زمهرير
 
 


Random photo
خواص سوره ها

با سلامٍ دوست عزيز از شمامتشكريم كه از اين وبلاگ ديدن مي كنيد ، نظرات يامطالب ارزشمندتان را براي ما بفرستيد وباپيشنهادات خود مارا ياري كنيد. من سرباز جنگ سايبري هستم . باتشكر


جستجو


آخرین نظرات
  • سیدمحمد در کارگران حضرت فاطمه‌ی زهرا
  • خانعلی زاده در کثرت جمعیت در صحیفه سجادیه:
  • کبری نظرزاده در ▪️متن سخنرانی دختر شهید سلیمانی
  • لبیک یا مهدی  در استحمام جانباز قطع نخاعی به وسیله حاج قاسم
  • سربازی از تبار سادات  در از نشانه های آخر الزمان


پربازدید


موضوعات




ج

زیبا سازی وبلاگ




le



ab
 



خورشید و ماه در یک خط موازی

یک تصویر ناب از قرار گرفتن خورشید و ماه در یک خط موازی.

موضوعات: تصاوير تاثيرگذار, عكس هفته, سند 2030  لینک ثابت
[یکشنبه 1396-05-08] [ 03:00:00 ب.ظ ]




عاقبت کودکان نابالغ در آخرت

عاقبت کودکان نابالغ در آخرت
.

بخشی از روایات که در این زمینه وارد شده و نشانگر دیدگاه اسلام در این رابطه است، اشاره می‌کنیم:

1- امام صادق (ع) فرمودند: «هرگاه کودکی از مؤمنان از دنیا رفت، منادی در ملکوت آسمان و زمین ندا می‌دهد که فلانی فرزند فلانی از دنیا رفته است. اگر پدر یا مادر یا یکی از بستگان مؤمن او از دنیا رفته باشند، کودک را به نزد او می‌برند تا از او پرستاری کند و اگر کسی یافت نشد، او را به حضرت فاطمه (س) می‌سپارند و آن حضرت، تا زمانی که یکی از پدر یا مادر یا نزدیکانش به او ملحق شوند، از کودک نگهداری می‌کنند و بعد کودک را به آن فرد تحویل می‌دهند.» (1)

2- از امام صادق (ع) همچنین نقل شده است: «خدای بزرگ، ابراهیم و ساره را متکفل نگهداری از کودکان مؤمنان قرار داده است؛ در قصری با شکوه از درّ بهشتی و در روز قیامت این کودکان را لباس نیکو پوشانده و خوش‌بو می‌کنند و آنان را به پدر و مادرشان هدیه می‌دهند. این کودکان، پادشاهانی هستند در بهشت همراه با والدینشان.» (2)

3- از پیامبر بزرگ اسلام (ص) نقل شده است که فرمودند: «کودکان مؤمنان در روز قیامت آنگاه که زمان حسابرسی خلایق می‌رسد حاضر می‌شوند. خدای تعالی به جبرئیل می‌فرماید: اینان را به بهشت وارد کن. کودکان بر دروازه‌های بهشت می‌ایستند و از پدران و مادران خود سؤال می‌کنند. نگهبان بهشت به آنان می‌گوید: آنان مثل شما نیستند و گناهان و خطاهایی دارند که باید از آن بازخواست شوند. کودکان صدای خود را با گریه بلند می‌کنند؛ پس خدای تعالی می‌فرماید: ای جبرئیل، این چه صدای گریه و زاری است که بلند شده است؟ جبرئیل عرض می‌کند: خدایا! تو خود از من داناتری، اینان کودکان مؤمنان هستند و می‌گویند ما وارد بهشت نخواهیم شد تا زمانی که پدران و مادران ما وارد بهشت شوند. پس خدای تعالی می‌فرماید: ای جبرئیل، در میان جمع وارد شو و دست پدران و مادران آنان را بگیر و همراه کودکان - به خاطر رحمتی که دارم - وارد بهشت کن.» (3)

4- از رسول گرامی اسلام (ص) نیز نقل شده است: «کودکان امت محمد (ص) در روز قیامت در زیر عرش در کنار حوض‌های بهشتی جمع می‌شوند. خداوند از حال آنان مطلع می‌شود و می‌فرماید: چه شده است که سرهایتان را به سوی من بلند کرده‌اید؟ می‌گویند ای پروردگار ما! پدران و مادران ما در عطش گرفتارند و آنگاه ما در کنار حوض‌های بهشتی هستیم. پس به آنان وحی می‌شود: وارد صفوف قیامت شوید و پدران و مادران خود را سیراب کنید.» (4)
برسد به دست مادران بنیتا وآنیتا
پی‌نوشت:

1- بحارالأنوار، ج 5، ص293

2- الفقیه، ج 3، ص490

3- بحارالأنوار، ج 79، ص 123

4- مستدرک‌الوسائل، ج 2، ص401

موضوعات: پاسخ به شبهات, آسيب هاي اجتماعي, سند 2030  لینک ثابت
 [ 02:49:00 ب.ظ ]




حاج آقا باید برقصه!!!

این خاطره را همان سال 87 در اتوبوسی که راهی نور بود، از یکی از راویان نورانی شنیدم که خواندنش بعد از سه سال هنوز مو به تنم سیخ می‌کنه… بخونیدش که قطعا خالی از لطف نیست:

“چند سال قبل اتوبوسی از دانشجویان دختر یکی از دانشگاه‌های بزرگ کشور آمده بودند جنوب. چشم‌تان روز بد نبیند… آن‌قدر سانتال مانتال و عجیب و غریب بودند که هیچ کدام از راویان، تحمل نیم ساعت نشستن در آن اتوبوس را نداشتند. وضع ظاهرشان فوق‌العاده خراب بود. آرایش آن‌چنانی، مانتوی تنگ و روسری هم که دیگر روسری نبود، شال گردن شده بود.

اخلاق‌شان را هم که نپرس… حتی اجازه یک کلمه حرف زدن به راوی را نمی‌دادند، فقط می‌خندیدند و مسخره می‌کردند و آوازهای آن‌چنانی بود که…

از هر دری خواستم وارد شوم، نشد که نشد؛ یعنی نگذاشتند که بشود…

دیدم فایده‌ای ندارد! گوش این جماعت اناث، بده‌کار خاطره و روایت نیست که نیست!

باید از راه دیگری وارد می‌شدم… ناگهان فکری به ذهنم رسید… اما… سخت بود و فقط از شهدا بر‌می‌آمد…

سپردم به خودشان و شروع کردم.

گفتم: بیایید با هم شرط ببندیم!

خندیدند و گفتند: اِاِاِ … حاج آقا و شرط!!! شما هم آره حاج آقا؟؟؟

گفتم: آره!!!

گفتند: حالا چه شرطی؟

گفتم: من شما را به یکی از مناطق جنگی می‌برم و معجزه‌ای نشان‌تان می‌دهم، اگر به معجزه بودنش اطمینان پیدا کردید، قول بدهید راه‌تان را تغییر دهید و به دستورات اسلام عمل کنید.

گفتند: اگر نتوانستی معجزه کنی، چه؟

گفتم: هرچه شما بگویید.

گفتند: با همین چفیه‌ای که به گردنت انداخته‌ای، میایی وسط اتوبوس و شروع می‌کنی به رقصیدن!!!
حاج آقا باید برقصه!!!
اول انگار دچار برق‌گرفتگی شده باشم، شوکه شدم، اما چند لحظه بعد یاد اعتقادم به شهدا افتادم و دوباره کار را به آن‌ها سپردم و قبول کردم.

دوباره همه‌شون زدند زیر خنده که چه شود!!! حاج آقا با چفیه بیاد وسط این همه دختر و…

در طول مسیر هم از جلف‌بازی‌های این جماعت حرص می‌خوردم و هم نگران بودم که نکند شهدا حرفم را زمین بیندازند؟ نکند مجبور شوم…! دائم در ذکر و توسل بودم و از شهدا کمک می‌خواستم…

می‌دانستم در اثر یک حادثه، یادمان شهدای طلائیه سوخته و قبرهای آن‌ها بی‌حفاظ است…

از طرفی می‌دانستم آن‌ها اگر بخواهند، قیامت هم برپا می‌کنند، چه رسد به معجزه!!!

به طلائیه که رسیدیم، همه‌شان را جمع کردم و راه افتادیم … اما آن‌ها که دست‌بردار نبودند! حتی یک لحظه هم از شوخی‌های جلف و سبک و خواندن اشعار مبتذل و خنده‌های بلند دست برنمی‌داشتند و دائم هم مرا مسخره می‌کردند.

کنار قبور مطهر شهدای طلائیه که رسیدیم، یک نفر از بین جمعیت گفت: پس کو این معجزه حاج آقا! ما که این‌جا جز خاک و چند تا سنگ قبر چیز دیگه‌ای نمی‌بینیم! به دنبال حرف او بقیه هم شروع کردند: حاج آقا باید برقصه

برای آخرین بار دل سپردم. یا اباالفضل گفتم و از یکی از بچه‌ها خواستم یک لیوان آب بدهد.

آب را روی قبور مطهر پاشیدم و…

تمام فضای طلائیه پر از شمیم مطهر و معطر بهشت شد… عطری که هیچ جای دنیا مثل آن پیدا نمی‌شود! همه اون دخترای بی‌حجاب و قرتی، مست شده بودند از شمیم عطری که طلائیه را پر کرده بود. طلائیه آن روز بوی بهشت می‌داد…

همه‌شان روی خاک افتادند و غرق اشک شدند! سر روی قبرها گذاشته بودند و مثل مادرهای فرزند از دست داده ضجه می‌زدند … شهدا خودی نشان داده بودند و دست همه‌شان را گرفته بودند. چشم‌ها‌شان رنگ خون گرفته بود و صدای محزون‌شان به سختی شنیده می‌شد. هرچه کردم نتوانستم آن‌ها را از روی قبرها بلند کنم. قصد کرده بودند آن‌جا بمانند. بالاخره با کلی اصرار و التماس آن‌ها را از بهشتی‌ترین خاک دنیا بلند کردم …

به اتوبوس که رسیدیم، خواستم بگویم: من به قولم عمل کردم، حالا نوبت شماست، که دیدم روسری‌ها کاملا سر را پوشانده‌اند و چفیه‌ها روی گردن‌شان خودنمایی می‌کند.

هنوز بی‌قرار بودند… چند دقیقه‌ای گذشت… همه دور هم جمع شده بودند و مشورت می‌کردند…

پرسیدم: به کجا رسیدید؟ چیزی نگفتند.

سال بعد که برای رفتن به اردو با من تماس گرفتند، فهمیدم دانشگاه را رها کرده‌اند و به جامعه‌الزهرای قم رفته‌اند … آری آنان سر قول‌شان به شهدا مانده بودند …”
ف.اطمینانی
کهنوج

موضوعات: روایت وداستان, تلنگر, يك سبد خاطره, پندهاي روزگار, دانشگاه, گفته ها ونكته ها  لینک ثابت
 [ 11:57:00 ق.ظ ]




دانشمند يا دانشجو

گر جوان هستي و مذهبت شيعه
دوست دارم بينم ترا بر دو گونه

دسته اي در آموختن نمونه
گروهي دگر دانشمند وعلامه

امام صادق (سلام الله علیه)

لَستُ اُحِبُّ أن أرَى الشّابَّ مِنكُم إلاّ غادِياً في حالَينِ: إمّا عالِماً أو مُتَعَلِّماً.

دوست ندارم جوانى از شما [شيعيان] را جز بر دو گونه ببينم: دانشمند يا دانشجو.

(امالی طوسی ص303

#شعر توليدي به قلم خودم
#حديث گرافي توليدي خودم

موضوعات: گلشن حديث, سيره معصومين  لینک ثابت
[شنبه 1396-05-07] [ 11:24:00 ق.ظ ]




حاج آقا قرائتی:
اگر بہ جاے بنزین مخصوص گازوئیل یا آب در باڪ هواپیما بریزیم پرواز صورت نمی‏گیرد…..
دعاے ڪسانے مستجاب می‏شود ڪہ
در شڪم آنان لقمہ ه‏اے حرام نباشد….

هر ڪس دوست دارد
دعایش مستجاب شود
درآمد و لقمہ خود را حلال ڪند…..

دعا بہ معناے طلب خیر است
و بسیارے از خواسته‌‏هاے ما خیر نیست
و ما خیال می‏ڪنیم خیر را طلب می‏ڪنیم!

موضوعات: سيره علما  لینک ثابت
[جمعه 1396-05-06] [ 11:18:00 ق.ظ ]




هدیه سید حسن نصرالله به خانواده شهید تیموری

هدیه سید حسن نصرالله به خانواده شهید تیموری
سید حسن نصرالله دبیرکل حزب‌الله لبنان با اهدای قرآن کریم و یادداشتی به خط خود خانواده شهید محمد جواد تیموری را مورد تکریم قرار داد.

شهید تیموری متولد سال 1370 و از نیرو‌های سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بوده که مسئولیت حفاظت از مجلس شورای اسلامی را به‌عهده داشت؛ او سال 90 وارد سپاه انصار شد و در حمله تروریستی 17 خرداد، به دست تروریستهای تکفیری به شهادت رسید. برادر شهید جواد تیموری، شهید محمدرضا تیموری نیز در عملیات مرصاد به‌دست کوردلان منافق به شهادت رسیده بود.

لازم به ذکر است؛ پیش از ظهر (17 خرداد 1396) حدود 3 الی 4 مهاجم مسلح وارد مجلس شورای اسلامی شده و اقدام به تیراندازی کردند. در اثر این تیراندازی، دستکم یکی از محافظان مجلس شهید و چند تن دیگر از جمله تعدادی ارباب رجوع زخمی شدند.

موضوعات: سند 2030  لینک ثابت
 [ 08:54:00 ق.ظ ]




دلنوشته همسر شهید رضایی نژاد

دلنوشته همسر شهید رضایی نژاد به مناسبت سالگرد شهادتش
همسر شهید رضایی نژاد نوشت: “نامه هایت در صندوق پستی من
کبوترانی خانگی اند
بی تاب خفتن در دست هایم!
یاس هایی سفیدند!
به خاطر سفیدی یاس ها از تو ممنونم!

می پرسی در غیابت چه کرده ام؟
غیبتت!؟
تو در من بودی!
با چمدانت در پیاده روهای ذهنم راه رفته‏یی!
ویزای تو پیش من استُ
بلیط سفرت!

ممنوع الخروجی
از مرزهای قلب من!
ممنوع الخروجی
از سرزمین احساسم!”

موضوعات: معرفی شخصیت ها, بصیرت در جنگ نرم, سیره شهدا, مناسبت ها, ورود آقايان ممنوع, خانواده اسلامي, يك سبد خاطره, علوم هسته اي, نكات اخلاقي, اسرار همسرداري, گفته ها ونكته ها, سخنان ماندگار  لینک ثابت
 [ 08:44:00 ق.ظ ]


...



As the enemies had the body of Imam Hussain (as) surrounded, each took their turn stabbing his pure defenseless body, laid out on the ground; thus, while viciousness, revengefulness, and feral behavior swept through the battle field, in the camps of Imam Hussain (as) the spirit of remembrance in God, the human quality of tenderness, and intense emotions prevailed.

All women and children—no one but women and children were left in the camps, with the exception of the only surviving male Ali Ibn Hussain (as) who was ill—were worried about Hussain Ibn Ali (as) and what would transpire next.
They came out of their tents, and proceeded to the area where they believed Hussain Ibn Ali’s (as) body was seized; it has been narrated that the women departed from the camp. You have probably seen or heard how Arab women weep and mourn: it is still common among Arab women to mourn painfully upon the death of their loved ones; they beat their own faces, and pull at their hair; they mourn in such an intense manner. Well, these women had lost a loved one, a man like Hussain Ibn Ali (as).
Hazrat Zeinab was heading the women towards the sight of his martyrdom. When she arrived, she spotted the body of her beloved brother on the blistering grounds of Karbala. Instead of revealing some sort of reaction, or grievance, she went to the corpse of her beloved Hussain (as), and called on her grandfather (pbuh). She said, “O’ the Messenger of God, peace be upon you! Take a look at your Hussain who is covered in blood, with his body hacked up.” O’ my dear grandfather! O’ Great Prophet, look towards the hot desert of Karbala. This is your Hussain who is now covered in blood and dust.
Then, as it has been narrated, Zeinab (as) reached her hands beneath the body of Hussain Ibn Ali (as) and called out, “O’ God! Please accept this sacrifice from the progeny of Muhammad (saw)!”
Ayatollah Khamenei, 9/27/1985
اشتراک گذاری این مطلب!

موضوعات: سند 2030  لینک ثابت
 [ 08:20:00 ق.ظ ]




دروغ و گناهکاران «توبه کار»

اگر بتوان با یک دروغ، گناهکاران را «توبه کار» و همه مردم را «نماز شب خوان» کرد، آیا اسلام اجازه گفتن چنین دروغی را می دهد؟

موضوعات: پاسخ به شبهات, حكمت مطهر  لینک ثابت
 [ 08:15:00 ق.ظ ]




كار نيك كامل

امام صادق (علیه السلام):

لا يَتِمُّ المَعرُوفُ إلّا بِثَلاث ٍ: تَعجيلِهِ و تَصغيرِهِ و تَستيرِهِ.

كار نيك كامل نمى ‏شود مگر به سه چيز: شتاب در انجام دادن، كوچك شمردن و پنهان داشتن آن.

خصائص الائمه ص 100

موضوعات: گلشن حديث, سيره معصومين  لینک ثابت
[پنجشنبه 1396-05-05] [ 02:44:00 ب.ظ ]




زندگی دنیایی
موضوعات: گلشن حديث, سيره معصومين  لینک ثابت
 [ 01:59:00 ب.ظ ]




نیکی  به پدران

امام صادق علیه السلام:

به پدرانتان نیکی کنید تا فرزندانتان به شما نیکی کنند.

تحف العقول،ص359

موضوعات: گلشن حديث, سيره معصومين  لینک ثابت
[چهارشنبه 1396-05-04] [ 03:42:00 ب.ظ ]