زمهرير
 
 


Random photo
نکته های ناب رهبری

با سلامٍ دوست عزيز از شمامتشكريم كه از اين وبلاگ ديدن مي كنيد ، نظرات يامطالب ارزشمندتان را براي ما بفرستيد وباپيشنهادات خود مارا ياري كنيد. من سرباز جنگ سايبري هستم . باتشكر


جستجو


آخرین نظرات
  • سیدمحمد در کارگران حضرت فاطمه‌ی زهرا
  • خانعلی زاده در کثرت جمعیت در صحیفه سجادیه:
  • کبری نظرزاده در ▪️متن سخنرانی دختر شهید سلیمانی
  • لبیک یا مهدی  در استحمام جانباز قطع نخاعی به وسیله حاج قاسم
  • سربازی از تبار سادات  در از نشانه های آخر الزمان


پربازدید


موضوعات




ج

زیبا سازی وبلاگ




le



ab
 



یکى از علماى بزرگ شیعه مى گوید: من از هنگامى که خواندم یا شنیدم که امام حسین (ع ) درشب عاشورا فرمود: من اصحابى بهتر و با وفاتر از اصحاب خود سراغ ندارم در این حرف دچار ترید شدم و نمى توانستم بپذیرم که این سخن از اباعبداللّه (ع ) باشد زیرا با خود مى اندیشیدم که اصحاب آن حضرت خیلى هنر نکردند خوب امام حسین است و ریحانه پیغمبر و امام زمان و فرزند على (ع ) و زهراى اطهر است هر مسلمان عادى هم اکر امام حسین (ع ) را در ن وضع میدید او را یارى مى کرد و انها که یارى کردند بنابر این خیلى هم قهرمانى به خرج نداند و انها که یارى نکردند خیلى آدمهاى پست و بدى بودند. پس از مدتى که در این فکر بودم خداوند متعال انکار مى خواست مرا از این غفلت و جهالت و اشتباه بیرون بیاورد لذا شبى در عالم رویا دیدم صحنه کربلاست .

من هم در خدمت ابا عبداللّه (ع ) آماده ام خدمت حضرت رفبم سلام کردم گفتم : یابن رسول اللّه من براى یارى شما آمده ام .
امام (ع ) فرمود به موقع به تو دستور مى دهم .
کم کم وقت نماز فرا رسید (همانطور که در کتب مقتل خوانده بودیم که سعید بن عبداللّه حنفى و افراد دیگرى آمدند خود را سپر ابا عبداللّه قرار دادند تا ایشان نماز بخوانند)
حضرت به من نیز فرمود: ما مى خواهیم هم اکنون نماز بخوانیم تو در اینجا بایست تاوقتى که دشمن تیراندازى مى کند مانع از رسیدن تیر دشمن بشوى .
گفتم : مى ایستم ، پس جلوى حضرت ایستادم . و حضرت مشغول نماز شدند، ناگهان دیدم یک تیر به سرعت به طرف حضرت مى اید تا نزدیک من شد بى اختیار خود را خم کردم ناگاه تیر به بدن مقدّس ابا عبداللّه (ع ) اصابت کرد در عالم رویا گفتم : استغفراللّه ربى واتوب الیه ، عجب کار بدى شد دیکر نمى گذارم تکرار شود دفعه دوّم تیرى آمد تا نزریک من شد هم شدم باز به حضرت خورد! دفعه سوّم و چهارم هم به همین صورت خود را خم کردم و به آن جناب اصالت کرد ناگهان دیدم حضرت تبسمى نمود و فرمود: ما رایت اصحابا ابرُ و اوفى من اصحابى ، یعنى ((اصحابى بهتر و با وفاتر از اصحاب خودم پیدا نکردم )).
فورا به خودم آمدم و فهمیدم این که آدم در میان خانه بنشیند و بگوید: یالیتنا کنا معک فنفوز فوزا عظیما یعنى اى کاش ما هم با تو بودیم و به این رستگار ى بزرگ نائل مى شدیم کار آسانى است و گرنه اگر پاى عمل به میان آند آن وقت معلوم مى شود که دیندار واقعى کیست ! و کى مرد عمل است و چه مسى مرد حرف و زبان . ولى اصحاب اباعبد اللّه امتحان خود را خوب پس دادند و ثابت کردند که در عزم و رزم خویش محکم و پایدار هستند

گفتارهاى معنوى ، صص 239

موضوعات: از گوشه و کنار دنیا  لینک ثابت
[دوشنبه 1396-07-03] [ 05:18:00 ب.ظ ]




قبل ازدواج…
هر خواستگاری کہ میومد،
به دلم نمے‌نشست…
اعتقاد و ایمان همسر آیندم خیلی واسم مهم بود…

دلم میخواست ایمانش واقعی باشہ
نه بہ ظاهر و حرف…

میدونستم مؤمن واقعی واسه زن و زندگیش ارزش قائله…

شنیده بودم چله زیارت عاشورا خیلی حاجت میده…
این چله رو آیت‌ الله حق شناس
توصیه کرده بودن…
با چهل لعـن و چهل سلام…
کار سختی بود
اما ‌به نظرم ازدواج موضوع بسیار مهمی بود…
ارزششو داشت،
واسه رسیدن به بهترینا سختی بکشم.
40 روز به نیت همسر معتقد و با ایمان…

4،3روز بعد اتمام چله…
خواب شهیدی رو دیدم…
چهره‌ ش یادم نیست ولی یادمہ…
لباس سبز تنش بود و رو سنگ مزارش نشسته بود…
دیدم مَردم میرن سر مزارش و حاجت میخوان
ولی جز من کسی اونو نمی دید انگار…
یه تسبیح سبز رنگ داد دستم و گفت:
“حاجت روا شدے…”
به فاصله چند روز بعد اون خواب…
امین اومد خواستگاریم…

از اولین سفر سوریه که برگشت گفت:
“زهرا جان…
واست یه هدیه مخصوص آوردم…”
یه تسبیح سبز رنگ بهم داد و گفت:
زهرا،
این یه تسبیح مخصوصه
به همه جا تبرک شده و…
با حس خاصی واست آوردمش…
این تسبیحو به هیچ‌کس نده!
تسبیحو بوسیدم و گفتم:
خدا میدونه این مخصوص بودنش چه حکمتی داره…
بعد شهادتش…
خوابم برام مرور شد…
تسبیحم سبز بود که یہ شهید بهم داده بود…

همسر شهید امین کریمی چنبلو

موضوعات: از گوشه و کنار دنیا  لینک ثابت
 [ 05:17:00 ب.ظ ]




#داستان

?مردی شبی را در خانه ای روستایی می‌گذراند…
پنجره های اتاق باز نمی شد.
نیمه شب احساس خفگی کرد و در تاریکی به سوی پنجره رفت اما نمی توانست آن را باز کند.
با مشت به شیشه پنجره کوبید، هجوم هوای تازه را احساس کرد
و سراسر شب را راحت خوابید.
صبح روز بعد فهمید که شیشه کمد کتابخانه را شکسته است و همه شب، پنجره بسته بوده است…!
” او تنها با فکر اکسیژن، اکسیژن لازم را به خود رسانده بود…!! “

?افکار از جنس انرژی اند و انرژی، کار انجام می دهد…

✨ @Asrarmovaffaghyat ✨

موضوعات: از گوشه و کنار دنیا  لینک ثابت
 [ 05:04:00 ب.ظ ]




?آیت الله مجتهدی تهرانی

◾️هرجادسته سینه زنی و عزاداری دیدی خودت راقاطی آنها کن و مواظب باش مبادا علم و مدرک ولباس برای تو غرور و تکبر بیاورد و در گوشه ای فقط نظاره گر باشی بلکه برو جلو وسینه بزن شاید بخاطر آن مردم بی ریا و شرکت در عزاداری دست مارا هم بگیرند..

موضوعات: از گوشه و کنار دنیا  لینک ثابت
 [ 05:01:00 ب.ظ ]




بالهایت را کجا گذاشتی؟
پرنده بر شانه‌های انسان نشست. انسان با تعجب روبه‌ پرنده کرد و گفت: اما من درخت نیستم. تو نمی‌توانی روی شانه‌های من آشیانه بسازی.
پرنده گفت: من فرق درخت‌ها و آدم‌ها را خوب می‌دانم اما گاهی پرنده‌ها و انسان‌ها را اشتباه می‌گیرم.

انسان خندید و به نظرش این بزرگ‌ترین اشتباه ممکن بود.
پرنده گفت: راستی، چرا پر زدن را کنار گذاشتی؟
انسان منظور پرنده را نفهمید اما باز هم خندید.
پرنده گفت: نمی‌دانی توی آسمان چقدر جای تو خالی است. انسان دیگر نخندید.
انگار ته‌ته خاطراتش چیزی را به یاد آورد؛ چیزی که نمی‌دانست چیست. شاید یک آبی دور، یک اوج دوست داشتنی.
پرنده گفت: غیر از تو پرنده‌های دیگری را هم می‌شناسم که پر زدن از یادشان رفته است. درست است که پرواز برای یک پرنده ضرورت است اما اگر تمرین نکند، فراموشش می‌شود.
پرنده این را گفت و پر زد. انسان رد پرنده را دنبال کرد تا اینکه چشم‌اش به یک آبی بزرگ افتاد و به یاد آورد روزی نام این آبی بزرگ بالای سرش آسمان بود و چیزی شبیه دلتنگی توی دلش موج زد.
آن‌وقت خدا بر شانه‌های کوچک انسان دست گذاشت و گفت:‌یادت می‌آید تو را با دو بال و دو پا آفریده بودم؟ زمین و آسمان هر دو برای تو بود اما تو آسمان را ندیدی. راستی عزیزم، بال‌هایت را کجا گذاشتی؟
انسان دست بر شانه‌هایش گذاشت و جای خالی چیزی را احساس کرد.
آن‌گاه سر در آغوش خدا گذاشت و گریست

موضوعات: از گوشه و کنار دنیا, مسائل اعتقادي  لینک ثابت
 [ 04:39:00 ب.ظ ]




جوون: ببخشین آقا ، می تونم بپرسم ساعت چنده؟ پیرمرد:معلومه که نه!

ادامه »

موضوعات: تاریخ، آیینه عبرت, از گوشه و کنار دنیا, داستان طنز  لینک ثابت
[شنبه 1396-06-25] [ 09:44:00 ب.ظ ]




استادیومی خارق العاده روی آب های دریا

استادیومی خارق العاده روی آب های دریا

استادیوم Henningsvær Idrettslag «هنینگسوار ایدرتتسلاگ» در دهکده ی ماهیگیری کوچکی به نام هنینگسوار نروژ و روی دو جزیره ی کوچک واقع شده و به سختی می توان نام آن را استادیوم گذاشت؛ چرا که این استادیوم هیچ صندلی نداشته و تنها چند متر آسفالت دور تا دور زمین آن ریخته شده و تنها برای فوتبال تازه کارها مورد استفاده قرار می گیرد، اما مکان قرار گیری آن حقیقتا جادویی می باشد.

این استادیوم در واقع روی یک جزیره ی کوچک صخره ای واقع و با دیدهای خارق العاده ای احاطه شده است که از آن جمله می توان به کوه ها و قله های ناهموار دراماتیک، دریا و خلیج های زیبا اشاره نمود. زمین فوتبال با درست کردن بستری سنگی در جنوبی ترین بخش جزیره ی Hellandsøya ایجاد گشته که همین موضوع باعث شده چشم انداز این قسمت بسیار خشن باشد. نکته ی عجیب و جالب و ماجرا اینجاست که این چشم انداز با تعداد زیادی قفسه های خشک کردن ماهی کاد cod آراسته شده است! در محیط خارجی این زمین مسیری آسفالته واقع شده که هم به عنوان جایگاه تماشاچی ها و هم به عنوان پارکینگ ماشین به کار می رود. از آنجا که روستای هنینگسوار حدود ۲۰۰ نفر جمعیت دارد، ظرفیت کم این استادیوم کافی به نظر می رسد.

این استادیوم دارای چمن مصنوعی بوده و عمدتا توسط اعضای باشگاه آماتورهای Henningsvær IL برای تمرین دادن به کودکان مورد استفاده قرار می گیرد. این استادیوم برای بازی های عصر نیز استفاده می شود و به همین دلیل مجهز به نورافکن است.

ادامه »

موضوعات: روانشناسی وذهنی, گردشگري, از گوشه و کنار دنیا, آيا مي دانيد؟  لینک ثابت
[شنبه 1396-02-30] [ 09:59:00 ق.ظ ]




خلاقیت یک ذهن باز می‌تواند جهانی را دستخوش دگرگونی کند. معماری یک عمارت سیمانی در بارسلونای اسپانیا، دقیقا از همین قانون تبعیت می‌کند.

خیال پردازی های تماشایی معمار اسپانیایی در طراحی ساختمان‌ ها

داستان این عمارت تماشایی مرهون ذهن یک معمار خلاق است، «ریکاردو بوفیل» (Ricardo Bofill) معمار اسپانیایی است که ظاهرا یک امر غیر ممکن را ممکن کرده و ماحصل تلاشش، بنایی است تماشایی و دلفریب که از میان آواری در حال فروریختن جان گرفته است.

در سال ۱۹۷۳ این معمار به صورت اتفاقی با کارخانه‌ی سیمانی و متروکه مواجه شد که به سرعت توجهش را به خود جلب کرد. در واقع ریکاردو برخلاف بسیاری به دیوارهای فرسوده و رنگ پریده‌ی این بنا نگاه نکرد، بلکه او به سرعت جهانی از ممکن‌ها را پیش چشمش مشاهده کرد که دست او را برای پیاده کردن ایده‌های ذهنیش باز می‌گذاشتند.

ریکاردو بوفیل

۴۵ سال بعد ساختمان متروکه‌ی آن روزها به صورت کامل نوسازی و به یک خانه زیبا و منحصربفرد تبدیل شده که چشم‌ها را محو تماشای خود می‌کند.

اما ریکاردو چگونه امکاناتش را برای مرمت و تعمیر این خانه بسیج کرد؟ این کارخانه‌ی قدیمی درست در حاشیه‌ی شهر بارسلونا واقع شده و در زمان جنگ جهانی دوم به عنوان محل نگهداری ماشین آلات فرسوده مورد استفاده قرار داشت، اما در نهایت متروکه و سپس تعطیل شد.

ریکاردو و تیمش بعد از خرید این کارخانه شروع به بازسازی آن کردند. پرواضح است که هزینه‌های لازم برای چنین بازسازی گسترده‌ای تا چه اندازه سنگین خواهد بود و به همین دلیل معمار خوش فکر ما ایده‌ای دیگر را در دستور کار خود قرار داد. او تصمیم گرفت نمای بیرونی ساختمان را با گل‌ها و گیاهان بپوشاند و در عوض فضای داخلی آن را با ذوق و سلیقه مبلمان کرده و یک فضای مناسب و امروزی برای زندگی و نیز یک فضای کاری مجهز به امکانات لازم را تهیه و تدارک ببیند.

دودکش‌های صنعتی این مکان که روزی مملو از دود بودند، امروزه با پوشش سبز رنگ و باطراوت پوشیده شده و جذاب و دیدنی شده‌اند. یک مثال خوب و در خور ستایش از تغییر و تحولی که از یک ذهن خلاق نشأت گرفته است.

در ادامه از شما دعوت می‌کنیم نگاهی دقیق‌تر به گوشه و کنار این بنا داشته باشید که دست کمی از یک جاذبه‌ی گردشگری زیبا و تماشایی ندارد.

ادامه »

موضوعات: خلاقیت وکارآفرینی, اقتصاد مقاومتی, گردشگري, از گوشه و کنار دنیا, آيا مي دانيد؟, عكس هفته  لینک ثابت
[پنجشنبه 1396-01-10] [ 07:54:00 ق.ظ ]




الهم  عجل لوليك الفرج

الهم عجل لوليك الفرج

موضوعات: احکام تصویری, آيينه خدا, تربیت فرزند, ادعيه, از گوشه و کنار دنیا, آيا مي دانيد؟, اخبار استان ها, آموزش زبان, آهنگ و موسيقي, آسيب هاي اجتماعي  لینک ثابت
[یکشنبه 1396-01-06] [ 02:31:00 ب.ظ ]
1 2 3 4 6