زمهرير
 
 


Random photo
اللهم صل علي محمد وآل محمد

با سلامٍ دوست عزيز از شمامتشكريم كه از اين وبلاگ ديدن مي كنيد ، نظرات يامطالب ارزشمندتان را براي ما بفرستيد وباپيشنهادات خود مارا ياري كنيد. من سرباز جنگ سايبري هستم . باتشكر


جستجو


آخرین نظرات
  • سیدمحمد در کارگران حضرت فاطمه‌ی زهرا
  • خانعلی زاده در کثرت جمعیت در صحیفه سجادیه:
  • کبری نظرزاده در ▪️متن سخنرانی دختر شهید سلیمانی
  • لبیک یا مهدی  در استحمام جانباز قطع نخاعی به وسیله حاج قاسم
  • سربازی از تبار سادات  در از نشانه های آخر الزمان


پربازدید


موضوعات




ج

زیبا سازی وبلاگ




le



ab
 



کاش مادربزرگ هنوز بود…

هر جمعه منزل “مادربزرگ” جمع می شدیم

خونه مادربزرگه
ریز تا درشت
از همهمه زیاد، صدا به صدا نمی رسید
آنقَدَر میگفتیم و میخندیدیم که اصلاً متوجهِ گذر زمان نمی شدیم…
بوی غذای مادر بزرگ را تا چند خیابان آنطرف تر می شد حس کرد…
روزهای هفته را روی دورِ تند می زدیم تا برسیم به جمعه…
جمعه های بچگی مان را با هیچ روزی عوض نمی کردیم
گذشت و گذشت
“مادربزرگ” از میانمان رفت…
دورتر و دورتر شدیم
شاید دیگر در ماه و یا حتی در سال یکبار دورِ هم جمع شویم…
آن هم قبلش طی می کنیم که اینترنت داشته باشد…
دیگر از صدای همهمه خبری نیست!
همه سرها داخل گوشی شان هست و جُک ها و اخبارِ روز را نقل قول می کنند…
غذا را از بیرون می آورند و به لطفِ غذا کنارِ هم می نشینیم…
کاش مادربزرگ هنوز بود…
کاش جمعه هایمان را هنوز با مادربزرگ می ساختیم…

علی قاضی نظام

ادامه »

موضوعات: از گوشه و کنار دنیا  لینک ثابت
[یکشنبه 1397-02-23] [ 11:06:00 ق.ظ ]




رفتار با پسر بچه ی ریش دار

? رفتار با پسر بچه ی ریش دار ?

? این را شما خانم ها بدانید، وجود شما آن تحولی را در روحیات مرد به وجود می‌آورد که گاه هیچ عاملی نمی‌تواند آن تحول را ایجاد کند ?

شما می‌توانید دل مرد را گرم کنید? و به او امیدواری به زندگی و شوق ادامه کار بدهید ☺ اصلاً این توان در شما هست که در وجود مرد نیرو بدمید ??

وجود شما این قدر مهم است ??

? مرد هم نسبت به زن همین است. حالا مرد گاهی ممکن است مثلاً اخم‌آلود وارد خانه شود ? اگر زن قدری عقل و پختگی‌اش بیشتر باشد ? و از اخم او جا نخورد و لبخند نشان دهد و در مقابل محبت بورزد،♥ یواش یواش با افسون محبت، می‌تواند گره اوقات تلخی و بداخلاقی مرد ? را باز کند و ببیند که او چه احتیاج داشت ?

? من این حرفی که می‌گویم خواهش می‌کنم مردها نشنوند؛ چون ممکن است بدشان بیاید!

♥شما خانم‌ها این را بدانید آقایان تا آخر هم مثل یک پسربچه هستند ? و باید اداره‌شان کنید ? . البته اگر این حرف از زبان ما به گوش مردها برسد، لابد از ما گله خواهند کرد ?

♥واقعاً خانم‌ها باید این بچّه‌پسری را که حالا ریشش هم بعد از پنجاه، شصت سال زندگی سفید شده اداره کنند ??

? مقام معظم رهبری

موضوعات: از گوشه و کنار دنیا  لینک ثابت
 [ 09:00:00 ق.ظ ]




این خداست نه پسرخاله‌ات!

? در جبهه مدتی با یک بندۀ خدایی محشور بودیم. این رفیق ما وقتی سجده می‌رفت، در خودش جمع می‌شد به طوری که فاصلۀ بین مهر تا زانوی او، نزدیک یک وجب می‌شد و به جای نوک پا، پشت پایش را روی زمین قرار می‌داد و این نماز باطل است چون موقع سجده باید فاصلۀ مهر تا زانو به قدر کافی باشد تا زانو درست روی زمین قرار بگیرد و به آن تکیه شود، و همچنین باید سر دو انگشت بزرگ پاها را به زمین بگذارد.
این رفیق ما وقتی در سجده ذکر «سُبْحانَ رَبّیَ الاَعلی وَ بِحَمدِه» را می‌خواند با لحن خیلی کشیده و خاصی می‌گفت: «سُبان رَبّیَ العَلی».

? البته او در عالم خودش بود و قشنگ هم می‌خواند، یعنی صوتش قشنگ بود، ولی تلفظش اشتباه بود؛ به جای «اَعْلی» می‌گفت: «عَلی» و به جای «سُبْحان» می‌گفت «سُبان».

? با خودم کلنجار می‌رفتم که خدایا چکار کنم؟ بگویم؟ نگویم؟ عیب رفیقم را لاپوشانی کنم تا رفاقتمان به هم نخورَد یا به او بگویم تا از اشتباه در بیاید؟ بالاخره یک لحظه تصمیمم را گرفتم و گفتم؛ بگذار عیب رفیقم را به خودش بگویم.

به او گفتم:

? ـ چرا موقع سجده، این‌جوری در خودت جمع می‌شدی؟ چرا آن‌جوری ناله می‌زدی؟ ناله‌ات قشنگ بود، اما قرائتت غلط بود.

? ـ من این‌جوری بیشتر با خدا حال می‌کنم!

? ـ اشتباه می‌کنی که می‌خواهی با خدا حال کنی! خدا اگر می‌خواست، بلد بود احکام نماز را ساده‌تر کند تا ما آزاد باشیم و راحت با او حال کنیم. آیا خدا عقلش به این حرف‌ها نمی‌رسید که این احکام سفت و سخت را گذاشته است؟!

? درست نیست که ما برای تبلیغ نماز به جوانمان بگوییم: «ای جوان عزیز، بیا حال کن. سجده هم نرفتی بی‌خیال. یا اگر دیدی حال داری، سه بار سجده کن، عیبی ندارد!» باید به جوانمان بگوییم: رعایت احکام نماز، اولین شرط ادب در مقابل پروردگار است و ادب بر محبت و عشق‌بازی تقدم دارد.

? آیا اگر نماز را غلط بخوانید باطل می‌شود، یا اگر در نماز گریه نکنید و اشک نریزید؟ کدام‌یک نماز را باطل می‌کند؟ طبیعتاً غلط خواندن، نماز را باطل می‌کند. پس غلط نخواندن در نماز اصل است نه گریه کردن.

? ـ حاج آقا! ما یک روز نماز صبح می‌خواندیم، چه نماز خوبی هم بود، خیلی رفته بودیم توی حال! اما بعد شک کردیم رکعت اول است یا دوم؟ یک رکعت اضافه خواندیم که دیگر محکم شود.

? ـ تا شک کردی رکعت اول است یا دوم، نمازت باطل است. باید از اول بخوانی.

? ـ حاج آقا! آخه نمازِ باحالی بود!

? ـ چه زود با خدا پسرخاله می‌شوی! بغلت را باز کرده‌ای و می‌گویی: «خدایا دوست دارم بپرم توی بغلت!» ادب نماز را رعایت کن! این خداست نه پسرخاله‌ات!

? هر یک از ما ببینیم چقدر وقت گذاشته‌ایم برای اینکه قرائت نمازمان را به معنای دقیق کلمه عربی بخوانیم؟!

? ـ حاج آقا! اصلاً چرا باید نماز را عربی بخوانم؟

? ـ ببخشید، شما اصلاً چرا باید در نماز یک رکوع بروی، دو تا سجده؟ دو تا رکوع برو، با یک سجده!

? ـ این‌ها را خدا تعیین می‌کند.

? ـ خُب، آن را هم خدا تعیین می‌کند. خدا گفته نماز را عربی بخوان. نماز خیلی روکم‌کنی است.

? امام باقر(ع) می‌فرماید: «إِنَّمَا الْوُضُوءُ حَدٌّ مِنْ حُدُودِ اللَّهِ لِیَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ یُطِیعُهُ وَ مَنْ یَعْصِیهِ؛ وضو حدی از حدود الهی است، [که قرار داد شده] برای اینکه خدا ببیند چه کسی حرف گوش می‌کند و چه کسی نافرمانی‌اش می‌کند.» (کافی،ج3،ص21)

? بخشی از کتاب “چگونه یک #نماز خوب بخوانیم؟” اثر علیرضا پناهیان

موضوعات: از گوشه و کنار دنیا  لینک ثابت
 [ 12:40:00 ق.ظ ]




تا حالا #سگ دنبالت کرده ؟
نکرده؟
خب خداروشکر که تجربشو نداری…
اما بزار برات بگم…

وقتی سگ دنبالت میکنه…
مخصوصا اگه #شکاری باشه…
خیلیا میگن نباید فرار کنی ازش …
اما نمیشه… یه ترسی ورت میداره ک فقط باید بدویی…
امـا…
خدا واست نیاره اگه پات درد کنه…
یا یه جا گیر کنی…
یا…
.
.
.
#کربلای_چهار بود…
وقتی منافقین لعنتی عملیاتو لو دادن… مجبور شدیم عقب نشینی کنیم…
نتونستیم زخمیا رو بیاریم…
بچه های زخمیه #غواص تو نیزارهای #ام_الرصاص جاموندن…
چون نه زمان داشتیم و نه شرایط #نیزار ها میذاشت برشونگردونیم…
هنوز خیلی دور نشده بودیم از نیزارا که یهو صدای ناله ی زخمیا بلند و بلند تر شد…
آخ …

نمیدونم چنتا بودن…
#سگای_شکاری …
ریخته بودن تو نیزار…
بعثیا به سگ های شکاریشون یه چیزی تزریق کرده بودن که سگا رو هار کرده بود …
هنوز صدای #ناله های بچه ها تو گوشمه…
زنده زنده رفیقامو که دیگه پای فرار کردن نداشتن رو…
داشتن #تیکه تیکـ ….
کاری از دست ما بر نمیومد …
.
.
.
.

شنیدی #رفیق؟

دیگه باید چیکار میکردن واسه ما؟

تا منه مدعی بچه مذهبی بازیره سوال بردن چادرهر کاری دلم بخواد بکنم؟

یا توبرادرم..

بگذریم …
حرفای تکراریه…
بزار از کارامون تو فضای مجازی حرفی نزنم…
اما #رفیق !
اگه دین هم نداریم …
بیا مرد باشیم…
انقد راحت پا روی خونشون نزاریم…

موضوعات: از گوشه و کنار دنیا  لینک ثابت
 [ 12:39:00 ق.ظ ]




#داستانی_زیبا_از_شیعه_شدن_دختر_روس
و انتقال جسد وی توسط ملک_نقاله بجهت عشق بحضرت ابا عبدالله الحسین

مرحوم علامه نوری از استاد خود، عالم بزرگوار میرزا خلیل تهرانی، از - یکی از شاگردان استاد کل وحید بهبهانی - فاضل معروف مولا محمد کاظم هزار جریبی، نقل می کند:

روزی در مجلس درس استاد - در مسجد پایین پای صحن مقدس کربلای معلی - بودم مردی از زوار وارد شد و کیسه ای تقدیم داشت و گفت: در این کیسه زیور آلات زنانه است، در هر راهی که صلاح می دانید مصرف کنید.

استاد فرمود: قضیه چیست؟ گفت: داستان عجیبی دارم، من اهل فلان شهر هستم، برای تجارت به یکی از شهرهای روسیه رفتم، در آنجا ثروت زیادی بدست آوردم. روزی چشمم به دختر زیبائی افتاد، بی درنگ عاشق وی شدم، پیش کسان او رفتم، و دختر را خواستگاری نمودم.

آنها گفتند: از هیچ جهت مانعی برای ازدواج شما با دختر نیست، تنها مانعی که هست موضوع مذهب است، اگر نصرانی شوی دختر را به شما تزویج می کنیم.

با غصه بیرون آمدم و چند روز صبر کردم، اما عشق آن دختر روز بروز زیاد می شد، تا اینکه دست از تجارت کشیدم و چنان حواسم مختل شد که مشرف به هلاکت شدم. لذا با خود گفتم: در ظاهر نصرانی می شوم.

روی این فکر نصرانی شده، با آن دختر ازدواج کردم. اما چندی که گذشت و آتش شهوت فرونشست، از کار خود پشیمان شدم و خود را بسیار سرزنش کردم.

نه قادر بودم به وطن برگردم و نه می توانستم خود را به نصرانیت راضی کنم، سینه ام تنگ شد، از دستورات اسلام چیزی به یادم نمانده بود. اما به لطف خدا به یاد بزرگ وسیله الهی سالار شهیدان امام حسین علیه السلام افتادم، و تنها راه خود را در گریستن بر مصائب آن حضرت دیدم.

این فکر در من قوت گرفت و محبت زیادی به آن بزرگوار پیدا کردم. روزها در کنجی

می نشستم و زانوی غم در بغل کرده، مصائب آن بزرگوار را به زبان می آوردم و گریه و زاری می کردم.

همسرم از دیدن این حالت تعجب می کرد و از سبب گریه ی من سؤال می نمود، سرانجام به خدا توکل کرده به او گفتم که من به مذهب اسلام باقی هستم، و گریه ی من برای حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام است.

همینکه اسم شریف آن حضرت را شنید، نور اسلام در قلبش ظاهر شد و تاریکیهای کفر را بزدود و اسلام اختیار نمود، و با من در مصیبت های آن حضرت گریه می کرد.

تا اینکه تصمیم گرفتم اموال خود را برداشته و مخفیانه به کربلا مشرف شویم تا آشکارا اظهار اسلام کرده و در مجاورت قبر مقدس زندگی کنیم. متأسفانه همسرم مریض شد و از دنیا رحلت کرد.

نزدیکان او جمع شدند و او را بطریق نصاری تجهیز کرده، با همه ی زیورهایش دفن نمودند.

حزن و اندوه من زیاد شد و با خود گفتم: شب می روم و جسد او را بیرون می آورم و به کربلا برده و در آنجا دفن می کنم.

چون شب شد قبر را شکافتم، دیدم جنازه ی مردی با شارب بلند و ریش تراشیده در آنجاست. متحیر شدم و سبب آن را ندانستم. با خاطر پریشان به خانه رفتم و خوابیدم.

در عالم خواب دیدم کسی می گوید: دل خوش دار که همسرت را ملائکه به کربلا حمل کردند و در میان صحن مقدس، طرف پایین پا، نزدیک مناره ی کاشی دفن نمودند، و این جسد فلان عشار است که امروز او را در آنجا دفن کردند، او را بجای همسر تو اینجا آورده اند.

من خوشحال عازم کربلا شدم و خداوند مرا موفق به زیارت آن حضرت نمود. از خدام صحن مقدس سؤال کردم در فلان روز پای مناره چه کسی دفن کردید؟ گفتند: فلان عشار.

قصه خود را برای آنها نقل کردم، پس قبر را شکافتند، چون داخل قبر شدم، دیدم عیالم بهمان طوریکه در شهر خودش او را به خاک سپرده بودند میان قبر خوابیده، زیورهای او را برداشتم و به شما تقدیم می کنم.
نمایش کمتر

موضوعات: از گوشه و کنار دنیا  لینک ثابت
 [ 12:39:00 ق.ظ ]