیدم مَردم میرن سر مزارش و حاجت میخوان
ولی جز من کسی اونو نمی دید انگار…
یه تسبیح سبز رنگ داد دستم و گفت:
“حاجت روا شدے…”
به فاصله چند روز بعد اون خواب…
امین اومد خواستگاریم…
از اولین سفر سوریه که برگشت گفت:
“زهرا جان…
واست یه هدیه مخصوص آوردم…”
یه تسبیح سبز رنگ بهم داد و گفت:
زهرا،
این یه تسبیح مخصوصه
به همه جا تبرک شده و…
با حس خاصی واست آوردمش…
این تسبیحو به هیچکس نده!
تسبیحو بوسیدم و گفتم:
خدا میدونه این مخصوص بودنش چه حکمتی داره…
بعد شهادتش…
خوابم برام مرور شد…
تسبیحم سبز بود که یہ شهید بهم داده بود…
همسر شهید امین کریمی چنبلو
موضوعات: از گوشه و کنار دنیا
لینک ثابت