زمهرير
 
 


Random photo
الهم  عجل لوليك الفرج يعني گناه نكنيم

با سلامٍ دوست عزيز از شمامتشكريم كه از اين وبلاگ ديدن مي كنيد ، نظرات يامطالب ارزشمندتان را براي ما بفرستيد وباپيشنهادات خود مارا ياري كنيد. من سرباز جنگ سايبري هستم . باتشكر


جستجو


آخرین نظرات
  • سیدمحمد در کارگران حضرت فاطمه‌ی زهرا
  • خانعلی زاده در کثرت جمعیت در صحیفه سجادیه:
  • کبری نظرزاده در ▪️متن سخنرانی دختر شهید سلیمانی
  • لبیک یا مهدی  در استحمام جانباز قطع نخاعی به وسیله حاج قاسم
  • سربازی از تبار سادات  در از نشانه های آخر الزمان


پربازدید


موضوعات




ج

زیبا سازی وبلاگ




le



ab
 



در صفین نوجوانی نقاب زده، ناگهان چون تیری از چله کمان جبهه دوست رهاشد و خود را به عرصه نبرد رساند.
جزعلی، هیچکس، نه ازجبهه دشمن و نه از اردوگاه دوست، نمی دانست که این نوجوان نقاب برچهره کیست.

آنان که ازچشم سن و سال را میسنجیدند، گفتند که بین دوازده تاچهارده سال.
آنان که از هیکل و جثه پی به سن و سال می بردند، گفتند که حدود هفده سال.
آنان که از چیستی و چابکی حرکات، حدود عمر را حدس میزدند، گفتند قریب بیست سال.
آن نوجوان نقاب زده همه رابه اشتباه انداخته بود، چون جنگجویان کهنه کار، به دور میدان چرخ میخورد و مبارز میطلبید.
چیستی و چالاکی نوجوان، حکمی میکرد و شهامت و صلابتش حکمی دیگر،
و این بود که هیچکس از جبهه مخالف پا پیش نمیگذاشت.

معاویه به ابوشعثا گفت: برو و کار این سوار را بساز.

ابوشعثا گفت: اهل شام مرا حریف هزار سوار میدانند دور شان من است جنگ تن به تن بااین یکه سوار. اما یکی از پسران هفتگانه ام را میفرستم تا سرش را برایت بیاورد.
جوان ابوشعثا در دم با شمشیر نوجوان به دونیم شد و آه از نهاد ابوشعثا برخاست.دومین فرزند را به خونخواهی اولی فرستاد.دومی نیز بی آنکه مجال جنگیدن پیداکند، جنازه اش در کنار جنازه برادر قرار گرفت.
وجوان سوم و چهارم و پنجم…

ووقتی ششمین و هفتمین جوان ابوشعثا هم به خاک و خون غلتیدند، از جبهه دشمن نیز، وای تحسین، ناخودآگاه به هوا برخاست.
و این آنچنان خشم و غیرت ابوشعثا را به جوش آوردکه به معاویه گفت: تکه تکه اش میکنم و به اندازه داغ هفت جوان بردل پدر این سوار، داغ مینشانم.
و از جا کنده شد و با چشمانی خون گرفته وتوانی صدچندان خود را به عرصه نبرد رساند.

دست سوار اماانگار تازه، گرم شده بود. چون شیری که روباه را به بازی میگیرد، ابوشعثا را لحظاتی به تلاطم و تکاپو واداشت و در لحظه و آنی که هیچکس نفهمید چه آنی سر ابوشعثا را پیش پای اسبش انداخت و بدن خونینش را بر خاک نشاند.
وحشت بر چهره و سراپای دشمن نشست آنچنانکه هرچه نوجوان در میدان چرخ خورد و مبارز طلبید، هیچکس به میدان نیامد. و آنچنانکه حتی هیچکس جرات جمع کردن جنازه های آل ابوشعثا را به خود راه نداد.

و نوجوان فاتح شکوهمند به قلب جبهه دوست بازگشت. و آن زمان که علی، او را در آغوش گرفت و نقاب از چهره اش برداشت تا عرق از پیشانی اش بسترد و روی ماهش را ببوسد، تازه همه فهمیدند که این عباس علی است، ماه بنی هاشم که هنوز پا به سال 13 نگذاشته است و هنوز مو بر چهره اش نروییده است.

موضوعات: شبكه هاي اجتماعي  لینک ثابت
[یکشنبه 1396-07-30] [ 06:28:00 ب.ظ ]




هفت مصیبتِ شام از زبان امام سجاد علیه السلام…
?از امام سجاد علیه السلام پرسیدند:
‌ سخت ترین مصائب شما در سفر کربلا کجا بود؟
▪️در پاسخ سه بار فرمودند: الشّام، الشّام، الشّام…
امان از شام !
? در شام هفت مصیبت بر ما وارد آوردند که از آغاز اسیری تا آخر ، چنین مصیبتی بر ما وارد نشده بود:
▪️1. ستمگران در شام اطراف ما را باشمشیرها احاطه کردند و بر ما حمله می‌نمودند و در میان جمعیت بسیار نگه داشتند و ساز و طبل می‌زدند.
▪️2. سرهای شهداء را در میان هودج‌های زن‌های ما قرار دادند. سر پدرم و سر عمویم عباس(علیه السلام) را در برابر چشم عمه‌هایم زینب و ام کلثوم(علیها سلام) نگه‌داشتند و سر برادرم علی اکبر و پسر عمویم قاسم(علیه السلام) را در برابر چشمان خواهرانم سکینه و فاطمه می‌آوردند و با سرها بازی می‌کردند، و گاهی سرها به زمین می‌افتاد و زیر سم سُتوران قرار می‌گرفت.
▪️3. زن‌های شامی از بالای بام‌ها، آب و آتش بر سر ما می ریختند، آتش به عمامه‌ام افتاد و چون دست‌هایم را به گردنم بسته بودند نتوانستم آن را خاموش کنم. عمامه‌ام سوخت و آتش به سرم رسید و سرم را نیز سوزاند.
▪️4. از طلوع خورشید تا نزدیک غروب در کوچه و بازار با ساز و آواز ما را در برابر تماشای مردم در کوچه و بازار گردش دادند و می‌گفتند: «ای مردم! بکُشید این‌ها را که در اسلام هیچ گونه احترامی ندارند؟!»
▪️5. ما را به یک ریسمان بستند و با این حال ما را در خانه یهود و نصاری عبور دادند و به آن ها می‌گفتند: این‌ها همان افرادی هستند که پدرانشان، پدران شما را (در خیبر و خندق و …) کشتند و خانه‌های آن‌ها را ویران کردند . امروز شما انتقام آن‌ها را از این‌ها بگیرید.
▪️6. ما را به بازار برده فروشان بردند و خواستند ما را به جای غلام و کنیز بفروشند ولی خداوند این موضوع را برای آن ها مقدور نساخت.
▪️7. ما را در مکانی جای دادند که سقف نداشت و روزها از گرما و شب‌ها از سرما، آرامش نداشتیم و از تشنگی و گرسنگی و خوف کشته شدن، همواره در وحشت و اضطراب به سر می‌بردیم…
⚫️ صلی الله علیک یا سیدالساجدین ، الامام العارفین،زین العابدین..
▪️▪️▪️▪️???▪️▪️▪️▪️
?برگرفته از:‌‌ تذکرة الشهداء ملاحبیب کاشانی

موضوعات: شبكه هاي اجتماعي  لینک ثابت
 [ 06:47:00 ق.ظ ]




ارسالی از آقای ولی پور
☕️?روانپزشک دکتر عباس جوشنی میگوید:

?فرزندت خیلی دروغ میگه!
?زیرا خیلی بهش گیر میدی.

?فرزندت اعتماد بنفس نداره!
?زیرا تشویقش نمی کنی.

?فرزندت کم حرفه!
?زیرا باهاش حرف نمیزنی.

?فرزندت دزدی میکنه!
?زیرا بذل و بخشش رو بهش نمی آموزی.

?فرزندت ترسوست!
?زیرا همیشه طرفداریشو میکنی.

?فرزندت به دیگران احترام نمیذاره!
?زیرا صدات رو واسش پایین نمی آری.

?فرزندت همیشه عصبیه!
?زیرا ازش تعریف نمیکنی.

?فرزندت بخیله!
?زیرا باهاش همکاری نمیکنی

?فرزندت به دیگران پرخاش میکنه!
?زیرا تو خشن و سختگیری.

?فرزندت ضعیفه!
?زیرا همیشه تهدیدش میکنی.

?فرزندت داد و فریاد میکنه!
?زیرا بهش اهمیت نمیدی.

?فرزندت ناراحتت میکنه!
?زیرا بغلش نمی کنی و نمی بوسیش.

?فرزندت ازت فرمان نمی بره!
?زیرا درخواستات بیش از حده.

?فرزندت گوشه گیره!
?زیرا همیشه مشغولی.(مشغول کارهای خودت)
?نمود این رفتارها در بزرگسالی بسیار خطرناک و غیر قابل درمانند.?

” تقدیم به کسانی که میخواهند والدین خوبی باشن
????

موضوعات: شبكه هاي اجتماعي  لینک ثابت
[پنجشنبه 1396-07-27] [ 02:20:00 ب.ظ ]




? #فروردینی هستید؟
پس ده تاصلوات هدیه کنید به حضرت علی (ع)❤️

? #اردیبهشتی هستید؟
شما ده صلوات به امام حسن مجتبی(ع) و ده صلوات به مادر سادات (س) تقدیم کنید…?

? #خردادی هستید؟
شما ده تا صلوات برای امام حسین (ع) و همچنین ده صلوات برای حضرت زینب (س) بفرست
و نیت کن که ان شاالله حاجت روا بشی…?

❣️ #تیر ماهی هستید؟
پس ده تاصلوات بفرستید و تقدیم به امام سجاد (ع) و همچنین حضرت ابوالفضل (ع) کنید…?

? #مردادی هستید؟
شما هم ده تا صلوات برای امام محمد باقر (ع) و نیز ده صلوات برای رقیه (س) بفرستید…❤️

? #شهریوری هستید ؟
ده تا صلوات بفرستید
هم واسه امام جعفر (ع)
و هم برای حضرت ام البنین (س)
دم شما حیدری…?

? #مهری هستید ؟
برای امام موسی کاظم (ع) ده صلوات
و برای دختر بزرگوارشان حضرت معصومه (ع) ده صلوات دیگر هم بفرستید…?

#آبانی هستید؟
ابانی های #حضرت زهرایی (س)
شما ویژه باید صلوات بفرستید
ده صلوات برای مادر سادات(س)
ده صلوات برای امام حسن مجتبی (ع)
ده صلوات برای امام رضا (ع)
نصیبتان زیارت این سه بزرگوار??

? #آذری هستید؟
ده صلوات تقدیم کنید به امام جواد (ع) و همچنین حضرت رباب (س)

? #دی ماهی هستید ؟
پس ده تاصلوات هدیه کنید به امام علی نقی (ع) و همچنین حضرت ام البنین (س)…?

? #بهمنی هستید؟
سهم شما ده صلوات هدیه بر امام عسکری (س) و همچنین ده صلوات تقدیم کنید به پیامبر (ص)…??

? #اسفندی هستید؟
شما پانزده تا صلوات هدیه کنید به آقامون…❤️
اماممون..?
عزیزمون….?
امام مهدی (عج )ان شاالله که هرچی زودترچشممون به جمالشون روشن بشه…
اللهم عجل لولیک الفرج

موضوعات: شبكه هاي اجتماعي  لینک ثابت
 [ 11:20:00 ق.ظ ]




نسلی که تلفن هوشمند،اینترنت و ای پاد رااختراع کرد نسلی بود که کودکی و نوجوانی خودش را در دل طبیعت و به باز ی و دور از فضای مجازی سپری کرد.درست برعکس نسل امروز

موضوعات: شبكه هاي اجتماعي  لینک ثابت
 [ 11:15:00 ق.ظ ]




آیامی دانید⁉️
#دود_اسپند سریع جذب مغز
می شود و آنرا گرم می‌کند.
آیا می دانید⁉️
نوشیدن #شیر فقط با عسل و
خرما توصیه می گردد در غیر
اینصورت باعث سردی تن می شود.

آیا می دانید ⁉️
#عطسه عروق را منبسط می‌کند
عروق ریز مغز را باز می کند.
آیا می دانید ⁉️
#بی_حسی_های_دندانپزشکی
باعث سردی تن میگردد و
موهای صورت را سفید میکند
برای رفع این مشکل اگر همان
لحظه نمک روی آن قرار دهید سردی رااز بین می برد.

آیا می دانید ⁉️
بهترین رقیب حجامت #پیاده_روی است.

آیا می دانید ⁉️
غذاهای #سرد پوکی استخوان
می آورد ومی توان کلسیم لبنیات را از انجیر وبادام درختی که گرم هستند تامین کرد.

آیا می دانید ⁉️
#گشنیز بیش از حد غم زاست «بخاطر سردی».

آیا می دانید ⁉️
#سوپ_گندم بهترین خونساز است وبرای همه مزاجها خوب است.

آیا می دانید ⁉️
انواع ویتامین ب 12در #نان_جو وجود دارد که باعث می شود
موهای سر سفید نشود.
آیا می دانید ⁉️
خوردن آب یخ و آب بین غذا
اصلی ترین عامل در بروز مشکلات کبدی از جمله کبد چرب است.

آیا می دانید ⁉️
#قارچ بسیار سرد است واستمرارش بدن را سرد می کند.

آیا می دانید ⁉️
ملاک تشخیص چاقی اندازه
گیری مچ دست است که اگر مچ کوچک بود تن چاق بود شخص اضافه وزن دارد که
باید ناهار رااز وعده های غذایی اش حذف کند.

آیا می دانید ⁉️
تمایل به بوهای بد مانند بوی
بنزین وگازوئیل و….به دلیل
سودای زیاد مغز است.

آیا می دانید ⁉️
غذاهای سرد چاق کننده و غذاهای گرم لاغر کننده است

آیا می دانید ⁉️
هرچه قدر رطوبت معده بیشتر
باشد اشتها بیشتر میشود .

آیا می دانید ⁉️
#زیره برای لاغر ی خوب است
اما باعث چین و چروک می گردد.

آیا می دانید ⁉️
موقع درد #عسل بخورید
زمانیکه عسل خوردید
عسل خودش را به موضع درد
می کشاند ،همانطور که آهن ربا
به سمت آهن می رود«سرعت
اثر دارو را افزایش می دهد»

آیا می دانید ⁉️
10عدد #بادام به اندازه 5پرس
چلو کباب ارزش غذایی دارد

آیا می دانید ⁉️
چربی #دنبه گوسفند هرچهقدر وارد بدن شود به همان
اندازه بیماری از بدن خارج
می شود .

موضوعات: شبكه هاي اجتماعي  لینک ثابت
 [ 10:18:00 ق.ظ ]




عکاسی از دختر فقیر

عکاس از دختر فقیری عکس میگرفت که به سختی غذا گیرش میاد
دختر وقتی دید عکاس نگاهش میکنه بخشی از غذاش رو به عکاس تعارف کرد

موضوعات: شبكه هاي اجتماعي  لینک ثابت
 [ 10:09:00 ق.ظ ]




جهاد_فضای_مجازی
موضوعات: شبكه هاي اجتماعي  لینک ثابت
[چهارشنبه 1396-07-26] [ 04:36:00 ب.ظ ]




جهاد_فضای_مجازی
موضوعات: شبكه هاي اجتماعي  لینک ثابت
 [ 04:34:00 ب.ظ ]




دشمن در فضای مجازی

اسرائیل خودخواه و وحشی صفت هیچ وقت بی دلیل شبکه اجتماعیشو مفت و مجانی در اختیار ما نمیذاره

موضوعات: شبكه هاي اجتماعي  لینک ثابت
 [ 04:33:00 ب.ظ ]




به_اسرائیل_کمک_نکنیم
موضوعات: شبكه هاي اجتماعي  لینک ثابت
 [ 04:32:00 ب.ظ ]




شبکه_صهیونیستی

#نه_به_شبکه_صهیونیستی
#مطالبه_فیلتر_تلگرام

موضوعات: شبكه هاي اجتماعي  لینک ثابت
 [ 04:25:00 ب.ظ ]




مطالبه_فیلتر_تلگرام
موضوعات: شبكه هاي اجتماعي  لینک ثابت
 [ 04:22:00 ب.ظ ]




مطالبه_فیلتر_تلگرام

#نه_به_شبکه_صهیونیستی
#مطالبه_فیلتر_تلگرام

موضوعات: شبكه هاي اجتماعي  لینک ثابت
 [ 04:21:00 ب.ظ ]




وقتی دلتنگ میشوم.
الان که همه جا #شبکه_مجازی? وجود دارد پیدا کردن یک هم صحبت کار سختی نیست
.
یک نفر که از روی پر کردن وقت بخواهیم با او حرف بزنیم??
درد و دل کنیم?♥️
رفع دلتنگیهایمان باشد?
.
بعضی ها این دلتنگی را #تحمل نمیکنند?
#ماشاالله هم صحبتی هایشان زیاد است.
سفره دلشان نه ولی سفره ذهنشان پیش همه باز است?
.
گاهی که دلتنگی و کمبود یک نفر دومی در زندگی بهم فشار می آورد به چیزایی فکر میکنم که آرام میشم?
.
چیزایی که باعث میشود دلتنگی هایم را تحمل کنم.☺️
.
فکر میکنم به آن مردی که یک #زن و چهار #بچه ی قد و نیم قد را در #خانه گذاشت و رفت??
خدا میداند چه شبها که پشت #خاکریز از دلتنگی #گریه نکرد?
.
فکر میکنم به #آقا دامادی که یک هفته بعد از عقد راهی جبهه شد و تنها دلخوشیش یک عکس بود
و #عروس خانومی که دلتنگ و #چشم_انتظار نشسته بود??
.
فکر میکنم به آن دختر خانومی که هر روز خانه را آب و جارو میکرد تا شوهرش از راه برسد
چون تازه بچه دار شده بودند?
.
وقتی هم که می آمد بعد از یک هفته دوباره راهی میشد و چشمان خیس خانومی که نمیتواند بگوید #نرو?
.
فکر میکنم به همسر #شهید مدافع حرمی که دخترش بهانه #بابا را میگیرد بغضش رو قورت میدهد و بادخترش بازی میکند?
.
الان که فکر میکنم میبینم دلتنگی من چقدر بچگانس در برابر اینها
.
انقدر بزرگ نیست که بخواهم برای پر کردنش #متوسل به دوست های مجازی بشوم?
.
اخر میدانی فرقش چیست؟
آنها با اختیار خودشان،برای منو تو دلتنگی ها را تحمل کردند،از همسر و بچه و خانواده دل کندند و رفتن در غربتی که نه تلگرام بود نه #اینستاگرام
.
پ‌ن:ان الله مع الصاالصابرین.

موضوعات: تلنگر  لینک ثابت
 [ 04:19:00 ب.ظ ]




تلگرام_صهیونیستی

#بصیرت_داشته_باشیم
#تلگرام_صهیونیستی
دشمن ما اسرائیل هیچ وقت بی دلیل شبکه اجتماعیشو راحت و رایگاه در اختیار ماقرار نمیده
#نه_به_شبکه_صهیونیستی

موضوعات: تلنگر  لینک ثابت
 [ 04:09:00 ب.ظ ]




#لبخند_بزن_خانوم….??
اگه بچه بیفته میگن مادرش کجاست؟
اگه بچه توى امتحاناتش رد بشه میگن مادرش لوسش کرده!!
اگه دختر کارى بلد نیست بکنه میگن مادرش بهش یاد نداده!
اگه بچه هاش شیطون باشن، میگن مادرشون تربیتشون نکرده!
اگه وضع مالى مرد خوب نیست، همه میگن زنش از اون زنهاس که به فکر فرداشون نیست!
اگه مرد بهش خیانت کرد، میگن حتما زنش در حقش کوتاهى کرده!
اگه مرد در حق مادر و خواهرش کوتاهی کرد، میگن زنش همش توى گوشش مى خونه مادر و خواهرت اینجورین..اونجورین!
اگه اوضاع روحى مرد خوب نباشه، میگن زنش به این روز انداختش!
اگه مرد خوب باشه و زن و بچه هاشو دوست داشته باشه، میگن زنش سحرش کرده!!

لبخند بزن خانوم
کل زندگى در دستان توانای توست…

موضوعات: تلنگر  لینک ثابت
 [ 06:59:00 ق.ظ ]




مذهبی بودم
کارم شده بود چیک و چیک!
سلفی و یهویی..
عکس های مختلف با چادر و روسری لبنانی!
من و دوستم یهویی توی کافی شاپ
من و زهرا یهویی گلزار شهدا
من و خواهرم یهویی سرخه حصار
عکس لبخند با عشوه های ریز دخترکانه..
دقت میکردم که حتما چال لپم نمایان شود در تمامی عکسها..
کامنتهایم یک در میان احسنت و فتبارک الله احسن الخواهر!
دایرکت هایم پرشده بود از تعریف و تجمید ها
از نظر خودم کارم اشتباه نبود
چرا که داشتم حجاب؛حجاب برتر!

کم کم در عکسهایم رنگ و لعاب ها بالا گرفت
تعداد مزاحم ها هم خدا بدهد برکت!
کلافه از این صف طویل مزاحمت…
یکبار از خودم جویا شدم چیست علت؟!
چشمم خورد به کتابی..
رویش نشسته بود خروارها خاک غفلت..
هاا کردم.. و خاکها پرید از هر طرف..
“سلام بر ابراهیم” بود عنوان زیر خاکی من…
ابراهیم هادی خودمان..
همان گل پسر خوشتیپ..
چارشانه و هیکل روی فرم و اخلاق ورزشی..
شکست نفس خود را..
شیک پوشی را بوسید و گذاشت کنج خانه..
ساک ورزشی اش هم تبدیل شد به کیسه پلاستیکی!

رفتم سراغ ایسنتا و پستها
نگاهی انداختم به کامنتها
80 درصدش جنس مذکر بود!!!
با احسنت ها و درودهای فراوان!
لابه لای کامنتها چشمم خورد به حرفهای نسبتا بودار برادرها!
دایرکت هایم که بماند!
عجب لبخند ملیحی..
عجب حجب و حیایی…
انگار پنهان شده بود پشت این حرفهای نسبتا ساده
عجب هلویی..
عجب قند و نباتی ای جان!
از خودم بدم امد
شرمسار شدم از اینهمه عشوه و دلبری..
شهید هادی کجا و من کجا!
باید نفس را قربانی میکردم..
پا گذاشتم روی نفس و خواستم کمی بشوم شبیه ابرهیم و ابرهیم ها…

#فاطمه_قاف
#حجاب_حیا

موضوعات: تلنگر  لینک ثابت
[یکشنبه 1396-07-23] [ 05:34:00 ق.ظ ]




?از عارفی پرسیدند…

از کجا بفهمیم در خواب غفلتیم یا نه؟؟

گفت:
?اگر برای امام زمانت کاری می کنی یا تبلیغی انجام میدهی و خلاصه قدمی برمی داری و به ظهور آن حضرت کمک میکنی بدان که بیداری؛ و الّا اگر مجتهد هم باشی درخواب غفلتی!

?اللهُمَّ عَجِّـــلْ لِوَلِیِّکَ الْفَـــرَج?

موضوعات: تلنگر  لینک ثابت
[شنبه 1396-07-22] [ 07:59:00 ب.ظ ]




همه ما ها دنبال اینیم که به همدیگه ثابت کنیم که منتظر آقا هستیم ولی یبار شد بشینی یه کاری انجام بدی که باعث خوشحال شدن آقا بشه شده بشینی با امام زمانت صحبت کنی شده که رفتارت مثل سرباز آقا باشه فقط بلدیم حرف بزنیم
خواهرم شده از رو عشق به امام زمانت چادرت و سر کنی
خواهرم شده نماز بخونی برای اینکه با خدای خودت صحبت کنی
خواهرم شده روزه بگیری برا تقویت تقوات
سرباز و منتظر آقا بودن فقط به این نیست که حرفشو بزنی حرف و همه بلدن بزنن وقتی تونستی برای اینکه سرباز آقا باشی رو رفتار و کردارت تغییر اینجاد کنی مثل یه سرباز آقا عمل کنی اونموقع حرف بزن که من سرباز و منتظر آقام اگه تا الان اینطور نبودی هنوزم دیر نشده از همین حالا یاعلی بگو شروع کن هنوزم برا خوب شدن درست شدن وقت هست

موضوعات: تلنگر  لینک ثابت
 [ 07:58:00 ب.ظ ]




یکی از دوستان نزدیک #شهید_رجایی چنین می‌گوید:روزی حدود ظهر نزد شهید بزرگوار رجائی بودم صدای اذان شنیده شد، در حالی که ایشان از جایشان حرکتی کرده، می‌خواستند خود را برای اقامه‌ی #نماز آماده کنند، یکی از خدمتگزاران وارد اتاق شد و گفت:غذا آماده است، سرد می‌شود، اگر اجازه می‌فرمایید بیاورم، شهید رجائی فرمودند:‌خیر بعد از نماز.
وقتی که خدمتگزار از اتاق خارج شد،‌ایشان با چهره‌ای متبسم و دلی آرام خطاب به من فرمودند: عهد کرده‌ام هیچ وقت قبل از نماز ناهار نخورم اگر زمانی ناهار را قبل از نماز بخورم. یک روز روزه می‌گیرم.

موضوعات: تلنگر  لینک ثابت
 [ 07:57:00 ب.ظ ]




کربلا باشد یا هرجایی که هستید!

وقتی امام زمان خود را …

#نشناسید… فرقی نمی کند…

کربلا باشد یا هرجایی که هستید!

قُربةً اِلَی الله، او را خواهید کُشت!

موضوعات: تلنگر  لینک ثابت
 [ 07:55:00 ب.ظ ]




اگر بہ جاے “دیوار موش دارد و موش گوش دارد”
بگوییم:??

“ملائکہ در حال نوشتن هستند"?

نسلے از ما متولد خواهد شد کہ بہ جاے مراقبت مردم “مراقبت خدا” را در نظر دارد!

قصہ از جایے تلخ شد کہ در گوش یکدیگر با عصبانیت خواندیم:

?بچہ را ول کردے بہ امان خدا!
?ماشین را ول کردے به‌ امان خدا!
?خانہ را ول کردے به‌ امان خدا!

و اینگونہ شد کہ “امان خدا” شد مظهر ناامنے!

✨اے کاش میدانستیم امن ترین جاے عالم،امان خداست…✨

موضوعات: تلنگر  لینک ثابت
 [ 07:54:00 ب.ظ ]




بی ارزشترین نوعِ افتخار
افتخار به داشتن ویژگی‌هایی است که خود انسان در داشتنشان هیچ نقشی ندارد:

مثلِ : « چهره، قد، رنگ چشم، ملیت، ثروت خانوادگی و……..»??

«از چیزهایی که خودتان به دست آورده اید حرف بزنید…

مثل: انسانیت، مهربانی، گذشت، صداقت ، و…!!!»??

موضوعات: تلنگر  لینک ثابت
 [ 07:54:00 ب.ظ ]




میگن شیطان با بنده ای همسفر شد…

?موقع نماز صبح بنده نماز نخوند❌

? موقع ظهر و عصر هم نماز نخوند ❌

?موقع مغرب و عشاء رسید بازم بنده نماز بجای نیاورد❌

?موقع خواب شیطان به بنده گفت

⛔️من با تو زیر یک سقف نمی خوابم…
چون پنج وقت موقع نماز شد و تو یک نماز نخوندی‼️

?میترسم غضبی از آسمان بر این سقف نازل بشه که من هم با تو شامل بشم..♨️

?بنده گفت تو شیطانی و من بنده خدا …

⁉️چطور غضب بر من نازل بشه ‼️

?شیطان در جواب گفت من فقط

❌ یک سجده اونم
به بنده خدا نکردم
‼️ از بهشت رانده شدم
و تا روز قیامت لعن شدم❌

?در صورتیکه تو از صبح تا حالا باید چند سجده به خالق میکردی و نکردی وای به حال تو که از من بدتری ‼️

?از پاهایی که نمی توانند تو را به ادای نماز ببرند?

⭕️ انتظار نداشته باش که تو را به بهشت ببرند…❌

?رسول الله فرموده اند :

?ترک نماز صبح: نور صورت?

?ترک نماز ظهر: برکت رزق?

?ترک نماز عصر: طاقت بدن?

?ترک نماز مغرب: فایده فرزند?

?ترک نماز عشاء: آرامش خواب?

❌را از بین میبرد❌

موضوعات: تلنگر  لینک ثابت
 [ 07:53:00 ب.ظ ]




♦️به “زُبیر"میگفتن سیف الاسلام،
مِنّا اَهلُ البَیت، فقط زُبیر بود که تو تشییع جنازه ی حضرت زهرا"س"شرکت داشت،با شمشیرش چه گره هایی رو تو راه اسلام باز کرد؟

?به"ابن ملجم"میگفتن شیعه ی امیرالمومنین،
خودش به امیرالمومنین گفت حُبّ و عشق توست که تو خون و رگ من هست…

♦️"شمر"جانباز جنگ صفین بود که داشت به درجه ی رفیع شهادت میرسید؛
میدونی که وقتی وارد قتلگاه شد زانو هاش رو بسته بود؟از بس که نماز شب خونده بود زانوهاش پینه شتری بسته بود.

?میدونستیدکه “عمرسعد"روز عاشورا نماز صبحش رو که تموم کرد"قُربتً اِلی الله"گفت و اولین تیر رو به سوی خیمه ی"سیدالشهدا"نشونه زد؟

♦️میدونستید که همه ی اونایی که اومدن کربلا مسلمون بودن و اهل نماز و روزه؟
همشونم “قربت الی الله"گفتن و اومدن برای کشتن” سیدالشهدا"…

?"زهیر بن قین"عثمانی مسلک بود و اومد برای یاری ابی عبدالله!

♦️"شمربن ذی الجوشن"هم نماز شبش ترک نمیشد ولی اومد برای کشتن ابی عبدالله…

✍بصیرت نداشته باشیم… خسر الدنیا والاخره می شیم…

موضوعات: تلنگر  لینک ثابت
 [ 07:52:00 ب.ظ ]




وقتـه پاکسازیه

وقتـه پاکسازیه❗️

پاکسازی موبایل ?
لپ تاپ و کامپیوتر ?

هر عکس، فیلم، برنامه، کانال یا
هرچی که باعث تحریکت میشه..
همـه رو ? پاک کن ?

⚠️نباید ریسک کنی

#تلنگر #تقوا
?گناه ممنوع?

موضوعات: تلنگر  لینک ثابت
 [ 07:47:00 ب.ظ ]




این انسانهای سخت هستند ڪه میمانند....

✨در نبرد بین انسانهای سخت و روزهای سخت
این انسانهای سخت هستند ڪه میمانند….
نه روزهای سخت….✨

موضوعات: تلنگر  لینک ثابت
 [ 07:46:00 ب.ظ ]




?فرض ڪن حضرت مهدی"علیه السلام"به تو ظاهر گردد?

?ظاهرت چنانی هست ڪه خجالت نڪشی❓?

?خانه ات لایق او هست ڪه مهمان گردد❓?

?لقمه ات در خور او هست …
ڪه نزدش ببری❓☹️

?پول بی شبهه و سالم ز همه داراییت …?

?آنقدر به مولا علاقه داری ڪه یڪ هدیه برایش بخری❓?

?حاضری گوشی همراه تو را چڪ بڪند❓?
با چنین شرط ڪه در حافظه
دستی نبری ❕?

☝️واقفی بر عمل خویش تو بیش از دگران
می توان خواند تو را #شیعه[ علی بن ابی طالب فاروق “علیه السلام"] ⁉️❔❕….
???

‌ این همه لاف زن و مدعے
اهل ظهور
پس چرا یار نیامد ڪه
نثارش باشیم
سالها
منتظر سیصد و اندے مرد است
انقدر مرد نبودیم ڪه
یارش باشیم
اگر آمد
خبر رفتن ما رو بدهید
به گمانم
بنا نیست ڪنارش باشیم
.
.
?? @Zeynabiyon313
#عاشقان_زینبیون??

موضوعات: تلنگر  لینک ثابت
 [ 07:41:00 ب.ظ ]




اگه میخوای همسرت پاکدامن باشه
هروقت چشمت به نامحرم خورد
چشماتو ببنـد و رو نفست وایسا✔️
با خـدا معامله کن☝️

خودَش گفتـه:
مردان پاڪ برای زنان پاڪ♥️

موضوعات: تلنگر  لینک ثابت
 [ 07:38:00 ب.ظ ]




"و ناگهان چقدر زود دیر میشود"

“و ناگهان چقدر زود دیر میشود”
فقط یک شعر نیست❗️
حکایت ما آدمهاست که برای ترمیمِ دلهایی که شکسته ایم دائما امروز و فردا میکنیـم..?

موضوعات: تلنگر  لینک ثابت
 [ 07:36:00 ب.ظ ]




گر بشنود خاطرش آزده گردد

غیبت چیست❓

?رسول خدا(ص):
یاد کنی بردارت را به چیزی که
گر بشنود خاطرش آزده گردد

?حالا این موضوع هر چه میخواهد باشد
وقتی شنید و ناراحت شد غیبت است❗

موضوعات: تلنگر  لینک ثابت
 [ 07:35:00 ب.ظ ]




پـرتگاه ِ ایمان

یکبار هم که شده با خودت و خدایت خلوت کن
نکند مجازی شدنت مساوی شود با سقوط ایمانت!!?

❌خـیلی از چت ها
گروه های مختلط
و دوستی های مجازی
پـرتگاه ِ ایمان توست…❗️

???

موضوعات: تلنگر  لینک ثابت
 [ 07:33:00 ب.ظ ]




‍⚛️ به دختر خانمها میگیم حجاب !
↩️ میگن خب پسرا نگاه نکنن!!!

به آقا پسرها میگیم نـــــ?ـــــگاه !
↩️ میگن خب دخترا اینجوری نگردن!!!

✴️ من میگم:

من اگر برخیزم …?
تو اگر برخیزی … ?
⬅️همه بر میخیزند

من اگر بنشینم … ?
تو اگر بنشینی …?
?چه کسی برخیزد؟؟؟

◀️ تغییر را از خودمان شروع کنیم➡️

موضوعات: تلنگر  لینک ثابت
[جمعه 1396-07-21] [ 04:31:00 ب.ظ ]




بهلول هارون را در حمام
دید و گفت: به من یک دینار بدهکاری، طلب خود را می خواهم.​

هارون گفت: اجازه بده از حمام خارج شوم؛ من که این جا عریانم و چیزی ندارم بدهم.

​بهلول گفت: در روز قیامت هم این چنین عریان و بی چیز خواهی بود، پس طلب دنیا را تا زنده ای بده. که حمام آخرت گرم است و دستت خالی❗️

موضوعات: تلنگر  لینک ثابت
 [ 04:29:00 ب.ظ ]




باز فراموش شون میکنیم

❌این شهدا تا #وباز فراموششون میکنیمقتی_زنده_بودن مثل یک شخص عادی باهاشون برخورد میشد

❌وقتی #شهید_شدن ، برامون حکم یک اسطوره رو پیدا کردن

❌از در و دیوار تا برنامه #رسانه تا #پروفایلهای_مجازی با عکس و اسمشون آذین بندی شد ولی دقیقا مثل #مدهای_لباس که سریع عوض میشن
با یه نگاه به #تاریخچه پروفایلها میشه خیلی قشنگ این موضوع رو حس کرد

?خیلی هامون اصلا شناختی از اون شهید نداریم ولی میخوایم تو این #مسابقه جا نمونیم واسه امتحان برید از اون کاربر چند سوال ساده در مورد شهیدی که رو پروفایلشه بپرسید ببینید چقدر با نمادی که به عنوان الگو انتخاب کرده آشنایی داره?

?تصور کنید این شهید به #حکم_خدا_و_مصلحت عمر دوباره پیدا کنه‼️

?برخورد ما با اون شهدا و #خانواده_هاشون چطور میشه؟؟؟

?⭕️? باز فراموششون میکنیم شک نکنید ?⭕️?

? #چند_دلیل_برای_اثبات_حرفم

1⃣ #شهید_زنده_سردار_سید_نورخدا_موسوی 9 ساله چشماش فقط سقف خونه رو نگاه میکنه?چند کاربر مجازی عکس این شهید رو روی پروفایلشون دارن یا چند برنامه تلوزیونی ازش ساختیم

2⃣از #بابا_رجب جانبازی که 28 سال با نی غذا خورد و شهید شد چی میدونیم

3⃣افرادی بودن که 8 سال جنگیدن چندین بار زخمی شدن ،حتی با نقص عضو باز برگشتن تا از حریم وطن دفاع کنن اسمشون رو گذاشتیم #جانباز ،از چندتاشون خبر داریم یا عکس چندتاشون رو بنر کردیم؟

4⃣ #خلبان_شهید_چاغروند رو به کدوم شهید میتونیم قیاس کنیم ؟

?بازم بگم؟

?⭕️ روز شمار میزنیم واسه #محرم،از روز اول محرم #مشکی میپوشیم و #عزاداری میکنیم ❌ظهر عاشورا بعد اذان ظهر وقتی که امام به شهادت میرسه یه نماز میخونیم جماعت و #والسلام…….
همه چی تموم میشه تا بریم روز شمار #اربعین رو شروع کنیم ایام اربعین که میشه همه دلشون هوای حرم میکنه فارغ از #محرم_و_نامحرم ، اصلا هواسمون به حضور #زن_و_بچه ها نیست با فشار سیل جمعیت از گیتها رد میشیم انگار هرکس زودتر رد بشه اجرش بیشتره و اون ور گیت تا برگشت یادمون میره دعای روز اربعین رو بخونیم،دریغ از……
#یادمون_میره قیام عاشورا برای چی بود

⭕️ بعضی وقتها فکر میکنم #ثواب و #تلنگر و #شهید و….. #ایام_خاص_داره برای بودنشون مثل نوشتن #دعای_شرف_الشمس
بعضی وقتها فکر میکنم عکس #پروفایلها یجور #کد دادنه که بگیم جماعت این بنده خدا هم رفت و دیگه خیالتون از بابتش راحت باشه بی خیال راه و رسم و منشش
بعضی وقتها خیلی بد #اسطوره‌های زنده رو میکشیم و واسه اونهایی که رفتن مراسم و #یادبود میگیریم
? #کاش_یادمون_نمیرفت #حداقل_به_نماد_پروفایهامون_احترام_بزاریم
چون #نه_عربی هست #نه_بهمون_تحمیل_شده

?حرف زیاده و مجال کم
ولی در حد حرفه که کسی ناراحت نشه #تلنگری هم اگر باشه 10 دقیقه بیشتر وقت و فکر کسی رو درگیر نمیکنه

بابت همون 10 دقیقه همخ #عذر_خواهی_میکنم
???
اینها که گفتم مخاطبش فقط #خودم هستم ،وگرنه همه اونجوری هستن که باید باشن
?حمید

موضوعات: تلنگر  لینک ثابت
 [ 04:27:00 ب.ظ ]




یکی از علت های اصلی شکست
اکثر آدما اینه که هیچ وقت
قاطعانه خودشون_نیستند
و همیشه با تغییر دادن خودشون
دنبال کسب رضایت_دیگرانند.

خودتو پیدا کن… گم شدی تو بین انتظارات دیگران.

خودت باش؛ تو خیلی منحصر به فردی
نمیتونی همه رو راضی نگهداری.

خودت باش

موضوعات: تلنگر  لینک ثابت
 [ 04:21:00 ب.ظ ]




الهم  عجل لوليك الفرج

از سلطان ظالمی پرسیدند: چه می خوری؟
گفت :گوشت ملت
گفتند با چه مینوشی؟گفت : خون ملت
گفتند چه میپوشی؟گفت: پوست ملت
گفتند اینها را از کجا می اوری؟
گفت : از جهل ملت…

موضوعات: تلنگر  لینک ثابت
 [ 04:18:00 ب.ظ ]




آری ای شهید در گمنامی مشترکیم تو پلاکت را گم
کرده ای ومن هویتم را…

موضوعات: تلنگر  لینک ثابت
 [ 04:17:00 ب.ظ ]




✍?از منزل که بیرون آمدیم کوچه شلوغ بود و خیلی‌ها لباس سیاه به تن داشتند متوجه شدم که پسر جوان یکی از همسایه‌ها در اثر تصادف فوت کرده است… .
تشییع جنازه آغاز شد و من نیز از باب وظیفه زیر گوشه ای از تابوت را گرفتم که ناگاه با خود اندیشیدم:
⚠️«فلانی! اگر الان خودت جای او در تابوت بودی چه حالی داشتی؟»
در آن شلوغی چشمانم را بستم و این نکته را تصور کردم؛ تصور این که الآن از درون تابوت در حال نظاره ی دیگرانم و … . تنها آرزو و درخواستی که داشتم این بود که:
?« خداوندا! یک بار دیگر به من فرصت بده تا خطاهای گذشته را جبران کنم» کارهای نیمه کاره ی فراوانی به ذهنم رسید که انجام نداده بودم؛ نمازهای قضا شده، حق الناس هایی که بر گردن داشتم؛ راضی کردن پدر و مادرم از رفتارهای ناشایستم و… .
? امام باقر علیه السلام می فرماید: «إِذَا حَضَرْتَ‏ فِی‏ جَنَازَةٍ فَکُنْ‏ کَأَنَّکَ الْمَحْمُولُ عَلَیْهَا وَ کَأَنَّکَ سَأَلْتَ رَبَّکَ الرَّجْعَةَ إِلَى الدُّنْیَا فَرَدَّکَ فَاعْمَلْ عَمَلَ مَنْ قَدْ عَایَنَ».
✨« هرگاه در تشییع جنازه ای شرکت کردی به گونه ای باش که گویا تو در حال حمل بر تابوت هستی و به گونه ای باش که گویا از خداوند متعال درخواست رجعت به دنیا را نموده ای و او تو را به دنیا باز گردانده است. پس مانند آن کسی رفتار کن که مرگ را یک بار دیده است.»
?(مستدرک الوسائل، ج 2، ص 374)
و خدا را شاکرم که یک بار دیگر مرا به دنیا برگرداند و به من فرصتی برای جبران داد. [ گرچه نمی دانم فرصتم تا چه زمانی است پس، باید عجله کنم]
همان به کاین نصیحت یاد گیریـــم
که پیش از مرگ یک نوبت بمیریم
ز محنت رست هر کو چشم بربست
بدین تدبیر طوطی از قفس رسـت
نظامی گنجوی

جرقه، الف-ف امیدوار، ص 89 و 90.

موضوعات: تلنگر  لینک ثابت
 [ 04:09:00 ب.ظ ]




چه فایده ای دارد قرآن میخوانی،

مرد بیسوادی قرآن میخواند ولی
معنی قرآن را نمی فهمید.
روزی پسرش از او پرسید:
چه فایده ای دارد قرآن میخوانی،
بدون اینکه معنی آن را بفهمی؟
پدر گفت: پسرم!
سبدی بگیر و از آب دریا
پرکن و برایم بیاور.
پسر گفت: غیر ممکن است که آب در سبد باقی بماند.
پدر گفت: امتحان کن پسرم.

? پسر سبدی که در آن زغال میگذاشتند
گرفت و به طرف دریا رفت.
سبد را زیر آب زد و به سرعت به
طرف پدرش دوید ولی همه آبها از
سبد ریخت و هیچ آبی در سبد
باقی نماند. پس به پدرش گفت؛
که هیچ فایده ای ندارد.
پدرش گفت:
دوباره امتحان کن پسرم.
پسر دوباره امتحان کرد ولی موفق
نشد که آب را برای پدر بیاورد.
برای بار سوم و چهارم هم امتحان کرد
تا اینکه خسته شد و به پدرش گفت؛
که غیر ممکن است…!
? پدر با لبخند به پسرش گفت:
سبد قبلا چطور بود؟
پسرک متوجه شد سبد که از
باقیمانده های زغال، کثیف و
سیاه بود، الان کاملاً پاک و تمیز
شده است.
پدر گفت:
این حداقل کاری است که قرآن
برای قلبت انجام میدهد.

٭٭دنیا و کارهای آن، قلبت را از
سیاهی ها و کثافتها پرمیکند؛
خواندن قرآن همچون دریا
سینه ات را پاک میکند،
حتی اگر معنی آنرا ندانی…!!٭٭

موضوعات: تلنگر  لینک ثابت
 [ 04:06:00 ب.ظ ]




سۆال های امتحانی آخر الزمان

سۆال های امتحانی آخر الزمان
نام: …………………
نام خانوادگی: …………………
مدت امتحان: تمام عمر
مقطع: تمامی انسان ها
تاریخ: عصر غیبت امام زمان

سوالات امتحان
1-تو انتخاب های زندگیت، نظر چه کسی برات از همه مهم تره؟
الف-خودم
ب-خانواده ام
ج-دوستان
د-خدای مهربون

2- معمولا چه موقع صبرت تموم میشه؟
الف-وقتی که برای کارهای شخصی خودت عصبانی می شی.
ب-وقتی که یکی رو که خیلی دوست داری از دستش می دی.
ج-وقتی کسی با انجام گناه فردی و اجتماعی دل امام زمان رو می رنجونه.
د-وقتی که تیم مورد علاقت شکست بخوره.

3-چقدر امام زمان (عج) رو دوست داری؟
الف-راستش تا حالا بهش فکر نکرده بودم.
ب-تو نمازام براش دعا می کنم.
ج-اگه دیدم یه جایی بهش توهین میشه ،حس غیرتم به جوش میاد.
د- اون قدر زیاد که برای تعجیل در ظهور هر کاری که لازمه حاضرم انجام بدم.

4-فکر می کنی وظیفت درباره امام زمان(عج) چیه؟
الف-هر روز بعد نمازها بهش سلام می دم و دعای فرج می خونم.
ب-باید تو عصر غیبت به حرف علما ی دین گوش بدم.
ج-باید مثل همه امامان که نیاز به یار داشتند، برای یاری آقا خودمو آماده کنم.
د-همه موارد

5-فکر کن الآن مشغول انجام گناه هستی،وضعت نسبت به امام زمانت چطوره؟
الف-سعی می کنم اصلا بهش فکر نکنم و گناه رو انجام بدم.
ب-گناه رو انجام می دم، بعد میام ار آقا معذرت می خوام،حتما منو می بخشه.
ج- خاکستر می شم تو خودم،گناه کنم و امام زمان(عج) منو ببینه؟ نه نمی شه.
د-اصلا به فکر گناه کوچیک هم نیستم؛ بابا من بیام با تیر بزنم تو دل امام زمان؟

6-اگه داشتی کاری برای امام زمان(عج) انجام می دادی و اون وقت یکی تو رو دید:
الف-خوشحال میشی و قند تو دلت آب می شه.
ب-بی تفاوت هستی و محل نمی گذاری.
ج-کمی خوشحال می شی،اما میگی: هدف اصلی من رضای خدا بوده.
د-ته دلت ناراحت می شی و می گی:خدایا اومدم یه کار رو خالص انجام بدم،باز نشد.

7-دوست داری بیشتر چه قیافه و تیپی بزنی؟
الف-تیپ روز(هر چی باشه)
ب-تیپ ایرونی
ج- تیپی که قشنگ تر باشه
د-تیپی که مورد پسند خدا و امام زمان(عج) باشه

8-بهت میگن:فقط یه آرزو کن تا برآورده بشه و تو میگی:
الف-ازدواج موفقی داشته باشم
ب-توی دانشگاه قبول بشم و یه کار خوب گیرم بیاد
ج- طوری زندگی کنم و بمیرم که امام زمانم از من راضی باشه
د-یک سفر به همه جاهای زیارتی

9-اگه بگن همین الآن می خواهیم شهادت رو نصیبت کنیم،چی میگی؟
الف-خدایا من زندگی دارم،به فکر زن و بچه و مادرو…هستم!
ب-هنوز جوونم و خیلی آرزو دارم باشه یه وقت دیگه!
ج-من از خدامه، ولی خب کمی حق الناس بر گردنم هست، بهشون برگردونم و حلالیت بطلبم،بعدش می آم
د-شهادت؟وای خدا جون، این چه سوالیه؟! یه عمر منتظر این لحظه بودم؛من آماده ام بریم که داره دیر می شه

10-اگه بگن دوست داری مرگت چطوری باشه،چی جواب می دی؟
الف-بازم حرف مرگ رو پیش کشیدی،چرا هی دم از ناامیدی می زنی؟یه جوری می میرم دیگه.
ب-دوست دارم مسلمون از دنیا برم و وقت مرگ، شیطون گولم نزنه.
ج-دوست دارم شب بخوابم و بدون درد،صبح از دنیا رفته باشم.
د.دوست دارم در رکاب آقا شهید بشم، قطعه قطعه بشم، تازه دردش هم شیرینه.

11-اگه در حال مرگ باشی یا مرده باشی وتقاضا کنی یه فرصت بهت بدن و دوباره به زندگی برگردی،این طرف چی کار می کنی؟
الف-خب می آم و دوباره زندگی میکنم و آرزوی عمر هزار ساله رو دارم.
ب-دیگه یه بنده صالح خدا می شم، از هر جهت.
ج- یک بار!؟ اگه هزار بارم بگن می تونی برگردی، زندگی خدا پسند رو انتخاب می کنم ودلم می خواد هزار بار در راه خدا شهید بشم
د-حق مردم رو بر می گردونم و از کسانی که بهشون ظلم کردم حلالیت می طلبم.

12-سوال اختیاری: اگه بر فرض بگن اینا شرط های پذیرفتن یاران امام زمانه، فکر می کنی قبول می شی؟
الف-نه بابا،من اگه اینطور بودم تا حالا شهید شده بودم.
ب-خب !بعضی ها رو دارم و بعضی هارو نه.
ج-بعضی مواردش خیلی سختن، فکر نکنم امام زمان(عج) اینقدر سخت گیر باشن،احتمالا تک وتوکی رو ندارم
د.قبول می شم، مطمئن مطمئن خودمو برای اینا آماده کردم،پس یه عمر برا چی زندگی کردم؟

موضوعات: تلنگر  لینک ثابت
 [ 03:34:00 ب.ظ ]




از کجا بفهمیم در خواب غفلتیم یا نه؟؟

از عارفی پرسیدند…

از کجا بفهمیم در خواب غفلتیم یا نه؟؟

گفت:
?اگر برای امام زمانت کاری می کنی یا تبلیغی انجام میدهی و خلاصه قدمی برمی داری و به ظهور آن حضرت کمک میکنی بدان که بیداری؛ و الّا اگر مجتهد هم باشی درخواب غفلتی!

?اللهُمَّ عَجِّـــلْ لِوَلِیِّکَ الْفَـــرَج?

موضوعات: تلنگر  لینک ثابت
 [ 03:32:00 ب.ظ ]




هیچ وقت قبل از نماز ناهار نخورم

یکی از دوستان نزدیک شهید_رجایی چنین می‌گوید:روزی حدود ظهر نزد شهید بزرگوار رجائی بودم صدای اذان شنیده شد، در حالی که ایشان از جایشان حرکتی کرده، می‌خواستند خود را برای اقامه‌ی نماز آماده کنند، یکی از خدمتگزاران وارد اتاق شد و گفت:غذا آماده است، سرد می‌شود، اگر اجازه می‌فرمایید بیاورم، شهید رجائی فرمودند:‌خیر بعد از نماز.
وقتی که خدمتگزار از اتاق خارج شد،‌ایشان با چهره‌ای متبسم و دلی آرام خطاب به من فرمودند: عهد کرده‌ام هیچ وقت قبل از نماز ناهار نخورم اگر زمانی ناهار را قبل از نماز بخورم. یک روز روزه می‌گیرم.

موضوعات: تلنگر  لینک ثابت
 [ 03:30:00 ب.ظ ]




مادری نابینا کنار پسرش در شفاخانه نشسته بود و مى گریست…
فرشته ى فرود آمد و رو به طرف مادر گفت:
اى مادر من از جانب خدا آمده ام. رحمت خدا بر آن است که فقط یکى از آرزو هاى ترا براورده سازد، بگو از خدا چه مى خواهـى؟
مادر رو به فرشته کرد و گفت:
از خدا مى خواهم تا پسرم را شِفا دهد.
فرشته گفت:
پشیمان نمى شوى؟
مادر پاسخ داد:
نه!
فرشته گفت:
اینک پسرت شِفا یافت ولى تو مى توانستى بینایى چشمان خود را از خدا بخواهى…
مادر لبخند زد و گفت تو درک نمى کنى!
*
سال ها گذشت و پسر بزرگ شد و آدم موفقى شده بود و مادر موفقیت هاى فرزندش را با عشق جشن مى گرفت.
پسرش ازدواج کرد و همسرش را خیلى دوست داشت…
پسر روزى رو به مادرش کرد و گفت:
مادر نمى توانم چطور برایت بگویم ولى مشکل اینجاست که خانمم نمى تواند با تو یکجا زندگى کند. مى خواهم تا خانه ى برایت بگیرم و تو آنجا زندگى کنى.
مادر رو به پسرش کرد و گفت:
نه پسرم من مى روم و در خانه ى سالمندان با هم سن و سالهایم زندگى مى کنم و راحت خواهم بود…
مادر از خانه بیرون آمد، گوشه ى نشست و مشغول گریستن شد.
فرشته بار دیگر فرود آمد و گفت:
اى مادر دیدى که پسرت با تو چه کرد؟
حال پشیمان شده یى؟
مى خواهى او را نفرین کنى؟
مادر گفت:
نه پشیمانم و نه نفرینش مى کنم. آخر تو چه مى دانى؟
فرشته گفت:
ولى باز هم رحمت خدا شامل حال تو شده و مى توانى آرزوى بکنى. حال بگو میدانم که بینایى چشمانت را از خدا مى خواهى، درست است؟
مادر با اطمینان پاسخ داد نه!
فرشته با تعجب بسیار پرسید: پس چه؟
مادر جواب داد:
از خدا مى خواهم عروسم زن خوب باشد و مادر مهربان باشد و بتواند پسرم را خوشبخت کند، آخر من دیگر نیستم تا مراقب پسرم باشم.
اشک از چشمان فرشته سرازیر شد و اشک هایش دو قطره در چشمان مادر ریخت و مادر بینا شد…
هنگامى که زن اشک هاى فرشته را دید از او پرسید:
مگر فرشته ها هم گریه مى کنند؟
فرشته گفت: بلى!
ولى تنها زمانى اشک مى ریزیم که خدا گریه مى کند.
مادر پرسید:
مگر خدا هم گریه مى کند؟!
فرشته پاسخ داد:
خدا اینک از شوق آفرینش موجودى به نام مادر در حال گریستن است…

هیچ کس و هیچ چیز را نمى توان با مادر مقایسه کرد.
#سلامتی_همه_مادران_صلوات

موضوعات: داستان كوتاه  لینک ثابت
 [ 02:14:00 ب.ظ ]




وصیت نامه روی قالیچه.

مادر شهیدی که
خواندن و نوشتن
یاد گرفت تا وصیت نامه
شهیدش را
روی قالیچه ببافد…

شهید عزتعلی کرمی

موضوعات: داستان كوتاه  لینک ثابت
 [ 02:08:00 ب.ظ ]




زن نمی دانست که چه بکند؛ خلق و خوی شوهرش از این رو به آن رو شده بود قبل از این می گفت و می خندید، داخل خانه با بچه ها خوش و بش می کرد اما چه اتفاقی افتاده بود که چند ماهی با کوچکترین مسئله عصبانی می شود و سر دیگران داد و فریاد می کند؟
آن مرد مهربان و بذله گو الآن به آدمی ترسناک و عصبی مزاج تبدیل شده است زن هر چه که به ذهنش می رسید و هر راهی را که می دانست رفت اما دریغ از اینکه چیزی عوض شود. روزی به ذهنش رسید به نزد راهبی که در کوهستان زندگی می کند برود تا معجونی بگیرد و به خورد شوهرش دهد، شاید چاره ای شود ! از اینرو بود که زن راه سخت و دشوار کوهستان را پیش گرفت و بعد از ساعتها عبور از مسیرهای سخت، خود را به کلبه ی راهب رساند، قصه ی خودش را به او گفت و در انتظار نشست که ببیند چه معجونی را برایش می سازد.راهب نگاهی به زن کرد و گفت: چاره ی کار تو در یک تار مو از سبیل ببر کوهستان است. ببر کوهستان؟ آن حیوان وحشی؟راهب در پاسخ گفت: بله هر وقت تار مویی از سبیل ببر کوهستان را آوردی چیزی برایت می سازم که شوهرت را درمان کند و زن در حالتی از امید و یاس به خانه برگشت.نیمه شب از خواب برخاست. غذایی را که آماده کرده بود، برداشت و روانه ی کوهستان شد آن شب خود را به نزدیکی غاری رساند که ببر در آن زندگی می کرد از شدت ترس بدنش می لرزید اما مقاومت کرد.
آن شب ببر بیرون نیامد. چندین شب دیگر این عمل را تکرار کرد هر شب چند گام به غار نزدیکتر می شد تا آنکه یک شب ببر وحشی کوهستان غرش کنان از غار بیرون آمد اما فقط ایستاد و به اطراف نگاهی کرد باز هم زن شبهای متوالی رفت و رفت. هر شبی که می گذشت آن ببر و زن چند گام به هم نزدیکتر می شدند.این مسئله چهار ماه طول کشید تا اینکه در یکی از آن شبها، ببر که دیگر خیلی نزدیک شده بود و بوی غذا به مشامش می خورد، آرام آرام نزدیکتر شد و شروع به غذا خوردن کرد. زن خیلی خوشحال شد. چندین ماه دیگر اینگونه گذشت. طوری شده بود که ببر بر سر راه می ایستاد و منتظر آن زن می ماند زن نیز هر گاه به ببر می رسید در حالی که سر او را نوازش می کرد به ملایمت به او غذا می داد، هیچ سرزنش و ملامتی در کار نبود هیچ عیب جویی ترس و وحشتی در میان نبود و هر شب آن زن با طی راه سخت و دشوار کوهستان برای ببر غذا می برد و در حالی که سر او را در دامن خود می گذاشت دست نوازش بر مویش می کشید چند ماه دیگر نیز اینگونه گذشت تا آنکه شبی زن به ملایمت تار مویی از سبیل ببر کند و روانه ی خانه اش شد.
صبح که شد، شادمان به کوهستان نزد آن راهب رفت تار موی سبیل ببر را مقابل او گذاشت و در انتظار نشست. فکر می کنید آن راهب چه کرد؟ نگاهی به اطرافش کرد و آن تار مو را به داخل آتشی انداخت که در کنارش شعله ور بود.زن، هاج و واج نگاهی کرد در حالی که چشمانش داشت از حدقه بیرون می زد ماند که چه بگوید. راهب با خونسردی رو به زن کرد و گفت: مرد تو از آن ببر کوهستان، بدتر نیست، توئی که توانستی با صبر و حوصله عشق و محبت خودت را نثار حیوان کوهستان کنی و آن ببر را رام خودت سازی، در وجود تو نیرویی است که گواهی می دهد توان مهار خشم شوهرت را نیز داری، پس محبت و عشق را به او ببخش و با حوصله و مدارا خشم و عصبانیت را از او دور ساز!

موضوعات: داستان كوتاه  لینک ثابت
[چهارشنبه 1396-07-19] [ 07:43:00 ب.ظ ]




ﻓﺮﺩﯼ ﺳﺮﺍﻍ ﮔﺮﺩﻭ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﺭﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ .
میشود ﻫﻤﻪ ﯼ ﮔﺮﺩﻭﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺭﺍﯾﮕﺎﻥ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻫﯽ، ﮔﺮﺩﻭ ﻓﺮﻭﺵ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﻧﺪﺍﺩ .
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﭘﺮﺳﯿﺪ :
میشود ﯾﮏ ﮐﯿﻠﻮ ﮔﺮﺩﻭ ﻣﺠﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻫﯽ ﻭ ﺑﺎﺯ ﺑﺎ ﺳﮑﻮﺕ ﻣﻮﺍﺟﻪ ﺷﺪ .
ﭘﺲ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺩﺳﺖ ﮐﻢ ﯾﮏ ﻋﺪﺩ ﮔﺮﺩﻭﯼ ﻣﺠﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻫﯿﺪ .
ﺍﻭ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﺑﻼﺧﺮﻩ ﮔﺮﺩﻭ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ .
ﯾﮏ ﻋﺪﺩ ﮔﺮﺩﻭ ﮐﻪ ﺍﺭﺯﺵ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﯾﮏ ﻋﺪﺩ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﻢ ﺑﺪﻫﯿﺪ .
ﻭ ﺑﺎ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﯾﮏ ﻋﺪﺩ ﺩﯾﮕﺮ ﮔﺮﺩﻭ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﺮﺩﮐﻪ ﮔﺮﺩﻭﯼ ﺳﻮﻡ ﺭﺍ ﻧﯿﺰ ﻣﺠﺎﻧﯽ ﺑﮕﯿﺮﺩ .
ﮔﺮﺩﻭ ﻓﺮﻭﺵ ﮐﻪ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﮔﻔﺖ: ﺯﺭﻧﮕﯽ ﺍﯾﻦ ﻃﻮﺭ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ﯾﮑﯽ، ﯾﮑﯽ ﻫﻤﻪ ﯼ ﮔﺮﺩﻭﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺗﺼﺎﺣﺐ ﮐﻨﯽ.
ﻣﺸﺘﺮﯼ ﺳﻤﺞ ﮔﻔﺖ : ﺭﺍﺳﺘﺶ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺩﺭﺳﯽ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﺪﻫﻢ.
ﻋﻤﺮ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺎ ﻧﯿﺰ ﭼﻨﯿﻦ ﺍﺳﺖ ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﻫﻤﻪ ﻋﻤﺮﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﻔﺮﻭﺵ،
ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﻗﯿﻤﺘﯽ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ نمیکنی ﻭﻟﯽ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﺭﺍ ﺑﯽ ﺗﻮﺟﻪ، ﯾﮑﯽ
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ میدهی ﻭ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﯿﺎﯼ ﻫﻤﻪ ﻋﻤﺮﺕ ﺍﺯ ﮐﻒ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ .

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ،
ﻧﻪ ﺗﮑﺮﺍﺭﯼ،
ﻧﻪ ﺑﺮﮔﺸﺘﯽ،
ﭘﺲ ﺍﺯ ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﻟﺬﺕ ببرید…

موضوعات: داستان كوتاه  لینک ثابت
 [ 07:29:00 ب.ظ ]




#داستان_آموزنده مرد جوان فقیر و گرسنه ای دلتنگ و افسرده روی پلی نشسته بود و گروهی از ماهی‌گیران را تماشا می کرد ، در حالیکه به سبد پر از ماهی کنار آنها چشم دوخته بود.

با خود گفت : کاش من هم یک عالمه از این ماهی ها داشتم ، آن وقت آن ها را می فروختم و لباس و غذا می خریدم.

یکی از ماهی‌گیران پاسخ داد : اگر لطفی به من بکنی هر قدر ماهی بخواهی به تو می دهم…

این قلاب را نگه دار تا من به شهر بروم و به کارم برسم.

مرد جوان با خوشحالی این پیشنهاد را پذیرفت ، در حالیکه قلاب مرد را نگه داشته بود ، ماهی ها مرتب طعمه را گاز می زدند و یکی پس از دیگری به دام می افتادند.

طولی نکشید که مرد از این کار خوشش آمد و خندان شد.
مرد مسن تر وقتی برگشت ، گفت : همه ی ماهی ها را بردار و برو
اما می خواهم نصیحتی به تو بکنم ، دفعه بعد که محتاج بودی وقت خود را با خیال‌بافی تلف نکن!

قلاب خودت را بنداز تا زندگی ات تغییر کند، زیرا هرگز آرزوی ماهی داشتن تور ما را پر از ماهی نمی کند…

موضوعات: داستان كوتاه  لینک ثابت
 [ 05:55:00 ب.ظ ]




کشاورزی یک مزرعه بزرگ گندم داشت زمین حاصلخیزی که گندم آن زبانزد خاص و عام بود.

هنگام برداشت محصول بود شبی از شبها روباهی وارد گندمزار شد و بخش کوچکی از مزرعه را لگدمال کرد و به پیرمرد کمی ضررزد.

پیرمردکینه روباه را به دل گرفت بعد از چند روز روباه را به دام انداخت و تصمیم گرفت از حیوان انتقام بگیرد.

مقداری پوشال را به روغن آغشته کرده به دم روباه بست و آتش زد. روباه شعله ور در مزرعه به اینطرف وآن طرف می دوید

و کشاورز بخت برگشته هم به دنبالش، در این تعقیب و گریز گندمزار به خاکستر تبدیل شد.

❗️وقتی کینه به دل گرفته ودر پی انتقام هستیم باید بدانیم آتش این انتقام دامن خودمان را هم خواهد گرفت بهتر است ببخشیم

موضوعات: داستان كوتاه  لینک ثابت
 [ 05:54:00 ب.ظ ]




زن نمی دانست که چه بکند؛ خلق و خوی شوهرش از این رو به آن رو شده بود قبل از این می گفت و می خندید، داخل خانه با بچه ها خوش و بش می کرد اما چه اتفاقی افتاده بود که چند ماهی با کوچکترین مسئله عصبانی می شود و سر دیگران داد و فریاد می کند؟
آن مرد مهربان و بذله گو الآن به آدمی ترسناک و عصبی مزاج تبدیل شده است زن هر چه که به ذهنش می رسید و هر راهی را که می دانست رفت اما دریغ از اینکه چیزی عوض شود. روزی به ذهنش رسید به نزد راهبی که در کوهستان زندگی می کند برود تا معجونی بگیرد و به خورد شوهرش دهد، شاید چاره ای شود ! از اینرو بود که زن راه سخت و دشوار کوهستان را پیش گرفت و بعد از ساعتها عبور از مسیرهای سخت، خود را به کلبه ی راهب رساند، قصه ی خودش را به او گفت و در انتظار نشست که ببیند چه معجونی را برایش می سازد.راهب نگاهی به زن کرد و گفت: چاره ی کار تو در یک تار مو از سبیل ببر کوهستان است. ببر کوهستان؟ آن حیوان وحشی؟راهب در پاسخ گفت: بله هر وقت تار مویی از سبیل ببر کوهستان را آوردی چیزی برایت می سازم که شوهرت را درمان کند و زن در حالتی از امید و یاس به خانه برگشت.نیمه شب از خواب برخاست. غذایی را که آماده کرده بود، برداشت و روانه ی کوهستان شد آن شب خود را به نزدیکی غاری رساند که ببر در آن زندگی می کرد از شدت ترس بدنش می لرزید اما مقاومت کرد.
آن شب ببر بیرون نیامد. چندین شب دیگر این عمل را تکرار کرد هر شب چند گام به غار نزدیکتر می شد تا آنکه یک شب ببر وحشی کوهستان غرش کنان از غار بیرون آمد اما فقط ایستاد و به اطراف نگاهی کرد باز هم زن شبهای متوالی رفت و رفت. هر شبی که می گذشت آن ببر و زن چند گام به هم نزدیکتر می شدند.این مسئله چهار ماه طول کشید تا اینکه در یکی از آن شبها، ببر که دیگر خیلی نزدیک شده بود و بوی غذا به مشامش می خورد، آرام آرام نزدیکتر شد و شروع به غذا خوردن کرد. زن خیلی خوشحال شد. چندین ماه دیگر اینگونه گذشت. طوری شده بود که ببر بر سر راه می ایستاد و منتظر آن زن می ماند زن نیز هر گاه به ببر می رسید در حالی که سر او را نوازش می کرد به ملایمت به او غذا می داد، هیچ سرزنش و ملامتی در کار نبود هیچ عیب جویی ترس و وحشتی در میان نبود و هر شب آن زن با طی راه سخت و دشوار کوهستان برای ببر غذا می برد و در حالی که سر او را در دامن خود می گذاشت دست نوازش بر مویش می کشید چند ماه دیگر نیز اینگونه گذشت تا آنکه شبی زن به ملایمت تار مویی از سبیل ببر کند و روانه ی خانه اش شد.
صبح که شد، شادمان به کوهستان نزد آن راهب رفت تار موی سبیل ببر را مقابل او گذاشت و در انتظار نشست. فکر می کنید آن راهب چه کرد؟ نگاهی به اطرافش کرد و آن تار مو را به داخل آتشی انداخت که در کنارش شعله ور بود.زن، هاج و واج نگاهی کرد در حالی که چشمانش داشت از حدقه بیرون می زد ماند که چه بگوید. راهب با خونسردی رو به زن کرد و گفت: مرد تو از آن ببر کوهستان، بدتر نیست، توئی که توانستی با صبر و حوصله عشق و محبت خودت را نثار حیوان کوهستان کنی و آن ببر را رام خودت سازی، در وجود تو نیرویی است که گواهی می دهد توان مهار خشم شوهرت را نیز داری، پس محبت و عشق را به او ببخش و با حوصله و مدارا خشم و عصبانیت را از او دور ساز!

موضوعات: داستان كوتاه  لینک ثابت
 [ 05:53:00 ب.ظ ]




بچه که بودم وقتی کار اشتباهی می کردم مادرم می گفت ” اشکال نداره حالا چیکار کنیم تا درست بشه”
اما مادر دوستم بهش می گفت “خاک برسرت یه کار درست نمی تونی انجام بدی”

امروز هر دو بزرگسال و بالغیم. وقتی اتفاق بدی می افته اولین فکری که به ذهنم میاد “خب چیکار کنم؟” و با حداقل اضطراب و عصبانیت مشکل رو حل میکنم. اما دوستم با مواجه شدن با اتفاقات بد عصبانی میشه و میگه “خاک بر سر من که نمی تونم یه کار درست انجام بدم، چرا من اینقدر بدبختم؟”

حرفای امروز ما و احساسی که به فرزندمان می دهیم تبدیل به صدای درونی فرزندمان خواهد شد.
مراقب باشیم چه پیامی برای همه عمر به فرزندانمان می دهیم…

موضوعات: داستان كوتاه  لینک ثابت
 [ 05:51:00 ب.ظ ]




مردی نابینا زیر درختی بر سر دو راهی نشسته بود!
پادشاهی نزد او آمد، از اسب پیاده شد و ادای احترام کرد و گفت:
قربان، از چه راهی میتوان به پایتخت رفت؟ »

پس از او وزیر پادشاه نزد مرد نابینا رسید و بدون ادای احترام گفت:
آقا، راهی که به پایتخت می رود کدام است؟‌
سپس سربازی نزد نابینا آمد، ضربه ای به سر او زد و پرسید:‌‌
احمق،‌راهی که به پایتخت می رود کدامست؟؟؟
هنگامی که همه آنها مرد نابینا را ترک کردند، او شروع به خندیدن کرد. مرد دیگری که کنار نابینا نشسته بود، از او پرسید:
به چه می خندی؟
نابینا پاسخ داد:
اولین مردی که از من سووال کرد، پادشاه بود.
مرد دوم وزیر او بود
و مرد سوم فقط یک نگهبان ساده بود.
مرد با تعجب از نابینا پرسید:
چگونه متوجه شدی؟
مگر تو نابینا نیستی؟
نابینا پاسخ داد:
فرق است میان آنها … پادشاه از بزرگی خود اطمینان داشت و به همین دلیل ادای احترام کرد…
ولی نگهبان به قدری از حقارت خود رنج می برد که حتی مرا کتک زد.
طرز رفتار هر کس نشانه شخصیت اوست…
نه سفیدی بیانگر زیبایی است..
و نه سیاهی نشانه زشتی..
شرافت انسان به اخلاقش هست!!

موضوعات: داستان كوتاه  لینک ثابت
 [ 05:39:00 ب.ظ ]




?دختری کتاب می‌فروخت و معشوقه‌اش را دید که به ‌سویش میاید، در این حال پدرش در نزدیکش ایستاده بود. به معشوقه‌اش گفت: آیا به ‌خاطر گرفتنِ کتابی‌که نامش ” آیا پدر در خانه‌ هست” ?از یورگ دنیل نویسندۀ آلمانی، آمده‌یی؟

ادامه »

موضوعات: مصاحبه, سبک زندگی اسلامی, معرفی شخصیت ها, در چشمه سار ولایت, بصیرت در جنگ نرم, داستان كوتاه  لینک ثابت
 [ 05:25:00 ب.ظ ]




دختر کوچولو درحالیکه روی تختش دراز کشیده و نگاهش متوجه برگ‌های درخت کنار پنجره‌اش بود، از خواهر بزرگترش پرسید: چندتا دیگه برگ درخت باقی مانده؟ و خواهرش با چشمانی اشکبار پرسید: چرا این سؤال را می‌پرسی عزیزم؟

?دختر کوچولوی بیمار جواب داد: چون من می‌دونم عمرِ من هم با افتادن آخرین برگ این درخت تموم می‌شه! خواهرش با لبخندی سرشار از امید جواب داد: پس اگه اینطوره ما تا اون موقع از زندگی خودمان لذت می‌بریم و روزهای زیبایی را سپری می‌کنیم.

?روزها سپری شد و برگ‌های درخت یکی پس از دیگری می‌افتاد و یک برگ باقی ماند. دختر کوچولو مراقب آن بود و به گمانِ خودش به محض افتادنِ آن برگ، بیماری‌اش زندگی او را هم به پایان می‌رساند.

?پاییز تمام شد و زمستان سر رسید، روزها و سال‌ها گذشت و آن برگِ درخت باقیمانده نیفتاد و اون دختر با خواهرش خوشبخت بود و کم کم سلامتی خودش را بدست آورد تا اینکه کاملاً شفا یافت…!

?اولین کاری که کرد رفت سراغ اون تنها برگ درخت باقیمانده که هنوز سر جایش بود و سقوط نکرده بود، تا معجزه آن برگ درخت را ببیند. اما در کمال تعجب دید که آن یک برگ درخت مصنوعی و پلاستیکی بود که خواهرش به شاخه‌ی درخت با چسبی چسبانده بود……!

?«امیـد» روحی تازه است، اگر از ‌دستش دادی. پس یکی دیگه را از آن محروم نکن.

? «امیـد» معجزه می‌کند و تصویر آینده را تغییر می‌دهد و در قلب تخم خوشی و سعادت و خشنودی می‌کارد.

?ما اینجا داریم از گمان نیک به خدا و توکل کامل بر او، و یقین و باور به اینکه خدا برای ما جز خوبی چیز دیگری نمی‌خواهد، صحبت می‌کنیم.

موضوعات: داستان كوتاه  لینک ثابت
 [ 05:23:00 ب.ظ ]




یک روز مردی از همسرش پرسید نمازت را خوانده ای؟
همسرش گفت: نه
شوهر پرسید: چرا؟
همسر گفت: خیلی خسته ام تازه از کار برگشتم و کمی استراحت کردم.

?شوهر گفت: درست است خسته ای اما نمازت را بخوان قبل از اینکه بخوابی!
فردای آن روز شوهر به قصد یک سفر بازرگانی شهر را ترک کرد، همسرش چند ساعت پس از پرواز با شوهرش تماس گرفت تا احوالش را جویا شود اما شوهر به تماسش پاسخ نداد، چندین بار پی در پی زنگ زد اما شوهر گوشی را برنداشت،

?همسر آهسته آهسته نگران شد و هر باری که زنگ می زد پاسخ دریافت نمی کرد نگرانیش افزون تر می شد، اندیشه ها و خیالات طولانی در ذهنش بود که نکند اتفاقی برای او افتاده باشد، چون شوهرش به هر سفر که می رفت همزمان با فرود آمدنش به مقصد تماس می گرفت اما حالا چرا جواب نمیداد؟

?خیلی ترسیده بود گوشی را برداشت ودوباره تماس گرفت به امید اینکه صدای شوهرش را بشنود، اما این بارشوهر پاسخ داد
همسرش با صدای لرزان پرسید: رسیدی؟
شوهرش جواب داد: بله الحمدلله به سلامت رسیدم.

?همسر پرسید: چه وقت رسیدی؟ شوهر گفت: چهار ساعت قبل، همسر با عصبانیت گفت: چهار ساعت قبل رسیدی و به من یک زنگ هم نزدی؟
شوهر با خون سردی گفت: خیلی خسته بودم و کمی استراحت کردم، همسرگفت: مگر می مردی که چند دقیقه را صرف میکردی و جواب منو می دادی؟ مگه من برایت مهم نیستم؟

?شوهر گفت: چراکه نه عزیزم تو برایم مهم هستی.
همسر گفت: مگر صدای زنگ را نمی شنیدی؟ شوهر گفت: می شنیدم.
زن گفت: پس چرا پاسخ نمی دادی؟
شوهر گفت: دیروز تو هم به زنگ پروردگار پاسخ ندادی، به یاد داری؟ که تماس پروردگار(اذان) را بی پاسخ گذاشتی؟

?چشمان همسر از اشک حلقه زد و پس از کمی سکوت گفت: بله یادم است، ممنون که به این موضوع اشاره کردی……معذرت می خواهم!
شوهر گفت: نه عزیزم از من معذرت خواهی نکن، برو از پروردگار طلب مغفرت کن….

?《بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا وَالْآخِرَةُ خَیرٌ وَ أَبْقَى》
?شما دنیا را ترجیح می دهید، در حالی که آخرت بهتر و پایدارتر است!
[سوره اعلی/16،17]

موضوعات: داستان كوتاه  لینک ثابت
 [ 05:22:00 ب.ظ ]




روزی حکیمی به شاگردانش گفت: فردا هر کدام یک کیسه بیاورید و در آن به تعداد آدمهایی که دوستشان ندارید و از آنها بدتان می آید پیاز قرار دهید. روز بعد همه همین کار را انجام دادند و حکیم گفت: هر جا که میروید این کیسه را با خود حمل کنید.
شاگردان بعد از چند روز خسته شدند و به حکیم شکایت بردند که:
پیاز ها گندیده و بوی تعفن گرفته است و ما را اذیت میکند. حکیم پاسخ زیبایی داد:
این شبیه وضعیتی است که شما کینه ی دیگران را در دل نگه دارید, این کینه قلب و دل شما را فاسد می کند و بیشتر از همه خودتان را اذیت خواهد کرد, پس ببخشید و بگذرید تا آزار نبینید.

موضوعات: داستان كوتاه  لینک ثابت
 [ 05:21:00 ب.ظ ]




?پیرمردی هر روز تو محله پسرکی را با پای برهنه می دید که با توپ پلاستیکی فوتبال بازی میکرد؛
روزی رفت و یه کفش کتونی نو خرید و اومد به پسرک گفت: بیا این کفشها رو بپوش.
پسرک کفشا را پوشید و خوشحال رو به پیرمرد کرد و گفت: شما خدایید؟
پیرمرد لبش را گَزید و گفت: نه پسرجان.

?پسرک گفت: پس دوست خدایی، چون من دیشب فقط به خدا گفتم کفش ندارم…

?"دوست خدا بودن سخت نیست”

موضوعات: داستان كوتاه  لینک ثابت
 [ 04:49:00 ب.ظ ]




مردی با پدرش در سفر بود که پدرش از دنیا رفت. از چوپانی در آن حوالی پرسید: «چه کسی بر مرده های شما نماز می خواند؟»

چوپان گفت: «ما شخص خاصی را برای این کار نداریم؛ خودم نماز آنها را می خوانم».
مرد گفت: «خوب لطف کن نماز پدر مرا هم بخوان!»
چوپان مقابل جنازه ایستاد و چند جمله ای زمزمه کرد و گفت : «نمازش تمام شد!»

مرد که تعجب کرده بود گفت: این چه نمازی بود؟
چوپان گفت: بهتر از این بلد نبودم…
مرد از روی ناچاری پدر را دفن کرد و رفت.
شب هنگام، در عالم رؤیا پدرش را دید که روزگار خوبی دارد.

از پدر پرسید: «چه شد که این گونه راحت و آسوده ای؟»
پدرش گفت: «هر چه دارم از دعای آن چوپان دارم!»

مرد، فردای آن روز به سراغ چوپان رفت و از او خواست تا بگوید در کنار جنازۀ پدرش چه کرده و چه دعایی خوانده؟

چوپان گفت: «وقتی کنار جنازه آمدم و ارتباطی میان من و خداوند برقرار شد،
با خدا گفتم: «خدایا اگر این مرد، امشب مهمان من بود، یک گوسفند برایش زمین می زدم. حالا این مرد، امشب مهمان توست. ببینم تو با او چگونه رفتار می کنی؟»

به نام خدای آن چوپان …

⚠️ گاهی دعای یک دل صاف، از صد نماز یک دل پرآشوب بهتر است.

موضوعات: داستان كوتاه  لینک ثابت
 [ 04:48:00 ب.ظ ]




روزی حضرت داوود از یک آبادی میگذشت. پیرزنی را دید بر سر قبری زجه زنان. نالان و گریان. پرسید: مادر چرا گریه می کنی؟ پیرزن گفت: فرزندم در این سن کم از دنیا رفت. داوود گفت: مگر چند سال عمر کرد؟ پیرزن جواب داد:350 سال!! داوود گفت: مادر ناراحت نباش.

پیرزن گفت: چرا؟ پیامبر فرمود: بعد از ما گروهی بدنیا می آیند که بیش از صد سال عمر نمیکنند. پیرزن حالش دگرگون شد و از داوود پرسید: آنها برای خودشان خانه هم میسازند، آیا وقت خانه درست کردن دارند؟ حضرت داوود فرمود: بله آنها در این فرصت کم با هم در خانه سازی رقابت میکنند. پیرزن تعجب کرد و گفت: اگر جای آنها بودم تمام صد سال را به خوشی و خوشحال کردن دیگران میپرداختم.

?برچرخ فلک مناز که کمر شکن است?
?بررنگ لباس مناز ک آخر کفن است?
?مغرور مشو که زندگی چند روز است?
?در زیرزمین شاه و گدا یک رقم است

موضوعات: داستان كوتاه  لینک ثابت
 [ 04:47:00 ب.ظ ]




در حال خرید بودم که صدای پیرمرد دوره گردی به گوشم رسید؛
_آقا این بسته نون چند؟
فروشنده با بی حوصلگی گفت: هزار و پونصد تومن!
پیرمرد با نگاهی پر از حسرت رو به فروشنده گفت:
نمیشه کمتر حساب کنی؟!!
توی اون لحظات توقع شنیدن هر جوابی رو از فروشنده داشتم جز این که شنیدم!؛
_نه، نمیشه!!
دوره گرد پیر، مظلومانه با غروری که صدای شکستنش گوشمو کر کرده بود بسته ی نون رو سر جاش گذاشت و از مغازه خارج شد!

درونم چیزی فروریخت … هاج و واج از برخورد فروشنده به دوستم چشم دوخته بودم. از نگاه غمگینش فهمیدم اونم به چیزی فکر میکنه که من فکر میکنم!
یه لحظه به خودم اومدم، باید کاری میکردم. این مبلغ بینهایت ناچیز بود اما برای اون پیرمرد انگار تمام دنیا بود!
به دوستم گفتم تا دور نشده این بسته نون رو بهش برسون!

پولش رو حساب کردم و از مغازه خارج شدم.
پیرمرد بینوا به قدری از دیدن یه بسته نون خوشحال شده بود که انگار همه ی دنیا توی دستاشه!
چه حس قشنگی بود…دوستی ها
.
اون روز گذشت…
شب پشت چراغ قرمز یه دختر بچه ی هفت، هشت ساله
با یه لبخند دلنشین به سمتم اومد؛
ازم فال میخری؟
با لبخند لپشو گرفتمو گفتم چند؟
_فالی دو هزار تومن!
داخل کیفمو نگاه کردم اما دریغ از حتی یه هزار تومنی!
با ناراحتی نگاش کردمو گفتم عزیزم اصلا پول خرد ندارم!
و با جوابی که ازش شنیدم درون خودم غرق شدم…
_اشکال نداره، یه فال مهمون من باشید!!
بی اختیار این جمله چند بار توی ذهنم تکرار شد؛
_یه فال مهمون من باش!!

از اینهمه تفاوت بین آدمها به ستوه اومدم!
صبح رو به خاطر آوردم، یه فروشنده ی بالغ و به ظاهر عاقل که صاحب یه مغازه ی لوکس توو بهترین نقطه ی شهر تهران بود.. از هزار و پونصد تومن ناقابل نگذشت
اما … یه دختر بچه ی هفت، هشت ساله ی فال فروش دوست داشت یه فال مهمونش باشم و از دو هزار تومنش گذشت…
.
همین تلنگرای کوچیک باعث میشه ما آدما بهمون ثابت بشه که
“مرام و معرفت” نه به سنه، نه به داراییه، نه به سطح سواد آدما!
معرفت یه گوهر نابه که خدا نصیب هر آدمی نمیکنه

الهی که صاحب قلبهای بزرگ دستاشون هیچوقت خالی نباشه تا بتونن با قلب پاک و بخشندشون دنیارو گلستون کنن” ….

موضوعات: داستان كوتاه  لینک ثابت
 [ 04:46:00 ب.ظ ]




❤️ خانمم همیشه میگفت دوستت دارم❤️
من هم گذرا میگفتم منم همینطور عزیزم…☺️
ازهمان حرفایی که مردها از زنها میشنوندو قدرش رانمیدانند..?
همیشه شیطنت داشت.
✅ابراز علاقه اش هم که نگو..آنقدر قربان صدقه ام میرفت که گاهی باخودم میگفتم:مگر من چه دارم که همسرم انقدر به من علاقه مند است؟

?یک شب کلافه بود،یادلش میخواست حرف بزند ،میدانید همیشه به قدری کار داشتم که وقت نمیشه مفصل صحبت کنم،
?من برای فرار از حرف گفتم:میبینی که وقت ندارم،من هرکاری میکنم برای آسایش و رفاه توست ولی همیشه بد موقع مانندکنه به من میچسبی…?

?گفت کاش من در زندگیت نبودم تا اذیت نمیشدی
??این را که گفت از کوره در رفتم،
گفتم خداکنه تا صبح نباشی…
بی اختیار این حرف را زدم..

?این را که گفتم خشکش زد،برق نگاهش یک آن خاموش شد به مدت سی ثانیه به من خیره شد و بعد رفت به اتاق خواب و در را بست…?

✅بعد از اینکه کارهایم را کردم کنارش رفتم تا بخوابم،موهای بلندش رهابود و چهره اش با شبهای قبل فرق داشت،در آغوشش گرفتم افتخار کردم که زیباترین زن دنیارا دارم لبخند بی روحی زد …?

?نفس عمیقی کشید و خوابیدیم ..
آن شب خوابم عمیق بود،اصلا بیدار نشدم…❌❌❌

?از آن شب پنج سال میگذرد و حتی یک شب خواب آرامی نداشته ام…❌
?هزاران سوال ذهنم رامیخورد که حتی پاسخ یک سوال را هم پیدا نکرده ام …
??گاهی با خود میگویم مگر یک جمله در عصبانیت میتواند یک نفر را…
مگر چقدر امکان دارد یک جمله به قدری برای یک نفر سنگین باشد که قلبش بایستد ؟!!??

?همسرم دیگر بیدار نشد،دچار ایست قلبی شده بود…?
?شاید هم از قبل آن شب از دنیا رفته بود، از روزهایی که لباس رنگی میپوشید و من در دلم به شوق می آمدم از دیدنش امادرظاهر،نه…..

✅شاید هم زمانی که انتظار داشت صدایش را بشنوم،اما طبق معمول وقتش را نداشتم ..

?بعدها کارهایم روبراه شد ،حالا همان وضعی را دارم که همسرم برایم آرزو داشت …
?من اما…آرزویم این است که زمان به عقب برگردد و من مردی باشم که او انتظار داشت…
?بعد مرگش دنبال چیزی میگشتم،کشوی کنار تخت را باز کردم ،یک نامه آنجا بود ،پاکت را باز کردم جواب آزمایشش بود تمام دنیا را روی سرم آوار کرد،…?
?خانواده اش خواسته بودند که پزشک قانونی ،چیزی به من نگوید تا بیشتر از این نابود نشوم …
??آنشب میخواست بیشتر باهم باشیم تا خبر پدر شدنم را بدهد…

??حالا هرشب لباسش را در آغوش میگیرم و هزاران بار از او معذرت میخواهم اما او آنقدر دلخور است که تا ابد جوابم را نخواهد داد…
❌❌حالا فهمیدم ، گاهی به یک حرف چنان دلی میشکند که قلبی از تپش می ایستد ❌❌❌

??????????
✅نتیجه اخلاقی
باید بیشتر مواظب حرفها بود
بله یک حرف میتواندآنقدر قلبی را بشکند که دیگر قادر به تپیدن نباشد…
#گاهی_زود_دیر_میشود…?

موضوعات: داستان كوتاه  لینک ثابت
 [ 04:43:00 ب.ظ ]




خدا خدا می‌کردم

نگاه چپ چپ در اتوبوس!

وارد اتوبوس شدم، جایی برای نشستن نبود. همان جا روبه روی در، دستم را به میله گرفتم. پیرمردی با کُتی کهنه، پشت به من، دستش را به ردیف آخر صندلی های آقایون گره کرده بود طوری که می توان گفت تقریبا در قسمت خانم ها بود. خانم دیگری وارد اتوبوس شد. کنار دست من ایستاد. چپ چپ نگاهی به پیردمرد انداخت، شروع کرد به غر زدن.

ـ برای چی اومده تو قسمت زنونه! مگه مردونه جا نداره؟ این همه صندلی خالی! ـ خانم جان این طوری نگو، حتما نمی‌تونسته بره! ـ دستش کجه، نمی‌تونه بشینه یا پاش خم نمی شه؟ ـ خب پیرمرده! شاید پاش درد می‌کنه نمی‌تونه بره بشینه! ـ آدم چشم داره می‌بینه! نگاه کن پاش تکون می‌خوره، این روزها حیا کجا رفته؟!

سکوت کردم، گفتم اگر همین طور ادامه دهم بازی را به بازار می‌کشاند. فقط خدا خدا می‌کردم پیرمرد صحبت‌ها را نشنیده باشد. بی خیال شدم، صورتم را طرف پنجره کردم تا بارش برف‌ها را تماشا کنم. به ایستگاه نزدیک می‌شدیم، پیرمرد می خواست پیاده شود. دستش را داخل جیبش برد. 50تومنی پاره ای را جلوی صورتم گرفت. گفت دخترم، این چند تومنیه؟ بغض گلویم را گرفت، پیرمرد نابینا بود. خانم بغل دست من خجالت زده سرش را پایین انداخت و سرخ شد.

موضوعات: داستان كوتاه  لینک ثابت
 [ 08:53:00 ق.ظ ]




ملکه های مسلمان "

ملکه های مسلمان “

یک روز یک مرد انگلیسی از یک شیخ مسلمان پرسید:

«چرا در اسلام زنان مسلمان اجازه ندارند با مردان مصافحه کنند؟»

شیخ گفت: « آیا تو میتوانی دستهای ملکه الیزلبت را بگیری؟»

مرد انگلیسی گفت:« البته که نه، فقط افراد خاصی هستند که میتواند با ملکه مصافحه کنند .»

شیخ جواب داد:« بانوان ما ملکه هستند و ملکه ها با مردان غریب مصافحه نمیکنند.»

موضوعات: داستان كوتاه  لینک ثابت
 [ 08:50:00 ق.ظ ]




تیری را به سویم پرتاب کرد

فردی نزد حکیمی رفت و گفت: خبر داری که فلانی درباره ات چقدر غیبت و بدگویی کرده؟

حکیم با تبسم گفت: او تیری را به سویم پرتاب کرد که به من نرسید، تو چرا آن را برداشتی و در قلبم فرو کردی؟

“یادمان باشد هیچوقت سبب نقل کینه ها و دشمنی ها نباشیم.

─═इई ???ईइ═─

موضوعات: داستان كوتاه  لینک ثابت
 [ 08:49:00 ق.ظ ]




دو تا کارگر گرفته بودم واسه اثاث کشی.
گفتن 40 تومن من هم چونه زدم شد 30 تومن…

?بعد پایان کار، توی اون هوای گرم سه تا 10 تومنی دادم بهشون.

?یکی از کارگرا 10تومن برداشت و 20 تومن داد به اون یکی.

?گفتم مگر شریک نیستید؟؟

?گفت چرا ولی اون عیالواره، احتیاجش از من بیشتره.

?من هم برای این طبع بلندش دوباره 10 تومن بهش دادم

?تشکر کرد و دوباره 5 تومن داد به اون یکی و رفتن.

?داشتم فکر میکردم هیچ وقت نتونستم اینقدر بزرگوار و بخشنده باشم
اونجا بود یاد جمله زیبایی که روی پل عابر خونده بودم افتادم

?بخشیدن دل بزرگ میخواد نه توان مالی…

?«همه میتونن پولدار بشن اما همه نمیتونن بخشنده باشن

?پولدار شدن مهارته اما بخشندگی فضیلت»

?«باسوادشدن مهارته اما فهمیدگی فضلیت..

?«همه بلدن زندگی کنن اما همه نمیتونن زیبا زندگی کنن

?زندگی عادته اما زیبا زیستن فضیلت…

موضوعات: داستان كوتاه  لینک ثابت
 [ 08:49:00 ق.ظ ]




ان شاالله که منم …‼️

همسر ملانصرالدين از او پرسيد: فردا چه مي كني؟

گفت: اگر هوا آفتابي باشد به مزرعه مي روم و اگر باراني باشد به کوهستان مي روم و علوفه مي چينم.

همسرش گفت: بگو ان شاءالله
ملا گفت: ان شاءالله ندارد فردا يا هوا آفتابيست يا باراني!!
از قضا فردا در ميان راه به راهزنان رسيد و اورا گرفتند و كتك زدند و هرچه داشت با خود بردند . ملا نه به مزرعه رسيد و نه به كوهستان رفت. به خانه برگشت و در زد. همسرش گفت: كيست؟
ملا گفت: ان شاءالله كه منم!

همیشه ان شاءلله بگویید حتی در مورد قطعی ترین کار ها

خداوند در قران می فرماید:
«و لا تقولن لشی ء انی فاعل ذلک غدا* الا ان یشاء الله؛»
هرگز درباره چیزی نگو فردا چنین می کنم* مگر اینکه بگویی اگر خدا بخواهد» (کهف/ 23-24).

موضوعات: داستان كوتاه  لینک ثابت
[سه شنبه 1396-07-18] [ 07:06:00 ب.ظ ]




عروس و مادر شوهر

دختری ازدواج کرد و به خانه شوهر رفت ولی هرگز نمی توانست با مادرشوهرش کنار بیاید و هر روز با هم جرو بحث می کردند. عاقبت یک روز دختر نزد داروسازی که دوست صمیمی پدرش بود رفت و از او تقاضا کرد تا سمی به او بدهد تا بتواند مادر شوهرش را بکشد!

داروساز گفت اگر سم خطرناکی به او بدهد و مادر شوهرش کشته شود، همه به او شک خواهند برد، پس معجونی به دختر داد و گفت که هر روز مقداری از آن را در غذای مادر شوهر بریزد تا سم معجون کم کم در او اثر کند و او را بکشد و توصیه کرد تا در این مدت با مادر شوهر مدارا کند تا کسی به او شک نکند.
دختر معجون را گرفت و خوشحال به خانه برگشت و هر روز مقـداری از آن را در غـذای مادر شوهـر می ریخت و با مهربانی به او می داد.
هفته ها گذشت و با مهر و محبت عروس، اخلاق مادر شوهر هم بهتر و بهتر شد تا آنجا که یک روز دختر نزد داروساز رفت و به او گفت: آقای دکتر عزیز، دیگر از مادر شوهرم متنفر نیستم. حالا او را مانند مادرم دوست دارم و دیگر دلم نمی خواهد که بمیرد، خواهش می کنم داروی دیگری به من بدهید تا سم را از بدنش خارج کند.
داروساز لبخندی زد و گفت: دخترم ، نگران نباش. آن معجونی که به تو دادم سم نبود بلکه سم در ذهن خود تو بود که حالا با عشق به مادر شوهرت از بین رفته است.

موضوعات: داستان كوتاه  لینک ثابت
 [ 07:05:00 ب.ظ ]




هرچه بیشتر تلاش می کنم،درخت کمتری می برم

مردی قوی هیکل در چوب بری استخدام شدوتصمیم گرفت خوب کار کند
روز اول 18 درخت برید.رییسش به او تبریک گفت و اورا به ادامه کار تشویق کرد.روز بعد با انگیزه بیشتری کار کرد ، ولی 15 درخت برید.!!!!
روز سوم بیشتر کار کرد،اما فقط 10 درخت برید.به نظرش امد که ضعیف شده
پیش رییسش رفت .عذر خواست و گفت:
نمی دانم چرا هرچه بیشتر تلاش می کنم،درخت کمتری می برم!
رییس پرسید: آخرین بار کی تبرت را تیز کردی؟
او گفت: برای این کار وقت نداشتم.تمام مدت مشغول بریدن درختان بودم !

✅ برای اینکه در دنیای رقابتی امروز همیشه حرفی برای گفتن داشته باشید ، باید برای به روز کردن خودتان وقت بگذارید …

موضوعات: داستان كوتاه  لینک ثابت
 [ 07:04:00 ب.ظ ]




كلم پيچ زندگي
شخصی برای اولین بار یک کلم دید. اولین برگش را جدا کرد، زیرش به برگ دیگری رسید و زیر آن برگ یه برگ دیگر و…. با خودش گفت: حتما یک چیز مهمیه که اینجوری کادوپیچش کردن اما وقتی به تهش رسید و برگها تمام شد متوجه شد که چیزی توی اون برگها پنهان نشده، بلکه کلم مجموعه‌ای از این برگهاست.
☘️داستان زندگی هم مثل همین کلم است. ما روزهای زندگی رو تند تند ورق میزنیم و فکر می کنیم چیزی اونور روزها پنهان شده، درحالیکه همین روزها آن چیزیست که باید دریابیم و درکش کنیم و چقدر دیر می فهمیم
☘️که بیشتر غصه‌هایی که خوردیم، نه خوردنی بود نه پوشیدنی، فقط دور ریختنی بود. زندگی، همین روزهاییست که منتظر گذشتنش هستیم….

موضوعات: داستان كوتاه  لینک ثابت
 [ 07:03:00 ب.ظ ]




ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﻫﺎﯼ ﻣﻘﯿﻢ ﻫﻠﻨﺪ،ﭼﻨﯿﻦ ﭘﯿﺎﻣﯽ ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺭ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺩﺍﺩﻩ، ﮐﻪ ﺧﻮﺍﻧﺪﻧﺶ ﺧﺎﻟﯽ ﺍﺯ ﻟﻄﻒ نیست:

?ﺩﺭ ﻫﺮ ﺳﻔﺮﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺩﺍﺭﻡ،
ﻭﻗﺘﯽ ﮔﻮﺷﯽﻫﺎﯼ ﻫﻤﺮﺍﻩ، ﻭﺳﺎﯾﻞ ﺯﻧﺪﮔﯽ، ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥﻫﺎ، ﯾﺨﭽﺎﻝ، ﻭﺳﺎﯾﻞ ﺑﺮﻗﯽ ﻭ … ﺭﺍ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻋﻤﻮﻡ ﺟﺎﻣﻌﻪ ایران ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻢ،
ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻨﯿﺪ ﺍﯾﻦ ﺣﺲ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﺳﺖ ﻣﯿﺪﻫﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﯾﮏ ﮐﺸﻮﺭ ﺑﻪ ﺍﺻﻄﻼﺡ ﺍﺭﻭﭘﺎﯾﯽ،
ﺍﺯ ﯾﮏ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﺑﻪ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﺮﮔﺸﺘﻪﺍﻡ!

?ﺩﺭ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﭼﻪ ﺧﺒﺮ ﺍﺳﺖ؟!!!

?ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺳﻪ ﺳﺎﻝ ﻭ ﻧﯿﻢ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺭ ﻫﻠﻨﺪ، ﻫﻨﻮﺯ ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﯾﮏ ﻫﻠﻨﺪﯼ، ﯾﺨﭽﺎﻝ ﺳﺎﯾﺪ ﺑﺎﯼ ﺳﺎﯾﺪ ﻧﺪﯾﺪﻩﺍﻡ!
ﻧﻪ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﯾﯿﺲ ﺩﺍﻧﺸﮑﺪﻩ، ﻧﻪ ﻣﺪﯾﺮ ﮔﺮﻭﻩ، ﻧﻪ ﺍﺳﺘﺎﺩ، ﻧﻪ ﺻﺎﺣﺒﺨﺎﻧﻪ، ﻧﻪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﻭ ﻧﻪ ﺟﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮ..!

?ﺷﺎﯾﺪ ﺑﺎﻭﺭﺵ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﮐﻪ ﺩﺍﺧﻞ ﮐﺸﻮﺭ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺳﺨﺖ ﺑﺎﺷﺪ!
ﻭﻗﺘﯽ ﺍﯾﻨﺠﺎ ‏(ﺩﺭ ﻫﻠﻨﺪ‏) ﻣﯽﺑﯿﻨﯽ ﮐﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﻭ ﭘﺴﺮﯼ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻭﻟﯿﻪﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻨﻨﺪ، ﺍﻭﻻً ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﻭﺳﺎﯾﻞ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﺁﻥ ﻫﻢ ﺍﺯ ﭼﻨﺪ ﻧﻮﻉ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ،
ﺑﻠﮑﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﻭﺳﺎﯾﻞ ﺿﺮﻭﺭﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﺍﺑﺘﺪﺍﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﺮﯾﺪ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺑﻌﺪ ﮐﻢ ﮐﻢ ﺑﺎ ﮔﺬﺷﺖ ﺯﻣﺎﻥ ﻭﺳﺎﯾﻞ ﺩﯾﮕﺮﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺗﻬﯿﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺟﺎﻟﺐﺗﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺑﺮﺧﯽ ﻟﻮﺍﺯﻡ ﺿﺮﻭﺭﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ، ﺑﺮﺍﯼ ﺷﺮﻭﻉ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﺣﺘﯽ دﺳﺖ ﺩﻭﻡ ﺗﻬﯿﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ!
ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻟﺒﺎﺳﺸﻮﯾﯽ…

?ﻣﻬﻤﺎﻧﯽ ﻭ ﻋﺮﻭﺳﯽﻫﺎﯾﯽ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺑﺮﮔﺰﺍﺭ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ، ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺳﺎﺩﻩ است.
ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﮐﻤﺮ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻋﺮﻭﺱ ﻭ ﺩﺍﻣﺎﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﺐ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﺑﺸﮑﻨﺪ!

?ﺩﺭ ﻫﻠﻨﺪ ﻭ ﺑﺮﺧﯽ ﮐﺸﻮﺭﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮ، ﻋﺮﻭﺱ ﻭ ﺩﺍﻣﺎﺩ ﺿﻤﻦ ﺩﻋﻮﺕ نزﺩﯾﮏﺗﺮﯾﻦ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻭ ﺍﻗﻮﺍﻡﺷﺎﻥ، ﺍﺯﺩﻭﺍﺝﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﮐﻠﯿﺴﺎ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺩﺭ ﺷﻬﺮﺩﺍﺭﯼ ﺛﺒﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﺭﻓﺘﻪ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺷﺎﻡ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﺧﺘﻢ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ.

?ﺁﻧﻬﻢ ﻧﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻭﯾﺴﺖ ﻭ ﭘﻨﺠﺎﻩ ﯾﺎ ﭘﺎﻧﺼﺪ ﻧﻔﺮ ﻣﻬﻤﺎﻥ بلکه ﻧﻬﺎﯾﺖ ﺳﯽ ﯾﺎ ﭼﻬﻞ ﻧﻔﺮ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﺳﺖ ﺑﺎﻻ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﮐﺮﺩﻡ..!

?ﺣﺎﻻ ﺗﺼﻮﺭﺵ ﺭﺍ ﺑﮑﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﯾﮏ ﺩﺧﺘﺮ ﻭ ﭘﺴﺮ ﺩﺭ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺑﺮﺧﯽ ﻭﺳﺎﯾﻞ ﺩﺳﺖﺩﻭﻡ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻨﻨﺪ!!

?ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻨﯿﺪ ﺍﯾﻦ ﺭﯾﺨﺖ ﻭ ﭘﺎﺷﯽ ﮐﻪ
ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﺎﯼ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﻣﺮﺳﻮﻡ ﻭ ﻣﻌﻤﻮﻝ ﺷﺪﻩ، ﺩﺭ ﺍﺭﻭﭘﺎ ﻭ ﺑﻪ ﻭﯾﮋﻩ ﻫﻠﻨﺪ ﻣﺮﺳﻮﻡ ﻭ ﻣﻌﻤﻮﻝ ﻧﯿﺴﺖ، ﺑﻠﮑﻪ ﻋﺠﯿﺐ ﻭ ﻏﯿﺮﻣﻨﻄﻘﯽ ﺍﺳﺖ…!

موضوعات: داستان كوتاه  لینک ثابت
 [ 07:03:00 ب.ظ ]




فرار از جنگل
روزی فیل با سرعت از جنگل می گریخت!
دلیلش را پرسیدند گفت: شیر دستور داده تا گردن همه زرافه ها را بزنند!
گفتند: تو را چه به زرافه؟! تو که فیل هستی پس چرا نگرانی؟!
گفت: بله من میدانم که فیل هستم؛ اما جناب شیر، الاغ را به پیگیری این دستور مأموریت داده!!

✅ وقتی مأموریت مهم را بر دوش افراد بیسواد و نادان میگذارند، نتیجه فاجعه بار خواهد بود!

موضوعات: داستان كوتاه  لینک ثابت
 [ 06:41:00 ب.ظ ]




#مارواره

یک شب مار بزرگی برای پیدا کردن غذا وارد دکان نجاری شد، عادت نجار این بود که موقع ترک کارگاه وسایل کارش را روی میز بگذارد. آن شب، نجار اره اش را روی میز گذاشته بود. همینطور که مار گشت می زد بدنش به اره گیر کرد و کمی زخم شد. مار خیلی عصبانی شد و برای دفاع از خود اره را گاز گرفت. این کار سبب خون ریزی دور دهانش شد و او که نمی فهمید که چه اتفاقی افتاده، از اینکه اره دارد به او حمله می کند و مرگش حتمی است تصمیم گرفت برای آخرین بار از خود دفاع کرده و هر چه شدیدتر حمله کند. او بدنش را به دور اره پیجاند و هی فشار داد. صبح که نجار به کارگاه آمد روی میز به جای اره، لاشۀ ماری بزرگ و زخم آلود دید که فقط و فقط بخاطر بی فکری و خشم زیاد مرده است. ما در لحظۀ خشم می خواهیم به دیگران صدمه بزنیم ولی بعد متوجه می شویم که به جز خودمان کس دیگری را نرنجانده ایم و موقعی این را درک می کنیم که خیلی دیر شده. زندگی بیشتر احتیاج دارد که گذشت و چشم پوشی کنیم، از اتفاقها، از آدمها، از رفتارها، از گفتارها و به خودمان یادآوری کنیم، گذشت و چشم پوشی.

موضوعات: داستان كوتاه  لینک ثابت
 [ 05:53:00 ب.ظ ]




?یک روز کارمند پستی که به نامه هایی که آدرس نامعلوم دارند رسیدگی می کرد متوجه نامه ای شد که روی آن با خطی لرزان نوشته شده
بود: نامه ای به خدا.
با خودش فکر کرد بهتر است نامه را باز کرده و بخواند. در نامه این طورنوشته شده بود:
خدای عزیزم،
بیوه زنی 50 ساله هستم که زندگی ام با حقوق ناچیز بازنشستگی می گذرد.
دیروز یک نفر کیف مرا که صد دلار در آن بود دزدید. این تمام پولی بود که تا پایان ماه باید خرج می کردم.
یکشنبه هفته دیگرعید است و من دونفر از دوستانم را برای شام دعوت کرده ام، اما بدون آن پول چیزی نمی توانم بخرم.
هیچ کس را هم ندارم تا از او پول قرض بگیرم.
تو ای خدای مهربان تنها امید من هستی، به من کمک کن .
کارمند اداره پست خیلی تحت تاثیر قرار گرفت و نامه را به سایر همکارانش نشان داد. نتیجه این شد که همه آنها جیب خود را جستجو کردند و هرکدام چند دلاری روی میز گذاشتند. در پایان 96 دلارجمع شد که آن را در پاکتی گذاشته و برای پیرزن فرستادند.
همه کارمندان از اینکه توانسته بودند کار خوبی انجام دهند خوشحال بودند.
عید به پایان رسید و چند روزی از آن ماجرا گذشت، تا اینکه نامه دیگری از آن پیرزن به اداره پست رسید که روی آن نوشته شده بود : نامه ای به خدا.
همه کارمندان جمع شدند تا نامه را باز کرده و بخوانند. مضمون نامه چنین بود:
?خدای عزیزم،
چگونه می توانم از کاری که برایم انجام دادی تشکر کنم.
با لطف تو توانستم شامی عالی برای دوستانم مهیا کرده و روزخوبی را با هم بگذرانیم.
من به آنها گفتم که چه هدیه خوبی برایم فرستادی، البته چهار دلار آن کم بود، که مطمئنم کارمندان اداره پست آن را برداشته اند??

موضوعات: اينفوگرافيك  لینک ثابت
 [ 05:51:00 ب.ظ ]




استخوان لای زخم گذاشتن

⭐️ قصابی بود که هنگام کار با ساتور دستش را بریده بود و خون زیادی از زخمش می چکید . همسایه ها جمع شدند و او را نزد حکیم باشی که دکتر شهرشان بود، بردند . حکیم بعد از ضد عفونی زخم می خواست آن را ببندد که متوجه شد لای زخم قصاب استخوان کوچکی مانده است . می خواست آن را بیرون بکشد، اما پشیمان شد و با همان حالت زخم دست قصاب را بست و به او گفت :
زخمت خیلی عمیق است و باید یک روز در میان نزد من بیایی تا زخمت را پانسمان کنم.

از آن روز به بعد کار قصاب درآمد . هر روز مقداری گوشت با خود می برد و با مبلغی به حکیم باشی می داد و حکیم هم همان کار همیشگی را می کرد، اما زخم قصاب خوب نشد که نشد .
مدتی به همین منوال گذشت. تا این که روزی حکیم برای مداوای بیماری از شهر خارج شد و چند روزی به سفر رفت و از آنجایی که پسرش طبابت را از او یاد گرفته بود، به جای او بیماران را مداوا می کرد .

آن روز هم طبق معمول همیشه قصاب نزد حکیم رفت و حکیم باشی دست او را مداوا کرد و پس از ضد عفونی می خواست پانسمان کند که متوجه استخوان لای زخم شد و آن را بیرون کشید و زخم را بست و به قصاب گفت : به زودی زخمت بهبود پیدا می کند .

دو روز بعد قصاب خوشحال نزد پسر حکیم آمد و به او گفت :
تو بهتر از پدرت مداوا می کنی . زخم من امروز خیلی بهتر است .
پسر حکیم هم بار دیگر زخم را ضدعفونی کرد و بست و به قصاب گفت :
از فردا نیازی نیست که نزد من بیایی.

چند روزی گذشت و حکیم از سفر برگشت . وقتی همسرش سفره را پهن کرد متوجه شد که غذایش گوشت ندارد و فقط بادمجان و کدو در آن است .
با تعجب گفت :
این غذا چرا گوشت ندارد؟
همسرش گفت: تو که رفتی پسرمان هم گوشتی نخریده .
حکیم با تعجب از پسر سوال کرد : مگر قصاب نزد تو نیامد ؟
پسر حکیم با خوشحالی گفت : چرا پدر آمد و من زخمش را بستم و استخوانی را که لای آن مانده بود، بیرون کشیدم . مطمئن باشید کارم را خوب انجام داده‌ام .

حکیم آهی کشید و روی دستش زد و گفت :
از قدیم گفته بودند : نکرده کار ، نبر به کار .پس بگو، از امشب غذای ما گوشت ندارد. من خودم استخوان را لای زخم گذاشته بودم تا قصاب هر روز نزد من امده و مقداری گوشت برایمان بیاورد .

از آن روز به بعد درباره کسی که جلوی پیشرفت کارها را بگیرد یا دائم اشکال تراشی کند ، می گویند : استخوان لای زخم می گذارد

موضوعات: اينفوگرافيك  لینک ثابت
 [ 05:01:00 ب.ظ ]




?انسان سرمایه داری در شهری زندگی میکرد اما به هیچ کسی ریالی کمک نمیکرد فرزندی هم نداشت وتنها با همسرش زندگی میکرد در عوض قصابی در آن شهر به نیازمندان گوشت رایگان میداد روز به روز نفرت مردم از این شخص سرمایه دار بیشتر میشد مردم هر چه اورا نصیحت میکردند که این سرمایه را برای چه کسی میخای در جواب میگفت نیاز شما ربطی به من نداره بروید از قصاب بگیرید تااینکه او مریض شد احدی به عیادت او نرفت این شخص در نهایت تنهایی جان داد هیچ کس حاضر نشد به تشییع جنازه او برود همسرش به تنهایی او را دفن کرد اما از فردای آن روز اتفاق عجیبی در شهر افتاد دیگر قصاب به کسی گوشت رایگان نداد اوگفت کسی که پول گوشت رامیداد دیروز از دنیا رفت!!

موضوعات: دفاع سايبري  لینک ثابت
 [ 05:00:00 ب.ظ ]




بعد از نماز حاج اقا توی بلندگو می گه: می خوام کسی رو بهتون معرفی کنم که قبلا دزد بوده، مشروب و مخدرات مصرف می کرده و هرکثافتکاری می کرده ولی خدا الان اونو هدایت کرده و همه چی رو گذاشته کنار.
بعد گفت: بیا فلانی میکروفن رو بگیرو خودت تعریف کن که چه جوری توبه کردی.
طرف اومد گفت: من یه عمر دزدی می کردم، معصیت می کردم، خدا آبروم رو نبرد، اما از وقتی توبه کردم حاج آقا واسم آبرو نذاشته.

@morabeton

موضوعات: اينفوگرافيك  لینک ثابت
 [ 04:47:00 ب.ظ ]




زنی که فرزند خود را در کوزه انداخت

پیغمبر خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) و جمعی از اصحاب نشسته بودند که ناگهان زنی صیحه زنان دیوانه وار وارد شد عرض کرد یا رسول الله سخنی محرمانه دارم اطرافیان بروند با شما کار دارم.
اصحاب رفتند آن زن گریه کرد گفت یا رسول الله ، گناه کردم گناهم خیلی بزرگ است!
رسول خدا(ص) فرمود : رحمت خدا از آن بزرگتر است.
گناه هرچه بزرگ باشد نباید از رحمت خدا ناامید شد. هرچه گناه بزرگ و طولانی باشداگر توبه کند گناهش آمرزیده می شود در اسلام بن بست نیست پیغمبر اکرم(صلی لله علیه وآله) فرمودند گناهت چیست؟

عرض کرد یا رسول الله زنا کردم آبستن شدم بچه به دنیا آمد او را در خمره سرکه خفه کردم بعد هم سرکه های نجس را به مردم فروختم . گناه خیلی بزرگ است پیغمبر خیلی متأثر شد خیلی ناراحت شد حکمش را فرمود.
امامقصود اینجاست‌حضرت فرمود: ای‌خانم می‌خواهی به توبگویم چرادراین چاه افتاده ای ؟ یعنی بعضی اوقات چرا آدم توی چاه می افتد که دیگر نمی شود از این چاه بیرون بیاید. و اگر دنیا دست به دست هم بدهند و بخواهند او را نجات دهند نمی شود.
فرمود می خواهی به تو بگویم چرا درون این چاه افتادی؟
خیال می کنم نماز نمی خوانی چون نماز نمی‌خوانی رابطه‌ات باخدا قطع است‌. دست‌ عنایت خدا روی سرت نیست از این جهت در این چاه پر فلاکت افتادی اِنَّی ظَنَنْتُ اَنَّکِ تَرکَتِ صَلواةَ اَلعَصْر

?منابع
کتاب جهاد با نفس جلد1 ص73
تفسیر فخر رازی، ج 32، ص 85،
حکایت ها و پندهای اخلاقی (علی اصغر ابراهیمی فر)

موضوعات: اينفوگرافيك  لینک ثابت
 [ 04:44:00 ب.ظ ]




مرحوم آیت الله اراکی درباره شخصیت والای میرزا تقی خان امیرکبیر فرمود: شبی خواب امیرکبیر را دیدم، جایگاهی متفاوت و رفیع داشت.
پرسیدم چون شهیدی و مظلوم کشته شدی این مرتبت نصیبت گردید؟
با لبخند گفت: خیر
سؤال کردم چون چندین فرقه ضاله را نابود کردی؟
گفت: نه
با تعجب پرسیدم: پس راز این مقام چیست؟
جواب داد: هدیه مولایم حسین است!
گفتم: چطور؟
با اشک گفت: آنگاه که رگ دو دستم را در حمام فین کاشان زدند؛ چون خون از بدنم میرفت تشنگی بر من غلبه کرد سر چرخاندم تا بگویم قدری آبم دهید؛ ناگهان به خود گفتم میرزا تقی خان! ۲ تا رگ بریدند این همه تشنگی! پس چه کشید پسر فاطمه؟ او که از سر تا به پایش زخم شمشیر و نیزه و تیر بود! از عطش حسین حیا کردم، لب به آب خواستن باز نکردم و اشک در دیدگانم جمع شد.
آن لحظه که صورتم بر خاک گذاشتند امام حسین آمد و گفت: به یاد تشنگی ما ادب کردی و اشک ریختی؛ آب ننوشیدی این هدیه ما در برزخ، باشد تا در قیامت جبران کنیم.

?منبع : کتاب آخرین گفتارها

موضوعات: اينفوگرافيك  لینک ثابت
 [ 04:42:00 ب.ظ ]




موضوعات: اينفوگرافيك  لینک ثابت
 [ 04:02:00 ب.ظ ]




موضوعات: دفاع سايبري  لینک ثابت
 [ 12:45:00 ب.ظ ]




دست در دستان خدا بگذار..

دست در دستان خدا بگذار..
گوش میسپارد به حرفایت به عاشقانه هایت بی شک جز خدایمان هیچ کس خریدار بغض ها ،دل تنگی ها ، دردهاو اشکهایمان نیست پس با او سخن بگوکه همانا شنونده ای مهربان و داناست،❤
قسم به اسم قشنگت که اوج احساس است
یاالله ، یارحمان ، یا رحیم

موضوعات: دفاع سايبري  لینک ثابت
 [ 11:01:00 ق.ظ ]




فرهنگستان اهل بیت علیهم السلام:
?? فشار قبر چیست؟??
برگزیده ای از الهی قمشه ای

بخونید خیلی جالبه

⚜از استادالهی قمشه ای. اینگونه نقل شده است .
که از ایشان سوال کردند مرگ واقعی چگونه است وفشار قبر چیست؟

آیا فشار قبر واقعیت دارد؟

استادالهی قمشه ای این چنین توضیح داده است

?جدا شدن روح از بدن هنگام مرگ قطعی ، در کسری از ثانیه انجام میشود . این لحظه چنان سریع اتفاق می افتد که حتی کسی که چشمانش لحظه مرگ باز است فرصت بستن آن را پیدا نمیکند . یکی از شیرین ترین تجربیات انسان دقیقا لحظه جدا شدن روح از جسم میباشد . یه حس سبک شدن و معلق بودن .
بعد از مرگ اولین اتفاقی که می افتد این است که روح ما که بخشی از آن هاله ذهن است و در واقع آرشیو اطلاعات زندگی دنیوی اوست شروع به مرور زندگی از بدو تولد تا لحظه مرگ میکند و تصاویر بصورت یک فیلم برای روح بازخوانی میشود . شاید گمان کنیم که این اتفاق بسیار زمان بر است . زمان در واقع قرارداد ما انسانهاست . این ما هستیم که هر دقیقه را 60 ثانیه قرارداد میکنیم . اما زمان در واقع فراتر این تعاریف است .
با مرور زندگی ، روح اولین چیزی که نظرش به آن جلب میشود، وابستگیهای انسان در طول زندگی میباشد . برخی از این وابستگی ها در زمان حیات حتی فراموش شده بود ولی در این مرحله دوباره خودنمایی میکند .میزان وابستگی دنیوی برای هرکس متغیر است .
روح از بین خاطراتش وابستگی های خود را جدا میکند . این وابستگی ها هم مثبت است هم منفی . مثلا وابستگی به مال دنیا یک وابستگی منفی و وابستگی مادر به فرزندش هم نوعی دلبستگی و وابستگی مثبت محسوب میشود . ولی به هرحال وابستگی ست .
این وابستگی ها کششی به سمت پایین برای روح ایجاد میکند که او را از رفتن به سمت هادی یا راهنما جهت خروج از مرحله دنیا باز میدارد . یعنی روح بعد از مرگ تحت تاثیر دو کشش قرار میگیرد . یکی نیروی وابستگی از پایین و دیگری نیروی بشارت دهنده به سمت مرحله بعد . اگر نیروی وابستگی ها غلبه داشته باشد باعث میشود روح تمایل پیدا کند که دوباره وارد جسم گردد . چون توان دل کندن از وابستگی را ندارد و دوست دارد دوباره آن را تجربه کند . به همین جهت روح به سمت جسم رفته و تلاش میکند جسم مرده را متقاعد کند که دوباره روح را بپذیرد . فشاری که به “روح” وارد میشود جهت متقاعد کردن جسم خود در واقع همان فشار قبر است . این فشار به هیچ وجه به جسم وارد نمیشود . چون جسم دچار مرگ شده و دردی را احساس نمیکند . پس فشار قبر در واقع فشار وابستگی هاست و هیچ ربطی ندارد که شخص قبر دارد یا ندارد . این فشار هیچ ربطی به شیب زمین در قبر ندارد و میتواند از لحظه مرگ شروع گردد .
یکی از دلایل تلقین دادن به فرد فوت شده در واقع این است که به باور مرگ برسد و سعی در برگشت نداشته باشد .
بعد از مدتی روح متقاعد میشود که تلاش او بیهوده است و فشار قبر از بین میرود .
وابستگی ها باعث میشود که روح ، شاید سالها نتواند از این مرحله بگذرد . بحث روح های سرگردان و سنگین بودن قبرستانها بدلیل همین وابستگی هاست . گاهی تا سالها فرد فوت شده نمیتواند وابستگی به قبر خود و جسمی که دیگر اثری از آن نیست را رها کند .
پایان صحبت استاد

اما
برای رهایی از این فشار باید تعلقات را از بین برد
دقت فرمایید مالک بودن و داشتن امور دنیایی نه تنها بد نیست بلکه پسندیده و خوب است آنچه بد است حب دنیا و علاقه شدید به آن است.
به امید اینکه بتوانیم به درک این شعر برسیم:

دنیا همه هیچ و کار دنیا همه هیچ
ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ …
بگذار و بگذر
ببین و دل مبند
چشم بینداز و دل مباز
که دیر یا زود باید گذاشت و گذشت …
نگذارید گوشهایتان گواه چیزی باشد که چشمهایتان ندیده، نگذارید زبانتان چیزی را بگوید که قلبتان باور نکرده…
“صادقانه زندگی کنید”
??????
ما موجودات خاکی نیستیم که به بهشت میرویم.
ما موجودات بهشتی هستیم که از خاک سر برآورده ایم…

یاعلی مدد.

موضوعات: دفاع سايبري  لینک ثابت
 [ 11:01:00 ق.ظ ]




?پاسخ چند شبهه درباره مصرف کالای ایرانی

?باتوجه به تأکید مکرر مقام معظم رهبری بر مسئله تولید و اشتغال، بد نیست که به مسئله مصرف کالای داخلی و احترام به تولید ملی به صورت ویژه ای نگاه کنیم که در همین خصوص بعضاً شبهاتی مطرح می‌شود که مختصرا به برخی از این شبهات و پاسخشان اشاره میکنم‌:

1️⃣تقریبا در تمام کالاها اعم از لوازم خانگی، خودرو، گوشی همراه و… در سراسر دنیا، تمام قطعات به تنهایی توسط یک شرکت ساخته نمی‌شود بلکه شرکت‌های طراح و سازنده از قطعات سایر سازندگان نیز استفاده می‌کنند و نهایتاً همه را سرهم‌بندی می‌کنند. به عنوان مثال تولیدکنندگان لنزها یا پردازنده‌های گوشی همراه در دنیا، تعداد معدودی هستند که سازندگان گوشی‌های همراه عموما این قطعات را خریداری می‌کنند.

2️⃣هرگز نمی‌توان اهمیت این که بخشی از یک کالا در ایران ساخته یا حتی فقط مونتاژ می‌شود را نادیده انگاشت، چرا که به همان میزان سرمایه، ارزش افزوده و اشتغال تولید خواهد نمود و از میزان واردات، خروج ارز، مشکلات خانوادگی و معضلات اجتماعی کاسته می‌شود.

3️⃣این درست است که برخی از تولیدکنندگان ما بیشتر مونتاژ می‌کنند ولی مگر هیچ تولیدکننده‌ای می‌تواند ره صد ساله را یک شبه بپیماید؟! مسلماً باید به تولیدکنندگان فرصت داد تا قطعه به قطعه، از مونتاژکاری صرف، دور گردند، امری که هم اکنون در کشور ما رخ داده است و ما در تولید برخی کالاها به سطح خوب و قابل افتخار دست یافته‌ایم.

4️⃣برخی می‌گویند چون کالای ایرانی از کیفیت خیلی خوبی برخوردار نیست، پس خرید آن اشتباه است، در پاسخ باید گفت، خب اگر کالای ایرانی خیلی خوب باشد که خریدنش هنر نیست، یک خارجی هم چنین کالایی را می‌خرد! پس فرق یک ایرانی با آن خارجی چیست؟! اصلا مگر کشورهایی که صنایع‌شان پیشرفت کرده است جز با حمایت غیرتمندانه مردمشان بوده است؟!

5️⃣وقتی به یاد بیاوریم که کشور ما دشمنانی دارد که حتی جلوی واردات دارو و غذا را هم گرفتند، می‌فهمیم که حمایت از تولیدات ملی در ایران چه قدر مهمتر از استفاده از تولیدات ملی در سایر کشورها است. مسلما وجود چنین دشمنانی باعث شده است که اقتصاد مقاومتی در کشور ما به یک امر حیاتی تبدیل گردد که بخش مهمی از آن به استفاده از تولید ملی باز می‌گردد.

?پی نوشت: تمام موارد فوق نافی تکلیف تولیدکنندگان در تولید باکیفیت و وظیفه حاکمیت در حمایت از تولید نیست و اگر چه این ها مکمل یکدیگر هستند ولی باتوجه به اهمیت اقتصاد مقاومتی و شرایط خاص کشور، نمی توان انجام تکلیف خود را منوط به انجام تکلیف بخشهای دیگر نمود، لیکن مطالبه گری در خصوص حمایت از تولید، ارتقای کیفیت تولیدات و تشویق و معرفی کالای با کیفیت داخلی، حداقل کاری است که در هر شرایطی میسر است.

#سیاوش_آقاجانی
⚡️ nazokbin.ir/shobahat-kalay-irani/
? @nazokbin

موضوعات: دفاع سايبري  لینک ثابت
 [ 06:45:00 ق.ظ ]




حضور فعال در فضای مجازی
موضوعات: دفاع سايبري  لینک ثابت
[دوشنبه 1396-07-17] [ 05:56:00 ب.ظ ]




روشنگری در فضای مجازی
موضوعات: دفاع سايبري  لینک ثابت
 [ 05:54:00 ب.ظ ]




حد ارتباط با نامحرم در فضاي مجازي
موضوعات: دفاع سايبري  لینک ثابت
 [ 05:53:00 ب.ظ ]




حضور فعال در فضای مجازی
موضوعات: دفاع سايبري  لینک ثابت
 [ 05:47:00 ب.ظ ]




رهبر و فضای مجازی
موضوعات: دفاع سايبري  لینک ثابت
 [ 05:46:00 ب.ظ ]




دشمن در فضای مجازی
موضوعات: دفاع سايبري  لینک ثابت
 [ 05:25:00 ب.ظ ]




سواد رسانه ای  در فضای مجازی
موضوعات: دفاع سايبري  لینک ثابت
 [ 05:24:00 ب.ظ ]




روشنگری در فضای مجازی
موضوعات: دفاع سايبري  لینک ثابت
 [ 04:40:00 ب.ظ ]




روشنگری در فضای مجازی
موضوعات: دفاع سايبري  لینک ثابت
 [ 04:39:00 ب.ظ ]




توصیه ای برای همه معتادین فضای مجازی
موضوعات: دفاع سايبري  لینک ثابت
 [ 04:38:00 ب.ظ ]




روشنگری در فضای مجازی
موضوعات: دفاع سايبري  لینک ثابت
 [ 04:37:00 ب.ظ ]




روشنگری در فضای مجازی
موضوعات: دفاع سايبري  لینک ثابت
 [ 04:25:00 ب.ظ ]




توصیه ای برای همه معتادین فضای مجازی
موضوعات: دفاع سايبري  لینک ثابت
 [ 04:24:00 ب.ظ ]




مدیریت رسانه ای  در فضای مجازی
موضوعات: دفاع سايبري  لینک ثابت
 [ 04:22:00 ب.ظ ]




اللهم صل علي محمد وآل محمد
موضوعات: دفاع سايبري  لینک ثابت
 [ 04:21:00 ب.ظ ]




فرشته ای به نام مادر

اپل آیدی
اپلود
اپیزو
اخبار
اخبار تکنولوژی
اخبار روز

موضوعات: پدر ومادر،برکت زندگی  لینک ثابت
 [ 04:17:00 ب.ظ ]
1 3 4 5 6