زمهرير
 
 


Random photo
صاحب شعر روباه وزاغ..

با سلامٍ دوست عزيز از شمامتشكريم كه از اين وبلاگ ديدن مي كنيد ، نظرات يامطالب ارزشمندتان را براي ما بفرستيد وباپيشنهادات خود مارا ياري كنيد. من سرباز جنگ سايبري هستم . باتشكر


جستجو


آخرین نظرات
  • سیدمحمد در کارگران حضرت فاطمه‌ی زهرا
  • خانعلی زاده در کثرت جمعیت در صحیفه سجادیه:
  • کبری نظرزاده در ▪️متن سخنرانی دختر شهید سلیمانی
  • لبیک یا مهدی  در استحمام جانباز قطع نخاعی به وسیله حاج قاسم
  • سربازی از تبار سادات  در از نشانه های آخر الزمان


پربازدید


موضوعات




ج

زیبا سازی وبلاگ




le



ab
 



آیت الله مجتهدی تهرانی (ره):

دل بی غم در این عالم نباشد
اگر باشد بنی آدم نباشد

همین که می گویی دیگر غم و غصه ندارم، بدان همین حرف زنگ خطر است

شخصی را می شناسم که با یه بنده خدایی اختلاف ملکی داشت و به همین خاطر هجده سال پله های دادگستری را بالا و پایین کرد
تا اینکه بالاخره دادگاه به نفع او حکم کرد و او خوشحال قباله را گرفت و خندان به خانه آمد و فردا صبح
آب به آب شد و مرد ! چرا؟

چون در روایت آمده است هرگاه گفتی من دیگر غصه ای ندارم و کار من تمام شده و دختر ها را شوهر دادم و پسرها را زن دادم و اختلاف ملکی ندارم و … غم و غصه ای ندارم

بدان که امروز - فردا رفتنی هستی!!

موضوعات: تلنگر  لینک ثابت
[یکشنبه 1396-04-04] [ 06:45:00 ب.ظ ]




بنر تبلیغاتی

بنر تبلیغاتی شورای شهر !??
#اینجا_دارالإرشاد_است

موضوعات: تلنگر, چكيده مقالات, تلخند  لینک ثابت
[شنبه 1396-02-23] [ 06:53:00 ق.ظ ]




مقام ومنزلت مادر

مقام ومنزلت مادر
✍ در زمانهای قدیم مردمی بادیه نشین زندگی میکردند که در بین انها مردی بود که مادرش دچار آلزایمر و نسیان بود و می خواست در طول روز پسرش کنارش باشد و این امر مرد را آزار می داد فکر می کرد در چشم مردم کوچک شده است.

?هنگامی که موعد کوچ رسید مرد به همسرش گفت مادرم را نیاور بگذار اینجا بماند و مقداری غذا هم برایش بگذار تا اینجا بماند و از شرش راحت شوم تا گرگ او را بخورد یا بمیرد.

?همسرش گفت باشه انچه میگویی انجام میدهم! همه اماده کوچ شدند زن هم مادر شوهرش را گذاشت و مقداری اب و غذا در کنارش قرار داد و کودک یک ساله ی خود را هم پیش زن گذاشت و رفتند.

?آنها فقط همین یک کودک را داشتند که پسر بود و مرد به پسرش علاقه ی فراوانی داشت و اوقات فراقت با او بازی می کرد و از دیدنش شاد میشد.

?وقتی مسافتی را رفتند تا هنگام ظهر برای استراحت ایستاند و مردم همه مشغول استراحت و غذا خوردن شدند مرد به زنش گفت پسرم را بیاور تا با او بازی کنم

?زن به شوهرش گفت او را پیش مادرت گذاشتم.

?مرد به شدت عصبانی شد و داد زد که چرا اینکار را کردی همسرش پاسخ داد ما او را نمی خواهیم زیرا بعد او تو را همان طور که مادرت را گذاشتی و رفتی خواهد گذاشت تا بمیری.♨️

?حرف زن مانند صاعقه به قلب مرد خورد و سریع اسب خود را سوار شد و به سمت مادرش و فرزندش رفت زیرا پس از کوچ همیشه گرگ ها بسمت انجا می آمدند تا از باقی مانده وسایل شاید چیزی برای خوردن پیدا کنند.

?مرد وقتی رسید دید مادرش فرزند را بلند کرده و گرگ ها دور آنها هستند و پیرزن به سمتشان سنگ پرتاب می کند و تلاش می کند که کودک را از گرگها حفظ کند.

?مرد گرگها را دور کرده و مادر و فرزندش را بازمیگرداند و از ان به بعد موقع کوچ اول مادرش را سوار بر شتر می کرد و خود با اسب دنبالش روان می شد و از مادرش مانند چشمش مواظبت می کرد و زنش در نزدش مقامش بالا رفت.

?انسان وقتی به دنیا می آید بند نافش را می برند ولی جایش همیشه می ماند تا فراموش نکند که برای تغذیه به یک زن بزرگ وصل بود.

موضوعات: روایت وداستان, تلنگر  لینک ثابت
[یکشنبه 1396-01-13] [ 08:57:00 ق.ظ ]




دعواي  والدين

جر وبحث والدين

موضوعات: سبک زندگی اسلامی, خنده حلال, خانواده اسلامي, روانشناسی وذهنی, كاريكاتور, تلنگر, اسرار همسرداري, تلخند  لینک ثابت
[شنبه 1396-01-12] [ 07:31:00 ب.ظ ]




حفظ حريم كودكان در فضاي مجازي
موضوعات: بصیرت در جنگ نرم, دنيا ي کودکان, دفاع سايبري, واردات فرهنگي, پرسمان, كرسي آزاد انديشي, جنبش نرم افزاري, تلنگر, اينفوگرافيك, پوستر, تازه هاي فناوري, مشاور ه, آيا مي دانيد؟, نكته هاي ناب, پرسش ازشما پاسخ از ما, نكات اخلاقي, شبكه هاي اجتماعي, بشقاب هاي سمي, مطالب داغ, رايانه ،تبلت ،موبايل, دشمن شناسي  لینک ثابت
[شنبه 1396-01-05] [ 09:44:00 ق.ظ ]




سرآغاز همه خطاها

گریه نکردن از سختی دل است.

سختی دل از گناه زیاد است.

گناه زیاد از آرزوهای زیاد است.

آرزوی زیاد از فراموشی مرگ است.

فراموشی مرگ از محبت به مال دنیاست.

محبت به مال دنیا سرآغاز همه خطاهاست

( نهج البلاغه)

موضوعات: سبک زندگی اسلامی, خانواده اسلامي, نهج البلاغه خواهر قرآن, تلنگر, آيا مي دانيد؟, جملات نغز  لینک ثابت
 [ 09:06:00 ق.ظ ]




کسی نگفت : خدا

طبق عادت همیشگی مجله را ورق زدم تا به جدول رسیدم

خواندم سه عمودی

یکی گفت بلند بگو

گفتم یک کلمه سه حرفیه

از همه چیز برتر است

یکی گفت : پول

تازه عروس مجلس گفت: عشق

شوهرش گفت : یار

کودک دبستانی گفت : علم

اون آقا پشت سر هم گفت : پول اگه نمیشه طلا ، سکه

گفتم : آقا اینها نمیشه

گفت : پس بنویس مال

گفتم : بازم نمیشه

گفت : جاه

گفتم : نه نمیشه

دیدم همه ساکت شدند

مادر بزرگ گفت : عمر

سیاوش که تازه از سربازی آمده بود گفت : کار

دیگری خندید و گفت : وام

یکی از آن وسط بلند گفت : وقت

یکی گفت : آدم

خنده تلخی کردم و گفتم نه

اما فهمیدم تا شرح جدول زندگی کسی را نداشته باشی

حتی یک کلمه سه حرفی آن هم درست در نمی آید

باید جدول کامل زندگیشان را داشته باشی بدون آن همه چیز بی معناست

هر کس جدول زندگی خود را دارد

هنوز به آن کلمه سه حرفی جدول خودم فکر میکنم

شاید کودک پا برهنه بگوید: کفش

کشاورز بگوید : برف

لال بگوید : حرف

ناشنوا بگوید : صدا

نابینا بگوید : نور

ومن هنوز درفکرم

که کسی نگفت : خدا

موضوعات: تلنگر, نكته هاي ناب, داستان كوتاه, نكات اخلاقي  لینک ثابت
 [ 06:57:00 ق.ظ ]




شنیدن صدای سکوت هنر است.

۱ـ بعضی ها خنده رو لبشونه ولی دلشون هیروشیماست.

۲ـ چون آسمان شهر آلوده بود ، روحش پس از مرگ به آسمان نرفت.

۳ـ فریاد را همه می شنوند ، هنر واقعی شنیدن صدای سکوت است.

۴ـ گاهی به اسم دموکراسی ، آزادی را تنبیه می کنند.

۵ـ گاهی قلم در حال نوشتن وقایع بر روی کاغذ می گرید.

۶ـ بعضی ها با نردبان قدرت از دیوار حاشا بالا می روند.

۷ـ با هجوم کلمات نفس قلم به شماره افتاد.

۸ـ گاهی کلمات از ترس سانسور پشت چند نقطه پنهان می شوند.

۹ـ وقتی یکی به نعل می زنید و یکی به میخ ، مواظب شستتان باشید.

۱۰ـ گاهی چشمانم در خیابان نگاهش راهپیمایی می کند.
.
.
.
نظر یادت نره هااااااااااااااااااااااااااااااااا………………….

موضوعات: دلنوشته, خنده حلال, كاريكلماتور, تلنگر, نكته هاي ناب, درنگستان, جملات نغز, حرف حساب, مطالب داغ  لینک ثابت
 [ 04:30:00 ق.ظ ]




ﺑﺎﺭﺑﯽ ﻣﺜﻞ ﻣﻦ ﺷﺪ ...

عروسک باربی

ﻋﺮﻭﺳﮏ ﺑﺎﺭﺑﯽ ﺭﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻼﺱ ﺳﻮﻡ ﺑﻮﺩﻡ، ﺷﻨﺎﺧﺘﻢ.
ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎﺵ 90 ﺩﺭﺟﻪ ﮐﺞ ﻭ ﺭﺍﺳﺖ ﻣﯿﺸﺪ ﻭ ﺍﻧﮕﺸﺘﺎﯼ ﻇﺮﯾﻔﯽ ﺩﺍﺷﺖ.
ﻭ ﺍﯾﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﮐﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﭼﯿﺰﻫﺎﯼ ﮐﻮﭼﯿﮏ ﻭ ﻇﺮﯾﻒ ‏(ﻣﺎﺷﯿﻦ ﮐﻮﭼﯿﮏ، ﺧﻮﻧﻪ ﮐﻮﭼﯿﮏ) ﺑﻮﺩﻡ ﯾﻪ ﺭﻭﯾﺎ ﺑﻮﺩ
خونه یکی از دخترهای فامیل بودیم که برای آب کردن دل من، کمد باربی هاشو بهم نشون داد….
ﺑﺎﺑﺎﺵ ﻭﻗﺘﯽ ﺳﻔﺮﻫﺎﯼ ﺩﺭﯾﺎﯾﯽ می رفت، ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﺎ ﺭﻭ ﺑﺮﺍﺵ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ …
عید اون سال مامانم بعد از اصرار فراوان برام یکی از اونا رو با تمام وسایلش خرید …
ﺍﻭﻥ ﺳﺎﻝ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺗﮑﻠﯿﻒ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺑﺎﺭﺑﯽ ﻣﻦ ﻟﺒﺎﺱ ﺩﺭﺳﺖ ﻭ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ …
ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﻗﺎﻃﯽ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﺮﺩﻥ ﻣﻦ می شد و می گفت: ﺁﺧﻪ ﺍﯾﻨﻄﻮﺭﯼ نمی تونه ﺑﺮﻩ ﺑﯿﺮﻭﻥ …
ﻭ ﺑﺮﺍﺵ ﯾﻪ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﻭ ﭼﺎﺩﺭ ﻧﻤﺎﺯ ﻭ ﯾﻪ ﭼﺎﺩﺭ ﻣﺸﮑﯽ ﺩﻭﺧﺖ ﺑﺎ ﻣﻘﻨﻌﻪ
ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻓﮑﺮ می کرﺩﻡ ﭼﻘﺪ ﺗﺤﺖ ﺗﺎﺛﯿﺮ ﺍﯾﻦ ﻋﺮﻭﺳﮏ ﺑﻮﺩﻡ
ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﯾﻪ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻓﮏ ﮐﻨﻢ ﺑﺎﺯﯾﻪ
ﻧﺎﺧﻨﺎﺷﻮ ﺑﺎ ﻫﻢ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﮐﺮﺩﯾﻢ، ﭼﻮﻥ ﻣﯿﺮﻓﺖ ﻣﺪﺭﺳﻪ
ﻻﮐﺎﺷﻮ ﭘﺎﮎ ﮐﺮﺩﯾﻢ
ﻣﻮﻫﺎﺷﻮ ﺑﺎﻓﺘﻢ
ﻣﺚ ﺧﻮﺩﻡ ﭼﺎﺩﺭ ﺳﺮﺵ ﮐﺮﺩﻡ

ﻭ ﻧﻤﺎﺯ ﺟﻤﻌﻪ ﻫﻢ می رﻓﺖ …
ماﻣﺎﻧﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺎﺩﻩ ﻧﺬﺍﺷﺖ ﻣﻦ ﻣﺜﻞ ﺑﺎﺭﺑﯽ ﺑﺸﻢ ﭼﻮﻥ
ﺑﺎﺭﺑﯽ ﻣﺜﻞ ﻣﻦ ﺷﺪ …
زﯾﺮﮐﯽ ﻣﻮﻣﻦ ﺗﻬﺪﯾﺪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺑﻪ ﻓﺮﺻﺖ می کند
خاطرات دختر شهید تهرانی مقدم(پدر موشکی ایران)

ادامه »

موضوعات: سبک زندگی اسلامی, حجاب یا تبرج, دنيا ي کودکان, خانواده اسلامي, واردات فرهنگي, تلنگر, يك سبد خاطره  لینک ثابت
[جمعه 1396-01-04] [ 12:39:00 ق.ظ ]




#داستان_کوتاه

پیــــرمرد روستا زاده اے بود که یک پســـر و یک اسب داشت؛ روزی اسب پیرمرد فــــرار کـــرد، همه همسایه ها بـــرای دلـــداری به خـــانه پیـــرمرد آمدند و گفتند: عجـــب شـــانس بدی آوردی که اسبت فرار کرد!
روستا زاده پیــــر جواب داد: از کـــجا می دانید که ایـــن از خوش شانسی من بـــوده یا از بـــد شانسی ام؟ همسایه ها با تـــعجب جــــواب دادن: خــــوب معلومه که این از بد شانسیه!
هنوز یک هفته از این ماجــــرا نگذشته بـــود که اسب پیــــرمرد به همراه بیست اسب وحشی به خانه بـــرگشت. این بار همسایه ها بــــراے تبریک نزد پیرمرد آمدند: عجب اقبال بلندی داشتی کـــه اسبت به همراه بیست اسب دیگـــر به خانه بر گشت!
پیر مرد بار دیگــــر در جــواب گـــفت: از کجا مـــےدانید که ایــن از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟
فـــــــردای آن روز پـــسر پیــــرمرد در میان اسب های وحشی، زمین خــــورد و پایش شـــکست. همسایه ها بار دیگــــر آمدند و گـــفتند: عـــجب شانس بدی! و کـــشاورز پیــــر گفت: از کجـــا مــے دانید که این از خوش شانسی مـــن بوده یا از بد شانسی ام؟
و چند تا از همسایه ها با عصبانیت گـــفتند: خب مـــعلومه که از بد شانسیه تـــو بـوده پیـــرمرد کـــودن!
چــــند روز بــعد نیــــروهای دولتــــے برای ســــربازگیری از راه رسیدند و تمام جـــوانان ســـالم را برای جـــنگ در ســــرزمینی دوردست با خود بردند. پســـر کشاورز پیر به خاطـــــر پاے شـــکسته اش از اعــــزام، مـــعاف شد.
هـــمسایه ها بار دیگـــــر بـــرای تبـــریک به خانــه پیــــرمرد رفتند: عجب شانسی آوردی که پســـرت مــعاف شد! و کــشاورز پیــــر گفت: از کــجا مـــے دانید که…؟
خیلی از ما اتفاقاتی در زندگــــــــے خــــود داشتیم؛اتفاقـــاتی کـــه از نظر ظـــاهـــری بـــرای ما بـــد بوده اند اما براے مــا خـــیر زیادی در آن نهفته بوده است…
خـــــداوند یگــــانه تکیه گــــاه من و توست!
پس…
?بـــه “تدبیرش” اعتماد کـــــن..

?بـــه “حـکمتش” دل بســـپار…

?بـــه او “تـوکــــــــــــل” کـــــن…

?و …بـــه سمت او “قدمـے بردار".

موضوعات: سبک زندگی اسلامی, روایت وداستان, روانشناسی وذهنی, تلنگر  لینک ثابت
[یکشنبه 1395-12-29] [ 08:43:00 ق.ظ ]




یک جمله در وصف مادر بگو




 

در نظرات ثبت كنيد

1488769595ghghg.gif

در نظرات ثبت كنيد

موضوعات: معرفی نرم افزار, مصاحبه, سبک زندگی اسلامی, معرفی شخصیت ها, در چشمه سار ولایت, بصیرت در جنگ نرم, سیره شهدا, کتابسرا, دركوچه باغ شعر, دلنوشته, مناجات نامه, نمازاول وقت, قرآن و محجوریت, پزشکی وبهداشتی, سلام آقا, کلام گهر بار, امر به معروف ونهی از منکر, مسابقات و نظر سنجی, تاریخ، آیینه عبرت, پدر ومادر،برکت زندگی, مناسبت ها, تصاوير تاثيرگذار, وادي سياست, پاسخ به شبهات, ورود آقايان ممنوع, خانواده اسلامي, واردات فرهنگي, ياران سايبري, نقد وتحليل فيلم, پرسمان, نوستالژي, آيينه خدا, كرسي آزاد انديشي, گلشن حديث, سيره معصومين, نگين مهدويت, نهج البلاغه خواهر قرآن, تلنگر, يك سبد خاطره, تربیت فرزند, عكس نوشته, پوستر, گردشگري, هنرهفتم, سخنراني, نيويورك پست, قصص قرآني, قصص پيامبران, مشاور ه, آيا مي دانيد؟, معما وسرگرمي, چكيده مقالات, پيامك هاي زندگي, نكته هاي ناب, نكات خانه داري, فروع دين, جملات نغز, وقايع نگار, پرسش ازشما پاسخ از ما, پندهاي روزگار, نماهنگ, موضوعات پايان نامه, هوا وفضا, نكات اخلاقي, مطالب داغ, عكس هفته, سيره علما, فرهنگي اجتماعي, راز موفقيت, حرمت سالمندان, لينك هاي مفيد, گفته ها ونكته ها, ياد داشت ها, سخنان ماندگار, تبلیغات, تربیت فرزند, تبليغ  لینک ثابت
[دوشنبه 1395-12-16] [ 06:39:00 ق.ظ ]
1 2 4