زمهرير
 
 


Random photo
داستان  مادر نمونه

با سلامٍ دوست عزيز از شمامتشكريم كه از اين وبلاگ ديدن مي كنيد ، نظرات يامطالب ارزشمندتان را براي ما بفرستيد وباپيشنهادات خود مارا ياري كنيد. من سرباز جنگ سايبري هستم . باتشكر


جستجو


آخرین نظرات
  • سیدمحمد در کارگران حضرت فاطمه‌ی زهرا
  • خانعلی زاده در کثرت جمعیت در صحیفه سجادیه:
  • کبری نظرزاده در ▪️متن سخنرانی دختر شهید سلیمانی
  • لبیک یا مهدی  در استحمام جانباز قطع نخاعی به وسیله حاج قاسم
  • سربازی از تبار سادات  در از نشانه های آخر الزمان


پربازدید


موضوعات




ج

زیبا سازی وبلاگ




le



ab
 



جستجوگر نور

? جستجوگر نور ، شهید #علی_محمودوند در روز 22 بهمن 79 در منطقه عملیاتی فکه در حین تفحص پیکر مطهر شهدا آسمانی شد.
یادش گرامی

موضوعات: شهداي تفحص  لینک ثابت
[شنبه 1397-04-30] [ 02:36:00 ب.ظ ]




بفرستم کدامش را برای مادرش؟!

جزیره #مجنون
جایی است که
بچه های #تفحص
زیر لب زمزمه می کنند:

رویِ این دستم #تنش
بر روی آن دستم #سرش

آه !!!
بفرستم کدامش را
برای #مادرش؟!

موضوعات: شهداي تفحص  لینک ثابت
[جمعه 1397-04-29] [ 03:25:00 ب.ظ ]




کجای سپاه مهدی عج هستیم...

فقط شهدا را که #تفحص نمی کنند!
گاهی باید آدم های زنده(#مرده) را هم
تفحص کرد و پیدا کرد!!
خود شان را…
#دل شان را…
عقل شان را…
.
گاهی در این #راه پر پیچ و خم!
مردانگی ، غیرت ، #دین ، عزت ، شرف ، #تقوا…
را گم می کنیم…
.
نمی گوییم نداریم!
داریم!
اما #گم می کنیم…
.
باید گشت و پیدا کرد…
نگردیم، وِل معطل هستیم!
باید بگردیم و در این #رمل زار دنیا!
که هر آن ممکنِ باد بیاد و قسمت دیگه وجودمان را زیر #رمل های #دنیا گم کند…
.
خودمان را پیدا کنیم…
ببینیم کجای قصه ایم…
کجای سپاه #مهدی عج هستیم…
کجا به درد #آقا خوردیم…
کجا #مثل آقا عمل کردیم…
.
کجا مثل #شهید دستواره؛
اینقدر کار کردیم تا از #خستگی خوابمان نبرد بلکه بیهوش بشیم!
.
کجا مثل #شهید ابراهیم هادی برای فرار از
گناه چهره مان را ژولیده کردیم…
.
.
حرف آخر!
به قول بچه های #تفحص؛
نقطه صفر صفر و #گرا دست مادرمان زهرا سلام الله علیها ست…
.
همون #مادری که وقتی #شهید برونسی؛
راه را در #عملیات گم کرد!
وقتی #توسل به مادرش حضرت زهرا کرد!
.
حضرت گفت چهار تا به راست پنج تا به چپ!!
رفتند و #مسیر را پیدا کردند…
.
پس #گرا و نقطه صفر صفر!
دست مادرمان حضرت زهرا سلام الله علیها ست…

موضوعات: شهداي تفحص  لینک ثابت
 [ 03:23:00 ب.ظ ]




انگشت_و_انگشتر

انگشت_و_انگشتر

فکر میکنم سال 73بود یا74 که عصر عاشورا بود و دلها محزون از یاد اباعبدالله الحسین(علیه‌السلام). خاطرات مقتل و گودال قتلگاه، پیکر بی سر و… بچه ها در میدان مین فکه، منطقه ی والفجر یک مشغول جست و جو بودند. مدتی میدان مین را بالا و پایین رفته بودیم ولی از شهید هیچ خبری نبود. خیلی گرفته و پکر بودیم. همین جور که تنها داشتم قدم می زدم، به شهدا التماس می کردم که خودی نشان بدهند. قدم زنان تا زیر ارتفاع 112 رفتم.ناگهان میان خاک ها و علف های اطراف، چشمم افتاد به شیئ سرخ رنگ که خیلی به چشم می زد. خوب که توجه کردم،دیدم یک انگشتر است. جلوتر رفتم که آن را بردارم.در کمال تعجب دیدم یک بند انگشت استخوانی داخل حلقه ی انگشتر قراردارد. صحنه ی عجیب و زیبایی بود. بلادرنگ مشغول کندن اطراف آنجا شدم تا بقیه ی پیکر شهید را درآورم.
بچه ها را صدا زدم و آمدند. علی آقا محمود وند و بقیه آمدند. آنجا یک استخوان لگن و یک کلاهخود آهنی و یک جیب خشاب پیدا کردیم. خیلی عجیب بود.در ایام محرم، نزدیک عاشورا واتفاقاً صحنه ی دیدنی ای بود.هر کدام از بچه ها که می آمدند با دیدن این صحنه، خواه ناخواه بر زمین می نشستند و بغضشان می ترکید و می زدند زیر گریه. بچه ها شروع کردند به ذکر مصیبت خواندن. همه در ذهن خود موضوع را پیوند دادند به روز عاشورا و انگشت و انگشتر امام حسین(علیه‌السلام).

برگرفته از کتاب#تفحص
نوشته#حمید_داود_آبادی

موضوعات: شهداي تفحص  لینک ثابت
 [ 03:21:00 ب.ظ ]




میشود من را هم تفحص کنی؟!

ای_ شـــــــهید

میشود من را
هم #تفحص کنی؟!
خیلی وقت است
در میدان مین
#دنیا گیر کرده ام…

موضوعات: شهداي تفحص  لینک ثابت
 [ 03:01:00 ب.ظ ]