از خستگی?تلوتلو می خوردیم، شوخی نبود، بیش از هفت هشت ساعت راه ??رفته بودیم. آن هم روی صخره‌ها و ارتفاعات موقع برگشتن وقتی که بچه‌ها نه نای حرف زدن داشتند و نه پای رفتن، سرگروهمان? گفت:
“برادرا با یک صلوات در اختیار خودشان.” همہ خنده‌شان?? گرفته بود چون دیگر برای کسی اختیاری و توانی نمانده بود. یکی از بچه‌ها گفت:
“برادر! اگر در محاصره دشمن بودیم چه می‌گفتے؟” و او که در حاضر جوابی کم نمی آورد، پاسخ داد:
“هیچی می گفتم: برادرا با یک صلوات در اختیار دشمن!"??

موضوعات: دفاع مقدس  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...