.
شب عملیـات بود .
حاج اسماعیل حق گو به علـی
مسگـری گفت :
ببین تیربارچـی چه ذڪری میگه ،
ڪه اینطوری استوار جلوی
تیر و ترڪش ایستاده و اصلا ترسی به دلش راه نمیده ؟!
نزدیڪ تیربارچـی شد و دید داره
با خودش زمزمه میڪنه :

دِرِن ، دِرِن ، دِرِن ، …
( آهنگ پلنگ صورتـی !!! )???
.
معلوم بود این آدم قبلا ذڪرشو گفته
ڪه در مقابل دشمن اینطوری
شادمانه مرگ رو به بازی گرفته

موضوعات: دفاع مقدس  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...