زمهرير
 
 


Random photo
شهدا همه ستارگان هدایتند

با سلامٍ دوست عزيز از شمامتشكريم كه از اين وبلاگ ديدن مي كنيد ، نظرات يامطالب ارزشمندتان را براي ما بفرستيد وباپيشنهادات خود مارا ياري كنيد. من سرباز جنگ سايبري هستم . باتشكر


جستجو


آخرین نظرات
  • سیدمحمد در کارگران حضرت فاطمه‌ی زهرا
  • خانعلی زاده در کثرت جمعیت در صحیفه سجادیه:
  • کبری نظرزاده در ▪️متن سخنرانی دختر شهید سلیمانی
  • لبیک یا مهدی  در استحمام جانباز قطع نخاعی به وسیله حاج قاسم
  • سربازی از تبار سادات  در از نشانه های آخر الزمان


پربازدید


موضوعات




ج

زیبا سازی وبلاگ




le



ab
 



شما باید چند روزى قرآن نخوانید

‍ #قرآن در کلام و سیره علما

توجه ویژه #امام_خمینی (ره)به قرآن

امام خمینى (ره) توجه خاصى به قرآن داشتند، به ‏طورى که روزى، هفت ‏بار قرآن مى ‏خواندند!

امام در هر فرصتى که به ‏دست مى ‏آوردند، ولو اندک، قرآن مى‏ خواندند. بارها دیده شد که امام، حتى در دقایقى قبل از آماده شدن سفره - که معمولا به بطالت مى‏ گذرد - قرآن تلاوت مى‏ کنند! امام بعد از نماز شب تا وقت نماز صبح، قرآن مى ‏خواند. (1)

یکى اطرافیان امام مى‏ گوید: امام در نجف، چشم‏شان درد گرفت و به دکتر مراجعه کردند. دکتر بعد از معاینه‏ چشم امام گفت: «شما باید چند روزى قرآن نخوانید و به چشم‏تان استراحت ‏بدهید. »

امام خندیدند و فرمودند: «دکتر، من، چشم را براى قرآن خواندن مى ‏خواهم! چه فایده‏ اى دارد که چشم داشته باشم و قرآن نخوانم؟ شما یک کارى کنید که من بتوانم قرآن بخوانم. (2)»

و در ماه رمضان یکى از همراهان امام در نجف، اظهار مى ‏کرد که امام خمینى در ماه مبارک رمضان، هر روز ده جزء قرآن مى ‏خواندند ، یعنى در هر سه روز، یک بار قرآن را ختم مى‏ کردند. (3)

علاوه بر آن، هر سال چند روز قبل از ماه مبارک رمضان ، دستور مى‏ دادند که چند ختم قرآن براى افرادى که مد نظر مبارکشان بود، قرائت ‏شود. (4)
1- برداشت‏هایى از سیره‏ امام خمینى، ج 3، ص 198
2- همان، ص 7
3 - همان
4 - پا به پاى آفتاب، ج 1 ص 181 .
@masirekhodayi

موضوعات: در چشمه سار ولایت, دلنوشته, دفاع مقدس, قرآن و محجوریت, روایت وداستان, دنيا ي کودکان, دانستنيهاي علمي, زيارات, دانشگاه  لینک ثابت
[شنبه 1397-08-12] [ 08:58:00 ب.ظ ]




خدمت جناب خدا !سلام علیکم،

?#نامه_ای_به_خدا

این ماجرای واقعی در مورد شخصی به نام نظرعلی طالقانی است که در زمان ناصرالدین شاه، دانش اموزی در مدرسه ی مروی تهران بود و بسیار آدم فقیر و تنگدستی بود. یک روز نظرعلی به ذهنش می رسد که برای خدا نامه ای بنویسد. این نامه هم اکنون در موزه ی گلستان تهران تحت عنوان “نامه ای به خدا” نگهداری می شود. مضمون این نامه :
✨✨✨✨✨
بسم الله الرحمن الرحیم
خدمت جناب خدا !
سلام علیکم،
اینجانب بنده ی شما هستم. از آنجا که شما در قرآن فرموده اید:
“و ما من دابه فی الارض الا علی الله رزقها”
«هیچ موجود زنده ای نیست الا اینکه روزی او بر عهده ی من است.»
من هم جنبنده ای هستم از جنبندگان شما روی زمین! در جای دیگر از قرآن فرموده اید:
“ان الله لا یخلف المیعاد”
مسلما خدا خلف وعده نمیکند.
بنابراین اینجانب به چیزهای زیر نیاز دارم:
1-همسری زیبا و متدین
2-خانه ای وسیع
3-یک خادم
4-یک کالسکه و سورچی
5 -یک باغ
6-مقداری پول برای تجارت
7-لطفا بعد از هماهنگی به من اطلاع دهید.
مدرسه مروی-حجره ی شماره ی 16- نظرعلی طالقانی
✨✨✨✨✨
نظرعلی بعد از نوشتن نامه با خودش فکر کرد که نامه را کجا بگذارم؟ بعد با خودش میگوید، مسجد خانه ی خداست. پس بهتره بگذارمش توی مسجد. به مسجد بازار تهران(مسجد شاه آن زمان) میرود و نامه را در پشت بام مسجد در جایی پنهان میکند و با خودش میگوید: حتما خدا پیداش میکند! او نامه را پنجشنبه در پشت بام مسجد میگذارد. صبح جمعه ناصرالدین شاه با درباری ها عزم شکار میکند! کاروان او ازجلوی مسجد می گذشته و از آنجا که(به قول پروین اعتصامی) “نقش هستی نقشی از ایوان ماست آب و باد وخاک سرگردان ماست” ناگهان به اذن خدا یک بادتندی شروع به وزیدن می کند و نامه ی نظرعلی را از پشت بام روی پای ناصرالدین شاه می اندازد. ناصرالدین شاه نامه را می خواند و دستور میدهد که کاروان به کاخ برگردد. سپس یک پیک به مدرسه ی مروی می فرستد و نظرعلی را به کاخ فرا میخواند. وقتی نظرعلی را به کاخ آوردند دستور میدهد همه وزرایش جمع شوند و میگوید:
نامه ای که برای خدا نوشته بودید، ایشان به ما حواله فرمودند پس ما باید انجامش دهیم و دستور میدهد همه ی خواسته های نظرعلی توسط وزرا یک به یک اجراء شود.
♻ این نامه هم اکنون در موزه گلستان موجود است و نگهداری میشود.
? این مطلب را میتوان درس واقعی #توکل نامید. یادمان باشد وقتی میخواهیم پیش خدا برویم فقط باید صفای دل داشته باشیم…همین و بس

http://shabpare.kowsarblog.ir

موضوعات: در چشمه سار ولایت, بصیرت در جنگ نرم, حجاب یا تبرج, تاریخ، آیینه عبرت, دانستنيهاي علمي, بيانات رهبر, جنبش نرم افزاري, تلنگر, تازه هاي فناوري, آيا مي دانيد؟, داستان كوتاه, جملات نغز, حرف حساب, بشقاب هاي سمي, حمايت از حيوانات, تازه هاي سلامت, فرهنگي اجتماعي, آموزش زبان, دانشگاه, درسنامه, آهنگ و موسيقي, آسيب هاي اجتماعي, حرمت سالمندان, داستان طنز, حكمت مطهر, تبلیغات, ASHURA, تبليغ, آموزنده  لینک ثابت
[شنبه 1397-08-05] [ 06:42:00 ب.ظ ]




برج عقرب

? قمر در عقرب مهر ماه 97

? قمر در عقرب پدیدهٔ نجومی عبور کره ماه از زمینه صورت فلکی عقرب (کژدم) و یا از امتداد برج فلکی عقرب است

? در روایتی امام صادق(علیه السلام) می فرمایند: «هر کس در هنگامی که قمر در عقرب باشد، مسافرت یا ازدواج نماید، خیری نمی بیند»
? همچنین پیامبر اکرم ص فرمودند: هرکس در این ایام بر خدا توکل کند، خداوند او را یاری خواهد کرد بویژه اگر صدقه بپردازد. زیرا صدقه نحوست را از بین می برد. خواندن آیت الکرسی هم موثر است.

⁉️منظور از قمر در عقرب برج عقرب است یا صورت فلکی عقرب؟

◽️در مورد اینکه کدامیک از این دو می تواند منظور امام صادق علیه السلام در روایت فوق باشد بین علما اختلاف است
در این بین نظر علامه حسن زاده آملی که در زمان ما متبحر در علم هیئت و استاد این فن می باشند این است که ملاک همان صورت فلکی است و دلائلی برای آن ذکر می کنند. (دروس فی المعرفه الوقت و القبله، درس 25)
◽️اما در عین حال ایشان اینکه در هر دو مورد یعنی هم برج و هم صورت فلکی از مسافرت و ازدواج اجتناب شود را مطابق با احتیاط می دانند.

? ورود و خروج قمر به برج عقرب

✅ شروع : چهارشنبه 18 مهر 1397 ساعت 06:00

❌ خروج: جمعه 20 مهر 1397 ساعت 21:16

? ورود و خروج قمر به صورت فلکی عقرب

✅ شروع : جمعه 20 مهر 1397 ساعت 19:13

❌ خروج: دوشنبه 23 مهر 1397 ساعت 03:15

? در این ایام انجام کارهای مهم زیر کراهت دارد و بهتر است ترک شود:
◽️خواندن عقد ازدواج
◽️مسافرت
◽️اقدام برای بچه دار شدن (اعقاد نطفه)
◽️افتتاح کار و کسب و تجارت
◽️حجامت
◽️و…

❤️ جدول قمر در عقرب کل سال 1397

? ahlolbait.com/media/19656

موضوعات: معرفی نرم افزار, مصاحبه, سبک زندگی اسلامی, معرفی شخصیت ها, در چشمه سار ولایت, بصیرت در جنگ نرم, حجاب یا تبرج, سیره شهدا, مدافعان حرم, کتابسرا, دركوچه باغ شعر, دلنوشته, مناجات نامه, دفاع مقدس, خلاقیت وکارآفرینی, نمازاول وقت, قرآن و محجوریت, روایت وداستان, پزشکی وبهداشتی, اقتصاد مقاومتی, سلام آقا, کلام گهر بار, امر به معروف ونهی از منکر, دنيا ي کودکان, دفاع سايبري, مسابقات و نظر سنجی, احکام تصویری, تاریخ، آیینه عبرت, خنده حلال, پدر ومادر،برکت زندگی, دانستنيهاي علمي, مناسبت ها, تصاوير تاثيرگذار, وادي سياست, پاسخ به شبهات, اقليم ادبيات, ورود آقايان ممنوع, خانواده اسلامي, واردات فرهنگي, طبيعت،خانه ما, روانشناسی وذهنی, ياران سايبري, نقد وتحليل فيلم, پرسمان, بيانات رهبر, نوستالژي, انقلاب اسلامي, امام خميني, مادر آينه خدا, آيينه خدا, دوستي با عزراييل, كليپ, كاريكاتور, كاريكلماتور, كرسي آزاد انديشي, اقيانوس پژوهش, فرق ومذاهب, گلشن حديث, سيره معصومين, فلسفه وعرفان, مباحث كلامي, جنبش نرم افزاري, فرهنگ جبهه, نگين مهدويت, زبورآل محمد, نهج البلاغه خواهر قرآن, تلنگر, يك سبد خاطره, تربیت فرزند, ازدواج آسان, عكس نوشته, ادعيه, زيارات, شهداي تفحص, اينفوگرافيك, پوستر, سرزمين دانلود, گردشگري, هنرهفتم, تربيت بدني, تازه هاي فناوري, اصطلاحات يزدي, سخنراني, لطايف, نيويورك پست, قصص قرآني, قصص پيامبران, بازی و سرگرمی, از گوشه و کنار دنیا, ضرب المثل ها, مشاور ه, آيا مي دانيد؟, معما وسرگرمي, ديدنيهاي يزد, چكيده مقالات, پيامك هاي زندگي, نكات خانه داري, شهداي زنده, فروع دين, داستان كوتاه, رمان, درنگستان, تغذيه بهشتي, جملات نغز, وقايع نگار, پرسش ازشما پاسخ از ما, پندهاي روزگار, گزارش, نماهنگ, موضوعات پايان نامه, مداحي, هوا وفضا, علوم هسته اي, دنياي نانو, نكات اخلاقي, حرف حساب, شبكه هاي اجتماعي, بشقاب هاي سمي, حمايت از حيوانات, كويرنوردي, مطالب داغ, تازه هاي سلامت, انيميشن, صنايع دستي, عكس هفته, مشاهير, سيره علما, اخبار استان ها, فرهنگي اجتماعي, اطلاعات عمومي, آموزش زبان, راز موفقيت, رايانه ،تبلت ،موبايل, تفسير, تفسير الميزان, حفظ قرآن, تدبر در قرآن, استفتاءات مقام معظم رهبري, حوزه, دانشگاه, درسنامه, اسرار همسرداري, صندلي داغ, دشمن شناسي, طنز ،آقا ِ _ ي پيشنهاد!!!, آهنگ و موسيقي, آسيب هاي اجتماعي, تقويم شيعه, حرمت سالمندان, مسائل اعتقادي, استاد پناهيان, استاد رافعي پور, ماه رجب, تلخند, داستان طنز, سفرنامه, لينك هاي مفيد, گفته ها ونكته ها, اشعار طنز, ياد داشت ها, حكمت مطهر, سخنان ماندگار, شبنم هاي ذهن, تزيينات, تبلیغات, سند 2030, ASHURA, تربیت فرزند, بازي هاي بومي, تبليغ, ولايت عشق, مسافر ری  لینک ثابت
[سه شنبه 1397-07-17] [ 03:58:00 ب.ظ ]




این سگ‌ها شناسنامه دارند

مخالفت به نفع دزدان!

زمانی که نصرت‌الدوله وزیر دارایی بود، لایحه‌ای تقدیم مجلس کرد که به موجب آن، دولت ایران یکصد سگ از انگلستان خریداری و وارد کند. او شرحی درباره خصوصیات این سگ‌ها بیان کرد و گفت: این سگ‌ها شناسنامه دارند، پدر و مادر آنها معلوم است، نژادشان مشخص است و از جمله خصوصیات دیگر آنها این است که به محض دیدن دزد، او را می‌گیرند.

مدرس طبق معمول، دست روی میز زد و گفت: مخالفم.

وزیر دارایی گفت: آقا! ما هر چه لایحه می‌آوریم، شما مخالفید، دلیل مخالفت شما چیست؟

مدرس جواب داد: مخالفت من به نفع شماست، مگر شما نگفتید، این سگ‌ها به محض دیدن دزد، او را می‌گیرند؟ خوب آقای وزیر! به محض ورودشان ، اول شما را می‌گیرند. پس مخالفت من به نفع شماست.

نمایندگان با صدای بلند خندیدند و لایحه مسکوت ماند.

موضوعات: خلاقیت وکارآفرینی, طبيعت،خانه ما, انقلاب اسلامي, فرهنگ جبهه, سرزمين دانلود, تربيت بدني, بازی و سرگرمی, ضرب المثل ها, ديدنيهاي يزد, شهداي زنده, رمان, تغذيه بهشتي, دنياي نانو, حمايت از حيوانات, تازه هاي سلامت, انيميشن, صنايع دستي, دانشگاه, درسنامه, اسرار همسرداري, صندلي داغ, تقويم شيعه, سفرنامه, اشعار طنز, حكمت مطهر  لینک ثابت
[دوشنبه 1397-07-16] [ 10:01:00 ب.ظ ]




حاج آقا باید برقصه!!!

این خاطره را همان سال 87 در اتوبوسی که راهی نور بود، از یکی از راویان نورانی شنیدم که خواندنش بعد از سه سال هنوز مو به تنم سیخ می‌کنه… بخونیدش که قطعا خالی از لطف نیست:

“چند سال قبل اتوبوسی از دانشجویان دختر یکی از دانشگاه‌های بزرگ کشور آمده بودند جنوب. چشم‌تان روز بد نبیند… آن‌قدر سانتال مانتال و عجیب و غریب بودند که هیچ کدام از راویان، تحمل نیم ساعت نشستن در آن اتوبوس را نداشتند. وضع ظاهرشان فوق‌العاده خراب بود. آرایش آن‌چنانی، مانتوی تنگ و روسری هم که دیگر روسری نبود، شال گردن شده بود.

اخلاق‌شان را هم که نپرس… حتی اجازه یک کلمه حرف زدن به راوی را نمی‌دادند، فقط می‌خندیدند و مسخره می‌کردند و آوازهای آن‌چنانی بود که…

از هر دری خواستم وارد شوم، نشد که نشد؛ یعنی نگذاشتند که بشود…

دیدم فایده‌ای ندارد! گوش این جماعت اناث، بده‌کار خاطره و روایت نیست که نیست!

باید از راه دیگری وارد می‌شدم… ناگهان فکری به ذهنم رسید… اما… سخت بود و فقط از شهدا بر‌می‌آمد…

سپردم به خودشان و شروع کردم.

گفتم: بیایید با هم شرط ببندیم!

خندیدند و گفتند: اِاِاِ … حاج آقا و شرط!!! شما هم آره حاج آقا؟؟؟

گفتم: آره!!!

گفتند: حالا چه شرطی؟

گفتم: من شما را به یکی از مناطق جنگی می‌برم و معجزه‌ای نشان‌تان می‌دهم، اگر به معجزه بودنش اطمینان پیدا کردید، قول بدهید راه‌تان را تغییر دهید و به دستورات اسلام عمل کنید.

گفتند: اگر نتوانستی معجزه کنی، چه؟

گفتم: هرچه شما بگویید.

گفتند: با همین چفیه‌ای که به گردنت انداخته‌ای، میایی وسط اتوبوس و شروع می‌کنی به رقصیدن!!!
حاج آقا باید برقصه!!!
اول انگار دچار برق‌گرفتگی شده باشم، شوکه شدم، اما چند لحظه بعد یاد اعتقادم به شهدا افتادم و دوباره کار را به آن‌ها سپردم و قبول کردم.

دوباره همه‌شون زدند زیر خنده که چه شود!!! حاج آقا با چفیه بیاد وسط این همه دختر و…

در طول مسیر هم از جلف‌بازی‌های این جماعت حرص می‌خوردم و هم نگران بودم که نکند شهدا حرفم را زمین بیندازند؟ نکند مجبور شوم…! دائم در ذکر و توسل بودم و از شهدا کمک می‌خواستم…

می‌دانستم در اثر یک حادثه، یادمان شهدای طلائیه سوخته و قبرهای آن‌ها بی‌حفاظ است…

از طرفی می‌دانستم آن‌ها اگر بخواهند، قیامت هم برپا می‌کنند، چه رسد به معجزه!!!

به طلائیه که رسیدیم، همه‌شان را جمع کردم و راه افتادیم … اما آن‌ها که دست‌بردار نبودند! حتی یک لحظه هم از شوخی‌های جلف و سبک و خواندن اشعار مبتذل و خنده‌های بلند دست برنمی‌داشتند و دائم هم مرا مسخره می‌کردند.

کنار قبور مطهر شهدای طلائیه که رسیدیم، یک نفر از بین جمعیت گفت: پس کو این معجزه حاج آقا! ما که این‌جا جز خاک و چند تا سنگ قبر چیز دیگه‌ای نمی‌بینیم! به دنبال حرف او بقیه هم شروع کردند: حاج آقا باید برقصه

برای آخرین بار دل سپردم. یا اباالفضل گفتم و از یکی از بچه‌ها خواستم یک لیوان آب بدهد.

آب را روی قبور مطهر پاشیدم و…

تمام فضای طلائیه پر از شمیم مطهر و معطر بهشت شد… عطری که هیچ جای دنیا مثل آن پیدا نمی‌شود! همه اون دخترای بی‌حجاب و قرتی، مست شده بودند از شمیم عطری که طلائیه را پر کرده بود. طلائیه آن روز بوی بهشت می‌داد…

همه‌شان روی خاک افتادند و غرق اشک شدند! سر روی قبرها گذاشته بودند و مثل مادرهای فرزند از دست داده ضجه می‌زدند … شهدا خودی نشان داده بودند و دست همه‌شان را گرفته بودند. چشم‌ها‌شان رنگ خون گرفته بود و صدای محزون‌شان به سختی شنیده می‌شد. هرچه کردم نتوانستم آن‌ها را از روی قبرها بلند کنم. قصد کرده بودند آن‌جا بمانند. بالاخره با کلی اصرار و التماس آن‌ها را از بهشتی‌ترین خاک دنیا بلند کردم …

به اتوبوس که رسیدیم، خواستم بگویم: من به قولم عمل کردم، حالا نوبت شماست، که دیدم روسری‌ها کاملا سر را پوشانده‌اند و چفیه‌ها روی گردن‌شان خودنمایی می‌کند.

هنوز بی‌قرار بودند… چند دقیقه‌ای گذشت… همه دور هم جمع شده بودند و مشورت می‌کردند…

پرسیدم: به کجا رسیدید؟ چیزی نگفتند.

سال بعد که برای رفتن به اردو با من تماس گرفتند، فهمیدم دانشگاه را رها کرده‌اند و به جامعه‌الزهرای قم رفته‌اند … آری آنان سر قول‌شان به شهدا مانده بودند …”
ف.اطمینانی
کهنوج

موضوعات: روایت وداستان, تلنگر, يك سبد خاطره, پندهاي روزگار, دانشگاه, گفته ها ونكته ها  لینک ثابت
[یکشنبه 1396-05-08] [ 11:57:00 ق.ظ ]