زمهرير
 
 


Random photo
الهم  عجل لوليك الفرج

با سلامٍ دوست عزيز از شمامتشكريم كه از اين وبلاگ ديدن مي كنيد ، نظرات يامطالب ارزشمندتان را براي ما بفرستيد وباپيشنهادات خود مارا ياري كنيد. من سرباز جنگ سايبري هستم . باتشكر


جستجو


آخرین نظرات
  • سیدمحمد در کارگران حضرت فاطمه‌ی زهرا
  • خانعلی زاده در کثرت جمعیت در صحیفه سجادیه:
  • کبری نظرزاده در ▪️متن سخنرانی دختر شهید سلیمانی
  • لبیک یا مهدی  در استحمام جانباز قطع نخاعی به وسیله حاج قاسم
  • سربازی از تبار سادات  در از نشانه های آخر الزمان


پربازدید


موضوعات




ج

زیبا سازی وبلاگ




le



ab
 



دو تا کارگر گرفته بودم واسه اثاث کشی.
گفتن 40 تومن من هم چونه زدم شد 30 تومن…

?بعد پایان کار، توی اون هوای گرم سه تا 10 تومنی دادم بهشون.

?یکی از کارگرا 10تومن برداشت و 20 تومن داد به اون یکی.

?گفتم مگر شریک نیستید؟؟

?گفت چرا ولی اون عیالواره، احتیاجش از من بیشتره.

?من هم برای این طبع بلندش دوباره 10 تومن بهش دادم

?تشکر کرد و دوباره 5 تومن داد به اون یکی و رفتن.

?داشتم فکر میکردم هیچ وقت نتونستم اینقدر بزرگوار و بخشنده باشم
اونجا بود یاد جمله زیبایی که روی پل عابر خونده بودم افتادم

?بخشیدن دل بزرگ میخواد نه توان مالی…

?«همه میتونن پولدار بشن اما همه نمیتونن بخشنده باشن

?پولدار شدن مهارته اما بخشندگی فضیلت»

?«باسوادشدن مهارته اما فهمیدگی فضلیت..

?«همه بلدن زندگی کنن اما همه نمیتونن زیبا زندگی کنن

?زندگی عادته اما زیبا زیستن فضیلت…

موضوعات: داستان كوتاه  لینک ثابت
[چهارشنبه 1396-07-19] [ 08:49:00 ق.ظ ]




ان شاالله که منم …‼️

همسر ملانصرالدين از او پرسيد: فردا چه مي كني؟

گفت: اگر هوا آفتابي باشد به مزرعه مي روم و اگر باراني باشد به کوهستان مي روم و علوفه مي چينم.

همسرش گفت: بگو ان شاءالله
ملا گفت: ان شاءالله ندارد فردا يا هوا آفتابيست يا باراني!!
از قضا فردا در ميان راه به راهزنان رسيد و اورا گرفتند و كتك زدند و هرچه داشت با خود بردند . ملا نه به مزرعه رسيد و نه به كوهستان رفت. به خانه برگشت و در زد. همسرش گفت: كيست؟
ملا گفت: ان شاءالله كه منم!

همیشه ان شاءلله بگویید حتی در مورد قطعی ترین کار ها

خداوند در قران می فرماید:
«و لا تقولن لشی ء انی فاعل ذلک غدا* الا ان یشاء الله؛»
هرگز درباره چیزی نگو فردا چنین می کنم* مگر اینکه بگویی اگر خدا بخواهد» (کهف/ 23-24).

موضوعات: داستان كوتاه  لینک ثابت
[سه شنبه 1396-07-18] [ 07:06:00 ب.ظ ]




عروس و مادر شوهر

دختری ازدواج کرد و به خانه شوهر رفت ولی هرگز نمی توانست با مادرشوهرش کنار بیاید و هر روز با هم جرو بحث می کردند. عاقبت یک روز دختر نزد داروسازی که دوست صمیمی پدرش بود رفت و از او تقاضا کرد تا سمی به او بدهد تا بتواند مادر شوهرش را بکشد!

داروساز گفت اگر سم خطرناکی به او بدهد و مادر شوهرش کشته شود، همه به او شک خواهند برد، پس معجونی به دختر داد و گفت که هر روز مقداری از آن را در غذای مادر شوهر بریزد تا سم معجون کم کم در او اثر کند و او را بکشد و توصیه کرد تا در این مدت با مادر شوهر مدارا کند تا کسی به او شک نکند.
دختر معجون را گرفت و خوشحال به خانه برگشت و هر روز مقـداری از آن را در غـذای مادر شوهـر می ریخت و با مهربانی به او می داد.
هفته ها گذشت و با مهر و محبت عروس، اخلاق مادر شوهر هم بهتر و بهتر شد تا آنجا که یک روز دختر نزد داروساز رفت و به او گفت: آقای دکتر عزیز، دیگر از مادر شوهرم متنفر نیستم. حالا او را مانند مادرم دوست دارم و دیگر دلم نمی خواهد که بمیرد، خواهش می کنم داروی دیگری به من بدهید تا سم را از بدنش خارج کند.
داروساز لبخندی زد و گفت: دخترم ، نگران نباش. آن معجونی که به تو دادم سم نبود بلکه سم در ذهن خود تو بود که حالا با عشق به مادر شوهرت از بین رفته است.

موضوعات: داستان كوتاه  لینک ثابت
 [ 07:05:00 ب.ظ ]




هرچه بیشتر تلاش می کنم،درخت کمتری می برم

مردی قوی هیکل در چوب بری استخدام شدوتصمیم گرفت خوب کار کند
روز اول 18 درخت برید.رییسش به او تبریک گفت و اورا به ادامه کار تشویق کرد.روز بعد با انگیزه بیشتری کار کرد ، ولی 15 درخت برید.!!!!
روز سوم بیشتر کار کرد،اما فقط 10 درخت برید.به نظرش امد که ضعیف شده
پیش رییسش رفت .عذر خواست و گفت:
نمی دانم چرا هرچه بیشتر تلاش می کنم،درخت کمتری می برم!
رییس پرسید: آخرین بار کی تبرت را تیز کردی؟
او گفت: برای این کار وقت نداشتم.تمام مدت مشغول بریدن درختان بودم !

✅ برای اینکه در دنیای رقابتی امروز همیشه حرفی برای گفتن داشته باشید ، باید برای به روز کردن خودتان وقت بگذارید …

موضوعات: داستان كوتاه  لینک ثابت
 [ 07:04:00 ب.ظ ]




كلم پيچ زندگي
شخصی برای اولین بار یک کلم دید. اولین برگش را جدا کرد، زیرش به برگ دیگری رسید و زیر آن برگ یه برگ دیگر و…. با خودش گفت: حتما یک چیز مهمیه که اینجوری کادوپیچش کردن اما وقتی به تهش رسید و برگها تمام شد متوجه شد که چیزی توی اون برگها پنهان نشده، بلکه کلم مجموعه‌ای از این برگهاست.
☘️داستان زندگی هم مثل همین کلم است. ما روزهای زندگی رو تند تند ورق میزنیم و فکر می کنیم چیزی اونور روزها پنهان شده، درحالیکه همین روزها آن چیزیست که باید دریابیم و درکش کنیم و چقدر دیر می فهمیم
☘️که بیشتر غصه‌هایی که خوردیم، نه خوردنی بود نه پوشیدنی، فقط دور ریختنی بود. زندگی، همین روزهاییست که منتظر گذشتنش هستیم….

موضوعات: داستان كوتاه  لینک ثابت
 [ 07:03:00 ب.ظ ]




ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﻫﺎﯼ ﻣﻘﯿﻢ ﻫﻠﻨﺪ،ﭼﻨﯿﻦ ﭘﯿﺎﻣﯽ ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺭ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺩﺍﺩﻩ، ﮐﻪ ﺧﻮﺍﻧﺪﻧﺶ ﺧﺎﻟﯽ ﺍﺯ ﻟﻄﻒ نیست:

?ﺩﺭ ﻫﺮ ﺳﻔﺮﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺩﺍﺭﻡ،
ﻭﻗﺘﯽ ﮔﻮﺷﯽﻫﺎﯼ ﻫﻤﺮﺍﻩ، ﻭﺳﺎﯾﻞ ﺯﻧﺪﮔﯽ، ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥﻫﺎ، ﯾﺨﭽﺎﻝ، ﻭﺳﺎﯾﻞ ﺑﺮﻗﯽ ﻭ … ﺭﺍ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻋﻤﻮﻡ ﺟﺎﻣﻌﻪ ایران ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻢ،
ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻨﯿﺪ ﺍﯾﻦ ﺣﺲ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﺳﺖ ﻣﯿﺪﻫﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﯾﮏ ﮐﺸﻮﺭ ﺑﻪ ﺍﺻﻄﻼﺡ ﺍﺭﻭﭘﺎﯾﯽ،
ﺍﺯ ﯾﮏ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﺑﻪ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﺮﮔﺸﺘﻪﺍﻡ!

?ﺩﺭ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﭼﻪ ﺧﺒﺮ ﺍﺳﺖ؟!!!

?ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺳﻪ ﺳﺎﻝ ﻭ ﻧﯿﻢ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺭ ﻫﻠﻨﺪ، ﻫﻨﻮﺯ ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﯾﮏ ﻫﻠﻨﺪﯼ، ﯾﺨﭽﺎﻝ ﺳﺎﯾﺪ ﺑﺎﯼ ﺳﺎﯾﺪ ﻧﺪﯾﺪﻩﺍﻡ!
ﻧﻪ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﯾﯿﺲ ﺩﺍﻧﺸﮑﺪﻩ، ﻧﻪ ﻣﺪﯾﺮ ﮔﺮﻭﻩ، ﻧﻪ ﺍﺳﺘﺎﺩ، ﻧﻪ ﺻﺎﺣﺒﺨﺎﻧﻪ، ﻧﻪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﻭ ﻧﻪ ﺟﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮ..!

?ﺷﺎﯾﺪ ﺑﺎﻭﺭﺵ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﮐﻪ ﺩﺍﺧﻞ ﮐﺸﻮﺭ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺳﺨﺖ ﺑﺎﺷﺪ!
ﻭﻗﺘﯽ ﺍﯾﻨﺠﺎ ‏(ﺩﺭ ﻫﻠﻨﺪ‏) ﻣﯽﺑﯿﻨﯽ ﮐﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﻭ ﭘﺴﺮﯼ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻭﻟﯿﻪﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻨﻨﺪ، ﺍﻭﻻً ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﻭﺳﺎﯾﻞ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﺁﻥ ﻫﻢ ﺍﺯ ﭼﻨﺪ ﻧﻮﻉ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ،
ﺑﻠﮑﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﻭﺳﺎﯾﻞ ﺿﺮﻭﺭﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﺍﺑﺘﺪﺍﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﺮﯾﺪ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺑﻌﺪ ﮐﻢ ﮐﻢ ﺑﺎ ﮔﺬﺷﺖ ﺯﻣﺎﻥ ﻭﺳﺎﯾﻞ ﺩﯾﮕﺮﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺗﻬﯿﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺟﺎﻟﺐﺗﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺑﺮﺧﯽ ﻟﻮﺍﺯﻡ ﺿﺮﻭﺭﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ، ﺑﺮﺍﯼ ﺷﺮﻭﻉ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﺣﺘﯽ دﺳﺖ ﺩﻭﻡ ﺗﻬﯿﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ!
ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻟﺒﺎﺳﺸﻮﯾﯽ…

?ﻣﻬﻤﺎﻧﯽ ﻭ ﻋﺮﻭﺳﯽﻫﺎﯾﯽ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺑﺮﮔﺰﺍﺭ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ، ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺳﺎﺩﻩ است.
ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﮐﻤﺮ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻋﺮﻭﺱ ﻭ ﺩﺍﻣﺎﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﺐ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﺑﺸﮑﻨﺪ!

?ﺩﺭ ﻫﻠﻨﺪ ﻭ ﺑﺮﺧﯽ ﮐﺸﻮﺭﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮ، ﻋﺮﻭﺱ ﻭ ﺩﺍﻣﺎﺩ ﺿﻤﻦ ﺩﻋﻮﺕ نزﺩﯾﮏﺗﺮﯾﻦ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻭ ﺍﻗﻮﺍﻡﺷﺎﻥ، ﺍﺯﺩﻭﺍﺝﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﮐﻠﯿﺴﺎ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺩﺭ ﺷﻬﺮﺩﺍﺭﯼ ﺛﺒﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﺭﻓﺘﻪ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺷﺎﻡ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﺧﺘﻢ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ.

?ﺁﻧﻬﻢ ﻧﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻭﯾﺴﺖ ﻭ ﭘﻨﺠﺎﻩ ﯾﺎ ﭘﺎﻧﺼﺪ ﻧﻔﺮ ﻣﻬﻤﺎﻥ بلکه ﻧﻬﺎﯾﺖ ﺳﯽ ﯾﺎ ﭼﻬﻞ ﻧﻔﺮ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﺳﺖ ﺑﺎﻻ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﮐﺮﺩﻡ..!

?ﺣﺎﻻ ﺗﺼﻮﺭﺵ ﺭﺍ ﺑﮑﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﯾﮏ ﺩﺧﺘﺮ ﻭ ﭘﺴﺮ ﺩﺭ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺑﺮﺧﯽ ﻭﺳﺎﯾﻞ ﺩﺳﺖﺩﻭﻡ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻨﻨﺪ!!

?ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻨﯿﺪ ﺍﯾﻦ ﺭﯾﺨﺖ ﻭ ﭘﺎﺷﯽ ﮐﻪ
ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﺎﯼ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﻣﺮﺳﻮﻡ ﻭ ﻣﻌﻤﻮﻝ ﺷﺪﻩ، ﺩﺭ ﺍﺭﻭﭘﺎ ﻭ ﺑﻪ ﻭﯾﮋﻩ ﻫﻠﻨﺪ ﻣﺮﺳﻮﻡ ﻭ ﻣﻌﻤﻮﻝ ﻧﯿﺴﺖ، ﺑﻠﮑﻪ ﻋﺠﯿﺐ ﻭ ﻏﯿﺮﻣﻨﻄﻘﯽ ﺍﺳﺖ…!

موضوعات: داستان كوتاه  لینک ثابت
 [ 07:03:00 ب.ظ ]




فرار از جنگل
روزی فیل با سرعت از جنگل می گریخت!
دلیلش را پرسیدند گفت: شیر دستور داده تا گردن همه زرافه ها را بزنند!
گفتند: تو را چه به زرافه؟! تو که فیل هستی پس چرا نگرانی؟!
گفت: بله من میدانم که فیل هستم؛ اما جناب شیر، الاغ را به پیگیری این دستور مأموریت داده!!

✅ وقتی مأموریت مهم را بر دوش افراد بیسواد و نادان میگذارند، نتیجه فاجعه بار خواهد بود!

موضوعات: داستان كوتاه  لینک ثابت
 [ 06:41:00 ب.ظ ]




#مارواره

یک شب مار بزرگی برای پیدا کردن غذا وارد دکان نجاری شد، عادت نجار این بود که موقع ترک کارگاه وسایل کارش را روی میز بگذارد. آن شب، نجار اره اش را روی میز گذاشته بود. همینطور که مار گشت می زد بدنش به اره گیر کرد و کمی زخم شد. مار خیلی عصبانی شد و برای دفاع از خود اره را گاز گرفت. این کار سبب خون ریزی دور دهانش شد و او که نمی فهمید که چه اتفاقی افتاده، از اینکه اره دارد به او حمله می کند و مرگش حتمی است تصمیم گرفت برای آخرین بار از خود دفاع کرده و هر چه شدیدتر حمله کند. او بدنش را به دور اره پیجاند و هی فشار داد. صبح که نجار به کارگاه آمد روی میز به جای اره، لاشۀ ماری بزرگ و زخم آلود دید که فقط و فقط بخاطر بی فکری و خشم زیاد مرده است. ما در لحظۀ خشم می خواهیم به دیگران صدمه بزنیم ولی بعد متوجه می شویم که به جز خودمان کس دیگری را نرنجانده ایم و موقعی این را درک می کنیم که خیلی دیر شده. زندگی بیشتر احتیاج دارد که گذشت و چشم پوشی کنیم، از اتفاقها، از آدمها، از رفتارها، از گفتارها و به خودمان یادآوری کنیم، گذشت و چشم پوشی.

موضوعات: داستان كوتاه  لینک ثابت
 [ 05:53:00 ب.ظ ]




یادمان باشد که:????
حق الناس همیشه پول نیست گاهی دل است…
?دلی که باید به دست می آوردیم و نیاوردیم!

?دلی که باید می دادیم و ندادیم!

?دلی را که شکستیم و رها کردیم!

?دلهای غمگینی که بی تفاوت از کنارشان گذشتیم!

خدا از هرچه بگذرد از حق الناس نمی گذرد.

بیایید حواسمان باشد که:حواسمان به دلهایمان باشد آلوده اش نکنیم

بیا ارزش این را بدانیم که نبودنها،دوربودنها و ندیدنها هرگزبهانه ای نمیشود برای از یاد بردن دوستان.

نمیدانم درزندگیتان “بهت معنا میشود؟ من همان بهترین را برایتان آرزو دا رم

موضوعات: داستان كوتاه, راز موفقيت  لینک ثابت
[شنبه 1396-06-11] [ 03:36:00 ب.ظ ]




داستان معروف "کلبرگ"

تصور کنید، مردی که همسرش به شدت بیمار است و چیزی به مرگش نمانده. تنها راه نجات یک داروی بسیار گران قیمت است که در شهر فقط یک نفر هست که آن را می فروشد.

مرد فقیر داستان ما، هیچ پولی ندارد، هیچ آشنایی هم برای قرض گرفتن ندارد. به سراغ دارو فروش می رود و التماس می کند. به دست و پایش می افتد و عاجزانه خواهش می کند آن دارو را برای همسر بیمارش به عنوان وام یا قرض به او بدهد؛
دارو فروش به هیچ وجه راضی نمی شود. به هیچ وجه..!

حالا مرد ما دو راه دارد؛ یا دارو را بدزدد و یا نظاره گر مرگ همسرش باشد!

مرد دارو را شبانه می دزدد و همسرش را از مرگ نجات می دهد؛ پلیس شهر او را دستگیر می کند!

“کلبرگ"، روانشناس و نظریه پرداز بزرگ قرن بیستم، با طرح این داستان از مردم خواست به دو سوال جواب دهند:

1- آیا کار آن مرد درست بود؟

2- آیا برای این دزدی، مرد باید مجازات شود؟ چرا؟

داستان معروف “کلبرگ” تمام بزرگان دنیا را به چالش کشید؛
وی پس از طرح آن گفت از روی جوابی که می توانید به این سوال بدهید من می توانم میزان هوش و شعور اجتماعی شما را تشخیص دهم و مهمترین قسمت این سنجش، پاسخ به سوال “چرا” در سوال دوم بود.
هر کس جواب متفاوتی می داد؛ حتی سیاستمداران بزرگ دنیا به این سوال پاسخ دادند:

-آری، باید مجازات شود، دزدی به هر حال دزدی است. - زیر پا گذاشتن مقررات، به هر حال گناه است.
فارغ از بیماری همسرش. - کار آن مرد درست نبود اما مجازات هم نشود. زیرا فقیر است و راهی نداشته!!

اما هنگامی که از گاندی این سوال را پرسیدند، پاسخ عجیبی داد؛

«گاندی گفت کار آن مرد درست بوده است و آن مرد نباید مجازات شود. چرا؟ زیرا قانون از آسمان نیامده است؛ ما انسان ها قانون را وضع می کنیم تا راحت تر زندگی کنیم؛ تا بتوانیم در زندگی اجتماعی کنار هم تاب بیاوریم!!
اما هنگامی که قانون منافی جان یک انسان بی گناه باشد، دیگر قانون نیست.
جان انسان ها در اولویت است. آن قانون باید عوض شود. گاندی گفت انسان بر قانون مقدم است.
کلبرگ پس از شنیدن سخنان گاندی گفت بالاترین نمره ای که می توان به یک مغز داد همین است.

موضوعات: خانواده اسلامي, داستان كوتاه  لینک ثابت
 [ 03:29:00 ب.ظ ]




یک راهنمای جامع برای آشنایی با داروها، حتما این راهنما رو برای خودتون ذخیره کنید.

?آ.س.آ »رقیق کننده خون
?آتورواستاتین»چربی خون
?آتنولول»فشارخون
?آزیترومایسین»آنتی بیوتیک
?آسیکلوویر»ضدویروس
?آکاربوز»قند خون
?آلبندازول»ضد انگل
?آلپرازولام»اعصاب
?آلوپورینول»نقرس
?آمانتادین»ضدویروس
?آمپی سیلین»آنتی بیوتیک
?آملودیپین»فشار خون
?آموکسی سیلین»آنتی بیوتیک
?آمی تریپتیلین»اعصاب
?امینوفیلین»گشادکننده برونش
?آمیودارون»ضد آریتمی قلبی
?آمیکاسین»آنتی بیوتیک
?آنتوم»چربی خون
?ٱ.ر.س»اسهال
?إچ دی»ضدبارداری
?ارگوتامین»میگرن
?اریترومایسین»آنتی بیوتیک
?إزیتمایب»چربی خون
?اسپیرونولاکتون»فشارخون
?استازولامید»فشار
?ٱفلوکساسین»آنتی بیوتیک
?ٱگزازپام»اعصاب
?اکسپکتورانت»خلط آور
?ٱکسی بوتینین»مجاری ادرار
?الانزاپین»اعصاب
?انالاپریل»فشار
?اندانسترون»ضد تهوع
?ایبوپروفن»مسکن
?ایندومتاسین»مسکن
?بکمپلکس»ویتامین
?باکلوفن»شل کننده
?بتامتازون»ضدالتهاب
?بتاهیستین»سرگیجه
?برم هگزین»خلط آور
?بلادونا پی بی»گوارشی
?بوسپیرون»اعصاب
?بیزاکودیل»ملین
?بکلومتازون»ضدالتهاب
?پانکراتین»معده
?پرازوسین»فشارخون
?پردنیزولون»ضدالتهاب
?پرفنازین»اعصاب
?پرمترین»شپش و گال
?پروپرانولول»فشار و تپش قلب
?پرومتازین»آلرژی
?پسودوافدرین»ضداحتقان
?پلانتاژل»اسهال
?پیروکسیکام»مسکن
?پیراستام»اعصاب و محرک مغز
?پریمیدون»تشنج .
?تامسولوسین»پروستات
?تاموکسیفن»هورمونی
?تتراسایکلین»آنتی بیوتیک
?تتراکایین»بیحس کننده موضعی
?ترازودون»اعصاب
?ترازوسین»فشارخون
?ترامادول»مسکن
?ترانزامیک اسید»ضدانعقاد
?تری فلوپرازین»اعصاب
?تریامیسنولون»ضدالتهاب
?تریپل سولفا»آنتی بیوتیک
?تری هگزیفنیدیل»اعصاب
?تریامترن اچ»فشارخون
?تستوسترون»هورمونی
?توپیرامات»اعصاب
?توسیان»ضدسرفه
?تولمتین»مسکن
?تیمولول»بتابلاکر
?تیکلوپیدین»پلاکت
?جم فیبروزیل»چربی خون
?جنتامایسن»آنتی بیوتیک
?جینسینگ»تقویتی
?داکسی سایکلین»آنتی بیوتیک
?دانازول»هورمونی
?دایجستیو»معده
?دایمتیکون»معده
?دکسپانتونول»آنالوگ ویتامین ب
?دکسترومتروفان»ضد سرفه
?دگزامتازون»ضدالتهاب
?دورزولامید»کاهش فشار داخل چشم
?دوکسپین»اعصاب
?دونپزیل»آلزایمر
?دی پیریدامول»فشارخون
?دی سیکلومین» ضداسپاسم
?دیازپام»اعصاب
?دیفن هیدرامین»انتی هیستامین
?دیفنوکسیلات»ضداسهال
?دیلتیازیم»فشارخون
?دیکلوفناک»مسکن
?دیمن هیدرینات»آنتی هیستامین
?رالوکسیفن»هورمونی
?رانیتیدین»معده
?ریتالین»بیش فعالی
?ریسپریدون»اعصاب
?زینک اکسید»سوختگی
?سالبوتامول»ریه
?سایمتیدین»معده
?سیتریزین»آلرژی
?سرترالین»اعصاب
?نسفالکسین»آنتی بیوتیک
?سفازولین»آنتی بیوتیک
?سفتریاکسون»آنتی بیوتیک
?سفکسیم»آنتی بیوتیک
?سلکوکسیب»مسکن
?سنکل»کلیه
?سولفاسالازین»ضدالتهاب گوارشی
?سوماتریپتان»میگرن
?سولفاستامید»انتی بیوتیک
?سیپروفلوکساسین»آنتی بیوتیک
?سیپروهپتادین»آلرژی -اشتها آور
?سیتالوپرام»اعصاب
?سیمواستاتین»چربی خون
?سیناریزین»سرگیجه
?فاموتیدین»معده
?فروس سولفات»قرص آهن
?فرفولیک»آهن فولیک اسید
?فلوسینولون»ضدالتهاب
?فلوتیکازون»آسم
?فلورازپام»اعصاب
?فلوکستین»اعصاب
?فلووکسامین»اعصاب
?فنازوپریدین»ضددرد مجاری ادرار
?فنوباربیتال»اعصاب
?فورزماید»فشارخون
?فنی تویین»اعصاب
?فنیل افرین»ضد احتقان بینی
?فیناستراید»پروستات -ریزش مو
?کاپتوپریل»فشار
?کاربامازپین»اعصاب
?کارمینت»نفخ
?کارودیول»فشار
?کالامین دی»ضدخارش و التهاب
?کالاندولا»ضدالتهاب و ترمیم کننده پوست
?کتوتیفن»آنتی هیستامین
?کتوکونازول»ضدقارچ
?کروتامیتون»گال و خارش
?کلاریترومایسین»آنتی بیوتیک
?کلرامفنیکل»آنتی بیوتیک
?کلرفنیرامین»انتی هیستامین
?پکلردیازپوکساید»اعصاب
?کلسیم د»ویتامین
?کلشی سین»نقرس
?کلماستین»آنتی هیستامین
?کلوگزاسیلین»آنتی بلوکر
?کلونازپام»اعصاب
?کلومیفن»هورمونی
?کلیدینیوم سی»معده
?کلیندامایسین»آنتی بیوتیک
?کوتریموکسازول»آنتی بیوتیک
?کوآموکسی کلاو»آنتی بیوتیک
?گاباپنتین»مسکن دردهای عصبی
?گایافنزین»خلط آور
?گلی بن کلامید»قند خون
?گلیکلازید»قند خون
?لاکتولوز»ملین
?پلوراتادین»آنتی هیستامین
?لورازپام»اعصاب
?لوزارتان»فشار
?لووتیروکسین»کم کاری تیرویید
?لوودوپا»اعصاب
?لیتیوم کربنات»اعصاب
?ماپروتیلین»اعصاب
?مبندازول»ضدانگل
?مترونیدازول»آنتی بیوتیک

این پیام همیشه به کارتون میاد !!
حتما نگهش دارید و برای دیگران ارسال کنید.

موضوعات: داستان كوتاه, اطلاعات عمومي  لینک ثابت
 [ 02:32:00 ب.ظ ]




پناهیان
بنده به شهید حسن باقری خیلی علاقه دارم.☺️

?زمان تولد چون زودتر از موعد به دنیا اومده بود خیلی ریز و ضعیف بوده

?انقدر که انگار میمیره و پدر و مادرش میذارن پشت در تا فردا صبح برن خاکش کنن.

?اما نصف شب میبینن سرو صدایی میاد و میرن میبینن بچشون زنده هست…

? همچین آدمی بعدا میشه نیروی اطلاعات سپاه و در نهایت مغز متفکر طراحی عملیات های مختلف میشه.

در سنین پایین فرماندهی عملیات های بزرگ رو به عهده میگیره.

?یه آدم حسابی و یکی از اولیای الهی میشه و با شهادت غریبانه خودش به دیدار معشوقش یعنی خداوند متعال میره

?و در جوار پروردگار عالم زندگی میکنه….

?سلام بر او وقتی که به دنیا اومد
و وقتی به شهادت رسید
و روزی که مبعوث خواهد شد…

موضوعات: داستان كوتاه, استاد پناهيان  لینک ثابت
 [ 02:31:00 ب.ظ ]
1 3 5