زمهرير
 
 


Random photo
تلفیق شایسته کشاورزی و صنعت

با سلامٍ دوست عزيز از شمامتشكريم كه از اين وبلاگ ديدن مي كنيد ، نظرات يامطالب ارزشمندتان را براي ما بفرستيد وباپيشنهادات خود مارا ياري كنيد. من سرباز جنگ سايبري هستم . باتشكر


جستجو


آخرین نظرات
  • سیدمحمد در کارگران حضرت فاطمه‌ی زهرا
  • خانعلی زاده در کثرت جمعیت در صحیفه سجادیه:
  • کبری نظرزاده در ▪️متن سخنرانی دختر شهید سلیمانی
  • لبیک یا مهدی  در استحمام جانباز قطع نخاعی به وسیله حاج قاسم
  • سربازی از تبار سادات  در از نشانه های آخر الزمان


پربازدید


موضوعات




ج

زیبا سازی وبلاگ




le



ab
 



روزی ظریفی خطایی مرتکب میشود و او را نزد حاکم می برند
تا مجازات را تعیین کند . حاکم برایش حکم مرگ صادر می کند
اما مقداری رافت به خرج می دهد و به وی می گوید
اگر بتوانی ظرف سه سال به خرت سواد خواندن و نوشتن بیاموزانی
از مجازاتت درمی گذرم .
او هم قبول می کند و ماموران حاکم رهایش می کنند
عده ای به او می گویند مرد حسابی آخر تو چگونه می توانی
به یک الاغ خواندن و نوشتن یاد بدهی ؟
ظریفی می گوید :
ان شاءالله در این سه سال یا حاکم می میرد یا خرم
همیشه امیدوار باشید چیزی به نفع شما تغییر می کند …!!!

موضوعات: وادي سياست  لینک ثابت
[یکشنبه 1396-06-12] [ 09:20:00 ب.ظ ]




در زمانهاى قدیم ، کاروانى از حُجّاج به طرف مکّه مى رفتند، تا مراسم حج را برپا دارند و در این کاروان عبداللّه پسر عُمر نیز حضور داشت .
در بین راه غذاى آنها تمام شد و گرسنگى بر ایشان فشار آورد، تا اینکه به گله گوسفندى رسیدند. عبداللّه و چند نفر از اهل کاروان نزد چوپان رفته و گفتند: چند تا از این گوسفندان را به ما بفروش .
چوپان گفت : این گوسفندان مال من نیست و من نمى توانم بدون اجازه آن ها را بفروشم .
پسر عُمر به او گفت : گوسفندان را به هر قیمتى که مى خواهى به ما بفروش ، صاحبش که نمى فهمد. اگر هم پرسید بگو که گرگ گوسفندان را خورده .
چوپان پاسخ داد: صاحب گله نمى فهمد، آیا خداوند هم نمى فهمد؟ صاحب گله نمى بیند، آیا خداوند هم نمى بیند؟ صاحب گله اینجا حاضر نیست ، آیا خدا هم حاضر نیست و اعمال ما را نمى بیند؟
سخنان چوپان همه را بهت زده و متاءثر کرد. به طورى که صاحب گله را پیدا کرده و چوپان را که غلام او بود خریدند و آزاد نمودند و گله گوسفندان را هم خریدند و به چوپان بخشیدند.
بله : این ایمان است که در همه جا انسان را نجات مى دهد.

رازگوئى قرآن : ص 114 .

موضوعات: وادي سياست  لینک ثابت
 [ 08:50:00 ب.ظ ]




غدیر یک اتفاق سیاسی است.

غدیر یک اتفاق سیاسی است.

موضوعات: وادي سياست  لینک ثابت
 [ 08:21:00 ب.ظ ]




الهم  عجل لوليك الفرج

الهم عجل لوليك الفرج يعني گناه نكنيم

موضوعات: وادي سياست  لینک ثابت
 [ 07:31:00 ب.ظ ]




الهم  عجل لوليك الفرج يعني گناه نكنيم

الهم عجل لوليك الفرج يعني گناه نكنيم

موضوعات: وادي سياست  لینک ثابت
 [ 07:30:00 ب.ظ ]




? فشار قبر انسانی که مرده ولی هنوز دفن نشده است از چه زمانی آغاز می شود؟
❓سوال:
شب اول قبر برای کسی که دفن نشده چگونه است؟
آیا انسانی‌ که مرده ولی‌ هنوز دفن نشده، فشار قبر ندارد؟ آیا سوال و جوابی‌ از او نمی‌شود؟
آیا کسانی که قبر ندارند، مثل کسانی‌ که در جنگ می میرند و سال های سال کسی‌ جنازه آن ها را پیدا نمی کند، از فشار قبر مستثنی هستند؟

?«پاسخ»
•1. درباره شب اول قبر فردی که دفن نشده
» واژه قبر در بسیارى از روایات به معناى برزخ است.
» منظور از فشار قبر یا سؤال و جواب نکیر و منکر در شب اول قبر، شب اول انتقال انسان از این دنیا به عالم برزخ است.
» اولین شبى که انسان از دنیا رفته، شب اول برزخ (قبر) او حساب مى شود. در نتیجه فردی که دفن نشده از شب اول قبر معاف نمى شود.

•2. درباره شب اول قبر افرادی که دفن نمی شوند
» شب اول قبر تنها برای افرادی که دفن می‌شوند نیست بلکه کسانی که بدنشان دفن نمی‌شود یا در اثر سوختن یا انفجار از بین رفته نیز شب اول قبر و سؤال قبر و فشار قبر را تجربه خواهند کرد.
» مطابق یک دیدگاه، همه این موارد ناظر به همین بدن مادی است و خداوند توانایی اعطای درک و پاسخ به اجزای پراکنده یا سوخته را نیز دارد و به آب یا هوا یا هرآنچه در عالم هست این توانایی را می‌دهد تا بر بدن یا اجزای آن فشار و عذاب وارد کنند، بنابراین حتی اگر بدنی در فضا هم متلاشی شود از این امر مستثنی نیست.

موضوعات: وادي سياست  لینک ثابت
 [ 07:30:00 ب.ظ ]




یک نویسنده معروف
در خیابانی راه می رفت
که ناآگاهانه به شخصی تنه زد.
شخص بی وقفه شروع به
فحش دادن و بد و بیراه گفتن کرد.

بعد از مدتی که خوب فحش داد، نویسنده کلاهش را از سر برداشت و محترمانه معذرت خواهی کرد و در پایان گفت: من هم فلانی هستم.

زن که بسیار شرمگین شده بود، عذرخواهی کرد و گفت: چرا خودتان را زودتر معرفی نکردید؟
در جواب گفت: شما سخت مشغول معرفی خود بودید و من هم صبر کردم تا توضیحات شما تمام شود و من هم خودم را معرفی کردم.

رفتار هر کس نشان دهنده شخصیت اوست

موضوعات: وادي سياست  لینک ثابت
 [ 07:28:00 ب.ظ ]




? دیکته ی سال 1396

سر سطر بنویس……….؟؟؟

جوانها بیکار…!!
دختران سرگردان…..!!
مادران دق مرگ…….!!
پدران برای نان………!!

بنویس………..؟؟؟
بابا نای، نان دادن ندارد، بابا کار ندارد…!
بابا سهمی برای استخدام ندارد…!

بنویس………..؟؟؟
آن بچه سرطان دارد…!
هزینه هر آمپولش بیشتر از 1 میلیون تومان است،
خانه ی آنها پایین شهر است ،
اشک چشمهای مادرش مروارید دارد…!

بنویس………..؟؟
تلاش ما بی ثمر است…!
صاحب خانه بابا را جواب کرد…!
حاجی برای چندمین بار به حج میرود ، اما…!؟
بابای من پول قبض آب و برق را ندارد…!

بنویس………..؟؟؟
نماز قضا دارد… اما سفره ما غذا ندارد…!

بنویس………..؟؟
اهل محل برای ساختن مسجد پول جمع میکنند اما…
سقف خانه ما چکّه میکند….!

بنویس………..؟؟؟
پسر همسایه ی ما از گرسنگی “مُرد” …!
اما در مجلس ختمش گوسفند سر بریدند…!

بنویس………؟؟؟؟
همسایه های بغلی ما هر شب بساط کباب دارند!!!
صدای قوطی های خالی نوشابه هایشان چقدر آهنگ زیبائی دارد!!!
امّا ما با بوی کباب آنها !!!!و ضرب یک لیوان آب وِلَرم، نان را پائین می فرستیم!!!!

بنویس………..؟؟؟
در سرزمین من همه…
یا سنگ میفروشند…!
یا سنگ میزنند…!
یا سنگ می اندازند…!
یا سنگ دل اند…!

بنویس………..؟؟
مادران داغ دارن!
پدران بیمار!

بنویس………..!!
پدر “60″ ساله ام که در 30سالگی فرماندهی یگانی عملیاتی در فکّه را بعهده داشت،اینک نگهبان ویلای آقازاده “20″ ساله شده است،
جوان هایمان از سر نیاز ادعای عاشقی می کنند !
دختر هایمان از نداری که نه، از فقر چندگانگی فرهنگی خود را آلوده ی هوس نامردان می کنند!

بنویس………..؟؟
در سرزمین من اگر از حق مشروع خود دفاع کنی یا له می شوی و یا ……. !
آنها که روزی برای اعتلای این کشور دفاع کردند
و شهید دادند
و مجروح شدند
سخت متّهم هستند…

بنویس………..؟؟
زندگیمان چه سخت، چه آسان، ولی به اجبار می گذرد!
@moallemshad
بنویس………..؟؟؟؟؟
همه چیز رنگ باخته است!!!
حتّیٰ وجدان ها!!!!
ما را متّهم میکنند!!!
که چرا جنگیدید!!!
اصلا بما چه که شما جنگیدید!!!!
دشمن که دوست ما بود!!!

بنویس…………؟؟؟؟؟؟
جنگ امروز در راهروی ادارات و گاوصندوق های خالی بیت المال!!!!
جنگ در ریش های باب شده!!!،
تسبیح ها مرسوم شده!!!!،
انگشتری های به یغما رفته!!!!
و یقّه های بسته شده است.
اصلٱ امروز قحطی دکمه!!!! است!!!!

بنویس………؟؟؟؟؟
پدر جانبازم پول دارو ندارد
تا درمان شود!!!!

و او!!!!
برای رفع سرماخوردگی !!!!
با هواپیمایش!!!!
به اروپا میرود!!!!!!

بنویس…………؟؟؟؟؟

نه…….!!!! ننویس!!!!!!

برگه ها بالا……….!!!!

موضوعات: سند 2030  لینک ثابت
 [ 07:19:00 ب.ظ ]




ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﻨﮓ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻭﺳﻂ ﺟﺎﺩﻩ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦﮐﻪ ﻋﮑﺲ ﺍﻟﻌﻤﻞ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﺪ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﺎﯾﯽ ﻣﺨﻔﯽ ﮐﺮﺩ .ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ ﺑﺎﺯﺭﮔﺎﻧﺎﻥ ﻭ ﻧﺪﯾﻤﺎﻥ ﺛﺮﻭﺗﻤﻨﺪ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﯽ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﻨﮓ ﻣﯽ ﮔﺬﺷﺘﻨﺪ ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﻫﻢ ﻏﺮﻭﻟﻨﺪ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﭼﻪ ﺷﻬﺮﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻧﻈﻢ ﻧﺪﺍﺭﺩ. ﺣﺎﮐﻢ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺮ ﻋﺠﺐ ﻣﺮﺩ ﺑﯽ ﻋﺮﺿﻪ ﺍﯼ ﺍﺳﺖ ﻭ …
ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﺍﯾﻦ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﻨﮓ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻭﺳﻂ جاده ﺑﺮ ﻧﻤﯽﺩﺍﺷﺖ .
ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻏﺮﻭﺏ ، ﯾﮏ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﭘﺸﺘﺶ ﺑﺎﺭ ﻣﯿﻮﻩ ﻭ ﺳﺒﺰﯾﺠﺎﺕ ﺑﻮﺩ، ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺳﻨﮓ ﺷﺪ، ﺑﺎﺭﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺯﻣﯿﻦ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﺑﺎ ﻫﺮ ﺯﺣﻤﺘﯽ ﺑﻮﺩ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﻨﮓ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻭﺳﻂ ﺟﺎﺩﻩ ﺑرﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭﯼ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ .
ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﮐﯿﺴﻪ ﺍﯼ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺯﯾﺮ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﻨﮓ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﮐﯿﺴﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﺍﺧﻞ ﺁﻥ ﺳﮑﻪ ﻫﺎﯼ ﻃﻼ ﻭ ﯾﮏ ﯾﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ.
ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺩﺭ ﺁﻥ ﯾﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ : ﻫﺮ ﺳﺪ ﻭ ﻣﺎﻧﻌﯽ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﯾﮏ ﺷﺎﻧﺲ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ!!!
زندگی عمل کردن است . این شکر نیست که چای را شیرین میکند بلکه حرکت قاشق چای خوری است که باعث شیرین شدن چایی میشود …

موضوعات: وادي سياست  لینک ثابت
 [ 07:18:00 ب.ظ ]




.عحب....... مدینه فاضله ای خواهد شد.!!!

میگن در یزد ، معلمی پس از چند بار آموزش درس از شاگردانش پرسید :
چه کسی متوجه نشده است؟
سه نفر از شاگردان دستشان را بالا بردند….
معلم گفت : بیایید جلوی تخته و چوب تنبیه خود را از کیفش بیرون درآورد .
تمام دانش آموزان جا خوردند و متعجب و ترسان به معلم نگاه می کردند .
معلم به یکی از سه دانش آموز گفت :

پسرم! این چوب را بگیر و محکم به کف دست من بزن !
دانش آموز متعجب پرسید :به کف دست شما بزنم ؟به چه دلیل ؟
معلم گفت: پسرم مطمئنا” من در تدریسم موفق نبودم که شما متوجه درس نشدید…!!! به همین دلیل باید تنبیه شوم!
دانش آموز اول چند بار به دست معلم زد و معلم از درد سوزش دستش، آهی کشید و چهره اش برافروخته شد .
نوبت نفر دوم شد . دانش آموز دوم که گریه اش گرفته بود، به معلم گفت :

خانم معلم ! به خدا من خودم دقت نکردم و یاد نگرفتم . من دوست ندارم با چوب
به دست شما بزنم .
از معلم اصرار و از دانش آموز انکار !
دیگر ، تمامی دانش آموزان کلاس به گریه افتاده و از بازیگوشی های گاه و بیگاه داخل کلاس ، هنگام درس دادن معلم شرمسار بودند….!!!
از آن روز دانش آموزان کلاس از ترس تنبیه شدن معلمشان جرأت درس نخواندن نداشتند

و اما نتیجه ……
این داستان واقعی در یزد مصداقی برای مسئولان مملکت است که در حوزه ای اگر خطایی از مخاطبان حوزه آن ها سر زد ،خود را باید تنبیه نموده تا الگویی برای رسیدن به جامعه سالم باشیم….!!!
اگر هر کدام از ما مدیران در حوزه فعالیت خود این گونه عمل کنیم………..
مثلاً اگر در اداره ای کم کاری شد، به جبران آن ،رئیس، خود تمام کارهای عقب افتاده را از کارمندان گرفته و شخصا انجام دهد.
اگر در بانکی کلاه برداری و یا اختلاس صورت پذیرفت،ریس بانک مربوطه خود را تنبیه نموده و تنزل شغل دهد.
اگر در حوزه فرهنگی کاستی از سوی مردم و یا متولیان وجود داشته باشد ،دولتمردان مربوطه استعفا دهند.
اگر در حوزه امنیتی و انتظامی بر مردم اجحافی شد،فرماندهان انتظامی به همین دلیل به حبس اختیاری روند.
اگر در حوزه قضایی خطایی صورت گرفت، قاضی استعفا داده و رئیس شعبه خود را
مکافات کند.
و البته همه این ها با تبلیغ و اطلاع رسانی مناسب همراه باشد.
که اگر شود…..عحب…….
مدینه فاضله ای خواهد شد.!!!

موضوعات: وادي سياست  لینک ثابت
 [ 07:16:00 ب.ظ ]




دکتر چمران اوایل با بچه ها ناهار نمی خورد

دکتر چمران اوایل با بچه ها ناهار نمی خورد. از بس سرش شلوغ بود. یک بار به سالن نهارخوری آمد و دید بچه ها در صف ایستاده اند. اما معلمها گوشه ای از سالن، میزی مخصوص به خود دارند و بدون رعایت صف غذا می گیرند و آنجا می نشینند و غذایشان هم چرب تر و مفصل تر از بچه هاست. عصبانی شد. آمد پشت سر بچه ها در صف ایستاد. بچه ها تعجب کرده بودند. هر معلمی که می آمد، می دید چمران خودش در صف با بچه ها ایستاده، یا وارد صف می شد یا با نهیب چمران در صف قرار می گرفت. وقتی نوبت چمران شد تا غذا بگیرد، گفت مثل دانش آموز قبلی بری من غذا بکش. دیگر هم نبینم به بچه ها گوشت ندهی و بگذاری برای معلم ها. به همه باید گوشت و خورشت برسد. سپس سر میز بچه ها نشست.
اینچنین بود که چمران هنوز در قلب شاگردان پیشین و همکاران خود جای گرفت و الگوی جوانان مقاومت لبنان شد.
مطلب کامل در: moodkerbes.info/1395

موضوعات: وادي سياست  لینک ثابت
 [ 07:13:00 ب.ظ ]




مرد گل خوار

مردی دچار بیماری گِل خواری بود و چون چشمش به گِل می افتاد، اراده اش سست می شد و شروع به خوردن آن می نمود.
او روزی برای خریدن قند به دکان عطاری رفت. عطار در دکان سنگِ ترازو نداشت و از گِل سرشوی برای وزن کشی استفاده می کرد.
عطار به مرد گفت: من از گِل به عنوان سنگِ ترازو استفاده می کنم. برای تو مشکلی نیست؟
مرد گفت: من قند می خواهم و برایم فرق نمی کند از چه چیزی برای وزن کشی استفاده کنی.
در همین هنگام مرد در دل خود می گفت: چه بهتر از این گل! سنگ به چه دردی می خورد برای من گِل از طلا با ارزش تر است. اگر سنگ نداری و گِل به جای آن می گذاری باعث خوشحالی من است.
عطار به جای سنگ در یک کفه ی ترازو، گِل گذاشت و برای شکستن قند به انتهای مغازه رفت. در همین اثنا، مرد گِل خوار دزدکی شروع به خوردن از گِلی که در کفه ی ترازو بود کرد.
او تند تند می خورد و می ترسید مبادا عطار متوجه ماجرا شود.
عطار زیرچشمی متوجه ی گل خوردن مشتری شد ولی به روی خودش نیاورد. بلکه به بهانه پیدا کردن تیشه قند شکن، خود را معطل می کرد.
عطار در دل خود می گفت: تا می توانی از آن گل بخور. چون هر چقدر از آن می دزدی در واقع از خودت می دزدی! تو بخاطر حماقتت می ترسی که من متوجه دزدیت بشوم. در حالیکه من از این می ترسم که تو کمتر گل بخوری! تا می توانی گل بخور.
تو فکر می کنی من احمق هستم؟ نه! این طور نیست. بلکه هنگامی که در پایان کار، مقدار قندت را دیدی، خواهی فهمید که چه کسی احمق و چه کسی عاقل است!

خیلی از انسانها با ولع زیاد مشغول خوردن گل های این دنیا هستند و احساس پیروزی و موفقیت نیز می کنند، در حالی که در آخرت خواهند فهمید که چقدر از یک کفه ترازوی خود کاسته اند و چه مقدار قند برای خود در آن دنیا باقی گذاشته اند!

موضوعات: وادي سياست  لینک ثابت
 [ 06:45:00 ب.ظ ]