#چی_شد_طلبه_شدم؟؟
تقدیر الهی بود که من آمدم طلبه شدم و پدرم روحانی نبود.
من اگر خارم اگر گل چمن آرایی هست که به هر دست که می‌پروردم می‌رویم
بارها گفتــه‌ام و بار دگــــــر می‌گـــویم که من خون شده دیگر نه ز خود می‌پویم

9 سالم بود که مدیر مدرسه تشخیص دادند که من پیشنماز در مدرسه شوم. کلاس 2 یا 3 بودم.
این مقدمه‌ای بود که من در 9سالگی شروع به پیشنمازی کردم تا 15، 16 سالگی که یک جوانی با ما آشنا شد و ما را دعوت کرد به خواندن و قرائت قرآن در خیابان مولوی. شب‌های جمعه رحل‌های قرآن را می‌چیدند و همگی می‌خواندند و به مسجد خندق‌آباد در پشت آنجا می‌رفتیم.
سیدی جامع مقدمات درس می‌داد من هم به جمع آن بچه‌ها پیوستیم و ضَرَبَ، ضَرَبا، ضَربوا… نوشتیم و این به ما مزه کرد.
یک ماهی که گذشت آن استاد گفت که من هم خیلی درس نخواندم و باید بریم دنبال معلم.
دو جا رفتیم به ما معرفی کرد که حاج‌شیخ اکبر برهان طلبه دارد و مجلس درس دارد.
من هم آن موقع بازار می‌رفتم. میرزا بودم، ماشین‌نویسی تصدیق داشتم و سیاق بلد بودم.
در 17، 18 سالگی میرزا بودم. مثل آدم‌های 50، 60ساله آقای میرزا می‌گفتند به من.
عشق طلبگی به من دست داد و اذان صبح به مسجد می‌رفتم. منزلمان مولوی بود و از 8 صبح به بازار می‌رفتم. تا اینکه تصمیم گرفتم طلبه شوم.
پس بازار را رها کردم و در مدرسه لرزاده تمام وقت مشغول به درس شدم.
پدرم هم ناراضی بودند و حتی بستگان هم می‌گفتند که پدرت پیر شده و نیاز به کمک تو دارد پس نرو طلبه شو و به کار در بازار ادامه بده. من گوش نمی‌کردم.
عاشق بودم. انگار که یک گمشده‌ای داشتم، طلبه‌ها را که می‌دیدم می‌گفتم‌که خدایا یعنی می‌شود روزی من هم مثل اینها شوم؟ عشق عجیبی در من بود. رفتم پیش مرحوم حاج‌آقا شاه‌آبادی استخاره کردم ایشان در محراب بودند. گفتم حاج‌آقا استخاره‌ای برای من بگیر.
ایشان هم گرفتند و چشمانی درشت داشتند. دیگر مثل مرحوم حاج‌آقا شاه‌آبادی نیستند. گفتند: خوب است.
من یادم رفت که بپرسم چه آیه‌ای آمد و بعدها پشیمان شدم که ای کاش می‌پرسیدم که در استخاره چه آیه‌ای آمده! همین که گفتند خوب است من خوشحال شدم و گفتم که باید لباس تهیه کنم. به آقای برهان گفتم می‌خواهم معمم شوم، گفتند: کِی؟ گفتم: شب عید. گفتند:‌کدام عید.

فروردین و 17 ربیع‌الاول نزدیک بود.
گفتم: 17 ربیع‌الاول. حاج‌آقا در مسجد خندق‌آباد به پای محراب رفت اما نه مثل جشن ما برای عمامه‌گذاری. مجلسی هم بود و ما هم عمامه گذاشتیم و به آنجا رفتیم. یک خویشی و نسبتی هم حاج‌آقا جعفر با ما داشت.
عیال ایشان عمه من بود و رفته بود و گفته بود که من امشب معمم شدم و در فامیل پیچید و پدرم فهمید و داد و بیداد کرد و گریه‌هایی که من در آن شب کردم تا به حال همچین گریه‌ای نکردم.
فکر می‌کردم اگر پدرم نگذارد که من از خانه با عمامه بروم، بنابراین از خانه فرار کردم تا اینکه به آقای برهان گفتم که حجره‌ای در مسجد لرزاده بده که ایشان آماده کرد و اولین نفری که در آنجا حجره داشت من بودم.
تا اینکه حاج‌آقا برهان مریض شدند و دکترها گفتند که باید ییلاق بروی. ایشان هم به دماوند رفته و پس از چند روز پیغام آوردند که طلبه‌ها همگی به آنجا بروند.
اتوبوس آوردند ما هم با پتو و کتاب و یک سری وسایل نزدیک بیست طلبه همگی به آنجا رفتیم ییلاقی مقابل دماوند به نام کیلان.
سه ماه ما آنجا بودیم مهمان آقای برهان. ظهرها نان و ماست و شب‌ها به ما آبگوشت می‌داد. یک روز هم پلو مید‌اد. چایی هم قدغن. صبح‌ها هم نان و 4 تا زردآلو. سپس آمدیم تهران در آنجا بین طلوعین نماز خوانده سپس با فانوسی چون در آنجا برق نبود که قبل که نماز صبح همه طلبه‌ها در آنجا نماز شب خوانده و اولین نماز را جماعت خوانده در باغی که خیلی خنک بود و فانوسی در آنجا گذاشته و درس می‌دادند. حدود 20 نفری بودیم که 5 نفر از آنها فوت کردند. شیخ نصراللهی بود، مرحوم شیخ‌الاسلام بود، حاج احمد سعیدی بود. سید جواد حسینی بود. دکتر احمدی بود که مرا به طلبگی و قرائت قرآن دعوت کردند که خودشان درس دانشگاهی خوانده بود که الان فوت کرده .

بنده شب 24 صفر 1363 وارد قم شدم. مدرسه فیضیه هم بلد نبودم، حمال اسباب مرا به آنجا برد خود او هم بلد نبود از کسبه پرسید تا اینکه به آنجا رفتیم و حجره تهرانی‌ها را پرسیدم به حجره‌ای که از رفقای من بودند، رفتم.
حاج‌آقا تحریری، حاج‌آقا خندق‌آبادی ماهی 15 تومان می‌دادیم.
تا اینکه سال 67 قمری ازدواج کردیم. بعد مکاسب امتحان دادم و قبول شدم و شهریه‌ام شد 45 تومان و زیاد شد. 69 خارج امتحان دادیم نزد آقای خرم‌آبادی و…. به نقل از آیت الله مجتهدی

*************************

14885986751_20717456509742637961.gif

14885986761380773_300484690094230_1711739412_n.jpg

موضوعات: مصاحبه  لینک ثابت
آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(1)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
1 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)
نظر از: گل نرگس [عضو] 
5 stars
1395/12/17 @ 06:16


فرم در حال بارگذاری ...